احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کمالالدین حامد/پنجشنبه 27 جدی 1397 - ۲۷ جدی ۱۳۹۷
بدون شک عرفان و تصوف یکی از میراثهای بزرگ اسلام در حوزۀ «تزکیه اخلاق فردی-اجتماعی» میباشد و بزرگان زیادی منسوب به عرفان اسلامی در طول تاریخ تمدن اسلامی به عنوان اصلاحگران جامعه عمل کردهاند و تا آنجا که رهبری بسیاری از مبارزات آزادیخواهانۀ مسلمانان نیز بهدست رهبرانی با گرایشهای عرفانی بوده است.
با همۀ آنچه گفته شد نکاتی است که میتواند خلاهای ساختارمندسازی این روش را برجسته کند:
یک، مجاهدت معنوی معمولاً تجارب شخصی اند و میتواند به سادهگی تبدیل به تظاهر و ریاکاری گردد. کم نیستند کسانی که با ادعای عارف یا صوفی بودن، فقط مصروف ایجاد راههای برای تخلیه جیب مریدان خود کرده اند و یا اینکه با تظاهر به «جای رسیدهگی» و «کرامات» مردم را سرگرم و مجذوب شخصیت خود کردهاند.
دو، تزکیه نفس خود یک ریاضت فوقالعاده است و این دستاورد میتواند صاحب خود را گرفتار خود بزرگبینی مزمن کند که شخص عارف در اصطلاح از آن طرف بام بیافتد. کنترل مریدان تا آن حد که تمام نجات را به تقلید از پیر خود بداند، خود یک انحراف مزمن است و نه تنها که عامل نجات مرید نمیگردد بلکه به گرفتار پیر نیز به مرض «خود بزرگبینی» و «عجب» میانجامد.
سه، زیاد دیده شده است که افرادی با نداشتن اندکترین اطلاع نسبت به احکام و اساسات شرعی مدعی رسیدن به مقامات عرفانی شدهاند این وضعیت نشانۀ «وسواس» شیطانی است تا یک تجربۀ عرفانی و زندهگی و روش عرفای بزرگ نمایانگر اطمینان و اعتماد به نفس فوقالعاده است تا گزافگویی و لافزنی عرفانی.
چهار، عرفان اسلامی در طول تاریخ حیات خود از «اشراق» ایرانی پیش از اسلام، ریاضتکشی هندی و ترک دنیای مسیحی متأثر شده است که این تأثیرپذیری، عرفان را در برابر شریعت یا ظاهر دین قرارداده است. در حالی که اسلام در قدم نخست یک دین شریعتمدار است و هیچ راهکاری منهای اجرای شریعت نمیتواند حامل پیام اسلام باشد و همانگونه که تفسیر سطحی و دگماتیک از احکام شرعی نیز منجر به رفتار خشک و بیمغز یک مسلمان با جامعه و زندهگی میگردد.
با همۀ آنچه گفته شد عرفان اسلامی میتواند برای بسیاری از ارزشهای اسلامی که زندهگی باهمی را تقویه میکند، ممد باشد:
یک، تکفیرگری سلفیسم جدید اسلام را در معرض بدنامی و خشونت خطرناکی قرارداده است تا آنجا که برخی جامعهشناسان معتقد اند که اسلام دچار بحرانی شده که مسیحیت در قرون وسطی اروپا شده بود. به این معنا که «تفتیش عقاید» در قالب «تکفیر»، ترویج خشونت در قالب «إنفاذحکم الله»، فرقهگرایی رادیکال در قالب «القابی چون بدعتگزار، وهابیت، رافضی بودن، غیرموحد و…» و شعارگرایی مزمن در قالب «حکم به دوزخی و بهشتی بودن از اینجا» عملاً در اسلام دارد واگیر میشود. با آنکه ما باور داریم که اسلام هرگز دچار بحرانی از آن قبیل نیست، اما تکفیرگری که زادۀ سطحی اندیشی دگماتیک میباشد، در جامعۀ ما بحران آفریده که عرفان اسلامی میتواند به عنوان عامل تعدیل این وضعیت عمل کند.
دو، یافتن معنای زندهگی بزرگترین سوال امروز بشریت است چه در غرب و چه در شرق. سردرگُمی انسان به دلیل نداشتن معنا در زندهگی خود به یک مرض سخت روحی تبدیل شده است. عرفان در حقیقت یافتن و تجربۀ معنای «حیات» است که انسان را در طول زندهگیاش در رابطه با پروردگار و سرچشمۀ هستی قرار میدهد.
سه، حوزۀ فرهنگی خراسان همانگونه که پیشتاز تحقیق در حوزههای دیگری چون حدیث، فقه، تفسیر، علوم تجربی، فلسفه و… بوده است، پیشتاز توسعه عرفان اسلامی نیز بوده است. در حقیقت چهرۀ علمی اسلام در آیینۀ «حوزۀ خراسان» دیده شده است. توسعۀ عرفان اسلامی میتواند دوباره برای بازسازی این چهره کمک کند و از رنج خشونت بیپایان عصر ما بکاهد.
چهار، اساس جهانبینی عارفانه آن است که تمام خوبیها را به تجلی پروردگار نسبت میدهد و بدیها را به نفس و شیطان در حالی که تکفیریهای امروزین «انسان را بنام خدا ذبح میکند» و «انفلاق خویشتن را اجرای حکم الهی میداند» در این گونه جهانبینی فقط میتوان از خدا تصور بندهکشی بهدست داد. عرفان برای تعدیل چنین یک جهانبینی خطرناکی میتواند باشد.
در نهایت، باید گفت که به هیچ صورت عرفان اسلامی بدیلی برای شریعت اسلامی نیست و اگر تلقی شود دیگر آن عرفان اسلامی نخواهد بود، اما بدیلی برای این همه طرد و دفع همدیگر تحت روشهای فرقهگرایانه قطعاً که میتواند باشد.
حکومتها معمولاً راهاندازی و تقویه هر جریانی را با نیت تقویه پایههای سیاست انجام میدهند، اما به بزرگان معرفت و تصوف میرسد که این میراث بزرگ را به صورت عامل نجات از امراض اخلاقی و خشونتبار درآورد نه به صورت شلاقی برای کوبیدن اساسات شرعی اسلام .
Comments are closed.