راز نوشتنِ داستان‌کوتاه‌های بزرگ

گزارشگر:نویسنده: مارگارت لوک برگردان: اسو حیدری - ۰۱ دلو ۱۳۹۱

بخش سوم و پایانی

داستان با یک ایده شروع می‌شود، یک درخشش، چیزی که ذهن شما را قلقلک می‌دهد که «دنبالم بیا.» بعد شما این‌کار را می‌کنید. نمی‌توانید پپش‌بینی کنید تا کجا شما را دنبال خود می‌برد. برای بسیاری از نویسنده‌ها پیش آمده که وقتی پیش‌نویس آخر را تمام می‌کنند، می‌بینند که شباهت بسیار کمی با اولین نسخه دارد. زمانی که نوشتن داستان را شروع می‌کنید، ممکن است صرفاً ایدۀ ناواضحی داشته باشد از این‌که داستان چه‌طور تمام می‌شود. حتا زمانی که تصمیم می‌گیرید داستان را چه‌گونه تمام کنید، نمی‌دانید که شما و شخصیت‌تان چه‌گونه به آن‌جا می‌رسند تا زمانی که واقعاً آن راه را بروید، حتا ممکن است در طول مسیر متوجه بشوید که مقصدتان تغییر کرده است.
داستان تدریجی تکامل پیدا می‌کند. نوشتن داستان شبیه مکالمه‌یی بین خودآگاه و ناخودآگاه است. فرایند پر از تضاد و تعارضی است. داستان باید متمرکز و سازمان یافته باشد. با این حال، خلق آن، خصوصاً در مراحل اولیه، به بی‌نظمی تمایل دارد. نویسنده باید کنترلش را بر داستان حفظ کند و در همان حال بگذارد داستان جریان پیدا کند. اجازه بدهد عناصر داستان، شخصیت‌ها، جدل، ساختار، جایگاه و صدا با هم ارتباط برقرار کنند، ترکیب شوند، مخلوط شوند و بر هم‌ کنش داشته باشند، و هر طور که دل‌شان می‌خواهد در کنار هم قرار بگیرند.
هیچ‌چیز مطلقی در داستان‌نویسی وجود ندارد. هیچ روش غلط یا درستی وجود ندارد. راه درست شما راهی است که شما را به موثرترین روش ممکن به هدف‌تان می‌رساند. معیار موفقیت‌تان این است که چه‌قدر خودتان و خوانندۀ‌تان جذب داستان می‌شوید و از آن لذت می‌برید.
۲٫ هیچ فرمول جادویی وجود ندارد.
یک ویراستار انتشاراتی نیویارک(حالا نامش را می‌گذارم سامویل)، دربارۀ تجربۀ یکی از سخن‌رانی‌هایش در کنفرانس نویسنده‌گی برایم تعریف می‌کرد. موضوع سخن‌رانی‌اش این بود، «سردبیرها دنبال چه چیزی می‌گردند؟» سالون پر از نویسنده‌های مشتاقی بود که دوست داشتند آثارشان چاپ شود؛ نویسنده‌های هیجان‌زده‌یی که چشم‌های‌شان از شادی برق می‌زد. دفتر‌‌های‌شان باز بود و آمادۀ نوشتن بودند. با این‌ حال، وقتی شروع به صحبت کرد، دربارۀ همان چیزهایی که ما در این کتاب دربارۀ آن‌ها صحبت می‌کنیم ـ مثل خلق شخصیت‌های قوی و داشتن طرحی قوی برای داستان ـ متوجه شد که دارد یکی یکی مخاطبینش را از دست می‌دهد. سرهای‌شان را به علامت تایید تکان می‌دادند، اما حواسشان پرت بود. فکر کرد حتا صدای خروپُف یکی را هم از آن پشت شنید.
حدود نیم‌ساعت بعد یکی از آقایان دستش را بلند کرد و گفت: «آقای سامویل چرا نمی‌روید سر اصل مطلب. شما قرار بود درباره این صحبت کنید که ویراستارها دنبال چه چیزی هستند. مثلاً برای مطلبی که می‌فرستم برای مجله‌، باید چند سانتی‌متر حاشیه بگذارم؟»
سامویل خیلی از شنیدن سوال شگفت‌زده نشد. معمولاً در سخن‌رانی‌هایش پرسشِ بی‌ربط می‌شنید. آن‌چه که او را شگفت‌زده و مایوس کرد، این بود که دید ناگهان همۀ حاضرین حواس‌شان جمع شد، راست روی چوکی‌های‌شان نشستند و قلم‌های‌شان را آماده کردند و منتظر نشستند تا فرمول جادویی نویسنده‌گیِ موفق را از زبان او بشنوند. «دقیقاٌ این‌قدر میلی‌متر حاشیه بگذارید تا آثارتان چاپ شوند.»
ای کاش واقعاً به همین ساده‌گی بود. البته میزان حاشیه‌یی که برای نوشته‌تان می‌گذارید مهم است؛ چرا که نوشتۀ مرتبی که به شایسته‌گی آراسته شده، به سردبیر نشان می‌دهد که شما دیدگاه حرفه‌یی دارید و دقیقاً می‌دانید که دارید چه می‌کنید. وقتی چنین نوشته‌یی به دست سردبیر می‌رسد، او بیشتر با این ذهنیت آن را مطالعه می‌کند که امکان چاپ این مطلب وجود دارد. اگر نوشتۀ شما نامرتب و بی‌دقت نوشته یا تایپ شده باشد، ممکن است سردبیر اصلاٌ آن را نخواند. با این‌ حال، هزاران نوشتۀ تمیز و آراسته با حاشیۀ یک اینچی در سراسر دنیا رد می‌شوند و برای چاپ پذیرفته نمی‌شوند. آن‌چه که برای سردبیر و برای خوانندۀ‌تان مطرح است، هنر و صنعتی است که شما در نوشتنِ داستان‌تان به کار می‌برید.
برای کسب هنر و صنعت نویسنده‌گی باید سخت کار کنید. طی این فرایند ممکن است خسته و یا زده شوید. ممکن است اتاق‌تان پر از کوپه‌ها کاغذ از متن‌های نوشته شده، مقدمه‌های اشتباه و بن‌بست‌ها باشد. ممکن است حتا از شدت عصبانیت بخواهید ماشین تایپ‌تان را از پنجره پرت کنید و یا مانیتور کمپیوترتان را بشکنید.
اما آن‌چه که از همه مهم‌تر است، لذت فراوانی است که تجربه می‌کنید. لحظاتی خواهید داشت که آن‌قدر جذب نوشتنِ دنیای داستانی خلق‌شدۀ خودتان می‌شوید که زمان برای‌تان متوقف می‌شود. روزهایی هستند که بعد از صرف صبحانه پشت میز کمپیوترتان می‌نشینید و وقتی لحظاتی بعد سرتان را بالا می‌کنید، می‌بینید که شام شده است. بعد از تحمل روزهای سختی، روزی می‌‌رسد که داستان جریان پیدا می‌کند، شخصیت‌ها دیگر از حرف زدن امتناع نمی‌کنند و داستان زنده می‌شود و نفس می‌کشد. آن‌وقت کسی که تمایل به گفتن این حرف ندارد به شما می‌گوید: «من داستانت را خواندم. واقعاً قشنگ بود.» و شما احساس شعف خاصی را تجربه می‌کنید.
برخی از نویسنده‌گان معتقد اند که نویسنده‌گی را نمی‌توان به کسی آموخت. شاید واقعاً این‌طور باشد، چرا که هنر نویسنده‌گی زادۀ دیدگاه، بصیرت، و عواطفی است که نویسنده وارد داستانش می‌کند. اما صنعت نویسنده‌گی، اگر آموختنی نیست، یادگرفتنی است. یادگیری فرایند سعی و خطاست. در صنف‌های مختلف شرکت کنید، ببینید نویسنده‌ها چه می‌گویند، کتاب‌های زیادی بخوانید، تمرین‌هایی که کتاب‌ها پیشنهاد می‌کنند، انجام دهید. نکته‌ها و تکنیک‌های مختلف را در نوشتۀ خودتان امتحان کنید و ببینید کدام یک برای شما مناسب است.
درمی‌یابید که هیچ نسخۀ بی‌بدیلی برای نوشتن داستان وجود ندارد. هیچ دستور‌العمل بدون خطا و شکستی وجود ندارد. کسی نمی‌تواند در گوش شما راز موفقیت را بگوید.
فرایند خلاقیت در هر نویسنده‌یی متفاوت است. هر نویسنده‌یی به روش خودش به خلاقیتش تلنگری می‌زند، از ایده‌هایش یادداشت برمی‌دارد و به نوشتنش نظم و نظامی می‌بخشد. بعضی از نویسنده‌ها صبح‌ زود بهتر می‌نویسند و برخی دیگر نصفه‌شب. در همین عصر تکنالوژی؛ من نویسنده‌یی را می‌شناسم که اکنون که هجدهمین کتابش چاپ شده، هنوز با ماشین‌تحریر و دو انگشتی تایپ می‌کند. نویسندۀ دیگری می‌شناسم که هنوز نسخه‌های اولیه‌اش را با خودکار روی کاغذ کاهی می‌نویسد. همۀ این‌ها، کارِ درستی انجام می‌دهند ـ درست برای خودشان.
۳٫ لازم نیست که بار اول همه‌چیز درست دربیاید.
زمانی که شروع به نوشتن داستان می‌کنید، ممکن است که کاملاً از همه جوانب داستان‌تان اطمینان نداشته باشید. خیلی چیزها در مورد شخصیت‌های‌تان و یا موقعیت‌های داستان هست که هنوز درست نمی‌دانید. حتا اگر همه‌چیز را دقیق بدانید، چه‌طور می‌توانید همه را یک‌جا به درستی روی برگه بیاورید.
نگران نباشد. لازم نیست که بار اول همه‌چیز درست دربیاید. می‌توانید از ابتکار فوق‌العاده‌یی استفاده کنید که به آن می‌گویند پیش‌نویس دوم.
چیزی که نویسنده‌ را می‌ترساند، ویراستار جهنمیِ درونی است: غول نامردی که روی دوش شما می‌نشیند و دایم می‌گوید: «مزخرف است. این را غلط نوشتی. چرا این را این‌طوری می‌گویی؟ به اندازۀ کافی اطلاعات نداری. هرچی تا حالا نوشتی، آشغال است.» هرچند ممکن است به نظر دشوار بیاید، اما اصلاً  به این غول کوچک اعتنا نکنید، خصوصاٌ زمانی که دارید پیش‌نویس اول را می‌نویسید. همین ویراستار درونی، بعدها دوست شما می‌شود، مشروط بر این‌که افسار خوبی به او بزنید. اما تا زمانی که دارید اولین پیش‌نویس داستان را می‌نویسید، دشمن شماست. فقط زمانی آرام می‌نشیند که شما را از نوشتن داستان منصرف کند.
حقه‌یی که باید سوار کنید این است که به نق‌زدن‌هایش گوش نکنید و کارتان را ادامه دهید. به خودتان اجازه بدهید نویسندۀ بدی باشید تا زمانی که پیش‌نویس اول را تمام کنید. اگر تسلیم نق‌‌و‌نوق‌های این غول شوید و صفحۀ اول داستان را آن‌قدر باز‌نویسی کنید تا عالی بشود، در نهایت روَکِ میزتان پر از داستان‌های نیمه‌تمام می‌شود. توصیه می‌کنم حداقل سه پیش‌نویس از داستان‌تان بنویسید که هر کدام نسخه‌یی از کل داستان باشد از ابتدا تا انتها:
پیش‌نویس اول: «چه بگویم؟» هدف از نوشتن اولین پیش‌نویس این است که کشف کنید چه داستانی می‌خواهید بگویید. وقتی در حال نوشتن هستید با شخصیت‌ها آشنا می‌شوید و ترتیب وقایع را تنظیم می‌کنید‌ و می‌فهمید که چه چیزی معنی‌دار است و کدام نیست. فقط بگذارید داستان بیرون بریزد. اصلاً نگران املا و علامت‌گذاری و جملات زیبا و این قبیل مسایل نباشید. قطعاً‌ داستان از کیفیت بالایی برخوردار نخواهد بود، اما اِشکالی ندارد. هیچ‌کس غیر از خود شما این صفحات را نخواهد دید. برای مثال ممکن است ناگهان متوجه شوید که شخصیت شما «کلارا» از ارتفاع می‌ترسد و باید در صفحۀ دوم وقتی داشتید معرفی‌اش می‌کردید، این نکته را ذکر می‌کردید تا وقتی که در صفحۀ ۱۲ صحنۀ صخره را ذکر می‌کنید، ماجرا درست دربیاید. اشکالی ندارد، فقط در صفحۀ دوم نشانه‌یی بگذارید و ادامه دهید. بعدها وقتی بازنویسی کردید، درستش کنید.
پیش‌نویس دوم: چه‌گونه بگویم؟ این‌جا زمانی است که ویراستار درونیِ شما که دشمن‌تان بود، به دوست‌تان تبدیل می‌شود. از دیو به فرشته. البته به این شرط که یادتان باشد شما رییس هستید نه او. ویراستار درونی به شما می‌گوید کدام بخش داستان خوب درآمده، کجا را باید درست کرد و چه‌گونه می‌شود این ایده را درست‌تر بیان کرد. الان وقت این است که اشاره‌یی به ترس کلارا از ارتفاع داشته باشید، تصمیم بگیرید که جر و بحث «آلبرت» و «لین»  باید در آشپزخانۀ منزل خودشان اتفاق بیافتد نه در مهمانی. یا صحنۀ مربوط به گربه را حذف کنید، هرچند که زیباترین چیزی باشد که تاکنون نوشته‌اید، اما این داستان جایی برای گربه ندارد.
در این نسخه اشتباهات را تصحیح می‌کنید، سرعت پیشرفت داستان را در جاهای مختلف هماهنگ می‌کنید، و مطمین می‌شوید که حالت، ریتم و لحن دل‌خواه‌تان را دارید و همۀ عناصر داستان ـ شخصیت، طرح، جدل، جایگاه و صدا ـ همه در راستای یک کل واحد هستند.
پیش‌نویس سوم: آرایش و پیرایش. در این مرحله باید اطمینان حاصل کنید که هر واژۀ داستان وزن خود را دارد، نثر روانی دارید و از لحاظ املایی و دستوری، نوشتۀ بی‌نقصی دارید.
شماره سه، شمارۀ جادویی نیست. هر کدام از این پیش‌نویس‌ها ممکن است بارها بازنویسی شوند. ممکن است یک صحنۀ خاص را بارها بازنویسی کنید قبل از این‌که چیزی بشود که مد‌نظر دارید. جایی خواندم که همینگوی فصل آخر «وداع با اسلحه» را ۱۱۹ بار بازنویسی کرد. هرچند فکر نمی‌کنم که او واقعاً نشسته باشد تعداد پیش‌نویس‌هایش را شمرده باشد.
به هر حال، به یاد داشته باشید که هیچ داستانی، هرگز، کامل نمی‌شود. اما زمانی می‌رسد که فکر می‌کنید داستان کامل شده است و باید عرضه‌اش کنید. به صدای آن غول کوچکی که بازهم می‌گوید: «هنوز به اندازۀ کافی خوب نیست. هنوز نقص دارد. ممکن است یکی نقدش کند. نگذار کسی ببیندش. بیش‌تر رویش کار کن» اعتنا نکنید. این همان ویراستار درونی جهنمیِ شماست که دوباره دشمن‌تان شده و سعی می‌کند کار شما را عقیم بگذارد. نگذارید برنده شود.

اگر خودتان داستان‌تان را ننویسید، داستان نوشته نمی‌شود.
داستان‌نویسی کاری نیست که بتوانید برایش وکیل بگیرید. در فرایند خلق‌داستان، شما درک، تجربه و تخیل خود را وارد داستان‌تان می‌کنید. هر نوع ادبی که بنویسید، هر سوژه‌یی، هیچ‌کس نمی‌تواند همان چیزی را بنویسد که شما می‌نویسید. و اگر شما آن را ننویسید، هرگز کسی نمی‌تواند از نوشتۀ شما لذت ببرد و یا در دیدگاه شما سهیم شود.
بعضی از نویسنده‌ها می‌گویند: «نمی‌خواهم بنویسم. می‌خواهم نوشته شوم.» واقعاً چه‌قدر عالی می‌شد اگر لذت و پاداش نوشته، متعلق به ما بود بدون این‌که زحمت و کار سخت  مال ما باشد!
متاسفانه تا مرحلۀ اول را طی نکنیم، به مرحلۀ بعدی نخواهیم رسید. هرگز نوشته نمی‌شوید مگر این‌که گوشه‌یی پیدا کنید و بنشینید و بنویسید.
یکی از اشتباهات رایج علاقه‌مندان به نویسنده‌گی این است که تکیه می‌دهند و منتظر الهام می‌نشینند. به‌خاطر داشته باشید که ُنه‌دهم نویسنده‌گی عرق ریختن است. لری منکین، نویسنده و استاد نویسنده‌گی می‌گوید مهم‌ترین نصیحتی که می‌توانم به دانشجویانم بکنم این است که «بنشینید و بنویسید.» واقعیت این است که الهامات زمانی به سراغ‌تان می‌آید که فعالانه در حال نوشتن هستید. شما هم مثل بسیاری از نویسنده‌ها خواهید فهمید که زمانی که غرق نوشتن هستید، ایده‌های جدید و بدیع به سراغ‌تان‌می‌آید.
پس هم‌چنان که به پیش می‌رویم تا به عناصر اصلی داستان نگاهی بیاندازیم، سه اصل مهم نویسنده‌گی را به یاد داشته باشید:
۱ـ بنویسید
۲ـ بازهم بنویسید
۳ـ به نوشتن ادامه دهید.

تمرین: خلق ایده
۱٫ کتابی باز کنید. تصادفی یک جمله انتخاب کنید و کتاب را ببندید. بدون این‌که به محتوای بخشی که جمله را از آن گرفته‌اید نگاه کنید، شروع کنید به نوشتن. بگذارید کلمات جریان پیدا کنند. متوقف نشوید و قلم‌تان را زمین نگذارید. این تمرین را سه بار انجام دهید. هر بار ماجرا را در جهت دیگری پیش ببرید.
۲٫ از مجله یا روزنامه عکسی انتخاب کنید. عکسی که مال دو نفر یا بیشتر باشد، بهتر است. چه ماجرایی این آدم‌ها را تا این لحظه کشانده است؟ بعد از این چه اتفاقی می‌افتد؟ برای گذشته و آینده هر کدام‌شان سه حدس مختلف بزنید. یکی را انتخاب کنید و صحنه‌یی از آن ماجرا بنویسید و کل ماجرا را تلمیحی در آن بگنجانید.
۳٫ از روزنامۀ امروز سه مقاله انتخاب کنید. برای هر کدام یک جمله بنویسید و موقعیت اصلی را شرح دهید. بدون این‌که اسمی از افراد و ماجراهای واقعی ببرید «چه می‌شود اگر…» را بازی کنید و از آن موقعیت یک داستان بسازید. یک صحنه از داستان‌تان را بنویسید.
۴٫ هم‌چنان که به فعالیت‌های روزانه‌تان می‌پردازید، در رستورانت، بس و کتاب‌خانه، به قیافۀ غریبه‌یی که نظرتان را جلب کرده و حدس می‌زنید ممکن است مجدداً نبینیدش، نگاه ‌کنید. «چه می‌شود اگر…» را بازی کنید و بدون این‌که با او صحبت کنید، حدس بزنید چرا آن‌جاست، از کجا آمده، به کجا می‌رود و با چه آدم‌هایی نشست و برخاست دارد. سه حدس مختلف بزنید و از هر کدام صحنه‌یی بنویسید.
۵٫ از خودتان پرسش‌های زیر را بپرسید و اولین پاسخی که به ذهن‌تان می‌رسد بنویسید:
الف: هیجان‌انگیزترین چیزی که می‌تواند برای‌تان اتفاق بیافتد چیست؟ چه چیزی است که اگر اتفاقی بیافتد، فوق‌العاده محشر و جالب است؟
ب. خطرناک‌ترین چیزی که واقعاً وسوسه شده‌اید انجام بدهید چه بوده؟
ج. چه وقت بیش‌تر از همیشه احساس کرده‌اید که دست‌پاچه شده‌اید؟
د: چه چیزی واقعاً عصبانی‌تان می‌کند؟ چه چیزی خون‌تان را به جوش می‌آورد؟
ه: ترسناک‌ترین چیزی که می‌توانید فکرش را بکنید چیست؟ اگر اتفاق بیافتد چه می‌شود؟ مخرب‌ترین تاثیرش روی زنده‌گی‌تان چه خواهد بود؟
یکی از پاسخ‌ها را انتخاب کنید و یکی از صحنه‌های کلیدی‌اش را بنویسید. با این‌حال، خودتان یا شخصیت‌های واقعی را در داستان‌تان نگذارید. شخصیت خلق کنید. برای نوشتن حوادث از «چه می‌شود اگر…» کمک بگیرید.
۶٫ بنویسید اگر بزرگ‌ترین آرزوی دوران کودکی‌تان برآورده می‌شد، چه می‌شد. به سه پیش‌آمد مثبت فکر کنید و سه حادثۀ منفی. یکی از این سه احتمال را انتخاب کنید و یک صحنۀ آن را بنویسید.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.