احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:وحيـد خليلي - ۱۳ دلو ۱۳۹۷
شمسالدین محمد حافظ، غزلسرای بزرگ و عاشقِ دلسوختهیی که با مداقه در جان و جمالِ عالم و مطالعه و غور در آثار مکتوب پیش از خود، از مشرب حیاتبخش عرفان نوشیده و نیز با نگاه تیزبینِ خود از پنجرۀ رندی به عالم و با زبانی نرم و بیانی گرم، عالمیان را نهیبی سخت میزند که کار این جهانی، سخت، سستپایه است و برای آنکه آدمیان در کشیدن بار آدمیت، دست در دست توفیق و سعادت، منزلگاه حیات را درنوردند، هزار نکتۀ باریکتر از مو را در لابهلای نسخههای عاقلی و عاشقی میپیچاند و بر طَبَق غزل مینهد و همۀ بشریت را به میهمانی فرا میخواند تا همهگان کام عطشناکِ خویش را در چشمۀ حیاتش سیراب کنند. و خضرگونه این مداومت مطربانه را میپیماید و به گلبانگی عاشقانه، همه را به چشمنوازی بر صحیفۀ جانِ جانان صلا میزند و قلندرانه پرده از پلشتیهای این دنیای رونده و چرخدونده برمیدارد:
تکیه بر اختر شبدزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقۀ پشمینه بینداز و برو
اما در جای جای سخن نغز آن پیر نکتهدان و سخنسنج، گوهرهایی گرانقیمت از اخلاق و فضیلت به درخشانی هرچه تمام سوسو میزند و شب تاریک و بیابان سوزان غفلت و ریاکاری را به هزار اندرز نغز و نهیبِ جانبخش نور میافکند و بر ماست که با انس با آن دریای خروشان، تازهگی و زیبایی و کمال، تاریک راههای این سرای بیحاصلی را به چراغ عشق و عرفان و ادب بگذرانیم.
در حالی که کلام و کلمهاش مرزهای عالم را درمینوردد و هرکجا نشانی از حقیقت است، کلمهاش و هر جا نشانی خواهی از حیات جاوید است، کلام به عرفان آغشتهاش نور میپراکند.
تاکنون هزاران مقاله و کتاب در بازکاوی اندیشه و شعر حافظ نوشته شده و اگر از حضرت خواجه بخواهیم ما را در غواصی در دریای ژرف افکار و اندیشههایش دستگیری کند، به ناگاه به این بیت پُررمز میرسیم که:
وجود ما معمایی است حافظ!
که تحقیقش فسون است و فسانه
با وجود این، بسیاری از مضامین اخلاقی و عرفانی در شعر شیرین حافظ به درخشانی هر چه تمام جلوه میکند و دلکشی سخنش، مرغ جان هر خواهنده را تا باغ پر از سبزه و صنوبر حقیقت پرواز میدهد و چه حیف! اگر فارسیزبانان بر دامنش چنگ نزنند و نشانی خزانۀ غیب را برای درمان مکافات آن جهانی از غزل قرآنیاش نشان نکنند.
صدها رندِ رندشناس بر گرد مجادلات رندانهاش، سالهاست پرپر میزنند و در دریای افکار و اندیشههایش غوطه میخورند تا به تحقیق و تفحص دریافتند، آن شاعر لطیفگوی در راهی میانبر با انتخاب طریقۀ منحصر به فرد «رندی» فاصلۀ بین این جهان و آن جهان را با گامهای استوار طریقت و شریعت میپیماید.
استاد بهاءالدین خرمشاهی، این مقولۀ پیچ پیچ را این گونه وانموده که:
«رندی با منطق متعارف و فلسفۀ خردگرایانه قابل تفسیر و تبیین نیست. این سیمرغ، «مرغ دانایی» است که به دام و دانه نمیتوانش گرفت. به تعریف من، رندی حافظ، آمیزه و سنتزی است از متعارضان و متناقضانی چون جاذبۀ ستیزآمیز «عقل و عشق»، «خردمندی و خردگریزی»، « طریقت و شریعت»، «شادی و رنج»، «سکر و صحو»، «جد و هزل»، «نام و ننگ»، «خودی و بیخودی»، «نستوهی و نرمش»، « اخلاق و اباحه»، «یقین و شک»، «حضور و غیب »، «جمع و تفرقه» و سرانجام «زهد و زندقه». (۱)
آنچه در این گفتار کوتاه بنا بود تا به اشاره از آن یادی شود، اینکه در لابهلای آنهمه نکتههای بهرندیآمیخته آن رند عالمسوز، نکاتی ارزشمند و اخلاقی نیز به چشم میخورد که در زیر سایۀ شهرت آن جناب به عارفی و عاشقی کمتر نمایانده شده است.
از جمله آنهمه نکتههای ملیح و اندرزهای بلیغ آن عالم اهل معرفت که به عنوان یک پایۀ ثابت در اندیشهاش به طور مستمر جلوه کرده، مبارزه بیامان ایشان با سالوس و ریا و ریاکاری است. خواجه با دغدغه و وسواس تمام، این مبحث نکوهیده را میپاید، در حواشی و اثرات آن غور میکند و بیمهابا بر ریاکاران عتاب میزند.
ریا که به معنی عملی متفاوت با نیت عملکننده آمده و از جمله رذایلی است که در شمار گناهان بزرگ نهاده شده، ناگفته روشن است هر جا کژدم موذیاش پای نهاد بر هرچه درستی و سلامت است، نیش جانگزا زده و سستی و پلیدی را جایگزین میکند.
از آموزههای مکتب اسلام که بشر را از همه رذایل اخلاقی برحذر میدارد و سراسر دعوت به خیر و ترک محرمات است، میآموزیم که ریا از امور مطرود بوده و بر مذمت آن توصیههای بیشماری آمده است. رد و طرد ریاکاری را که از جمله بیماریهای اجتماعی برمیشمرند، در جای جای اندرزانههای دینی درمییابیم، به گونهیی که ریاکار، یار و مونس شیطان و اهریمن خطاب میشود. در کلام مبین حق به صراحت آمده است: آنان که اموال خود را به قصد ریا و خودنمایی میبخشند و به خدا و روز قیامت نمیگروند (یاران شیطان) هستند و هرکه را شیطان یار باشد، یار بسیار بدی خواهد داشت.(۲)
از آنجا که ریا در برابر اخلاص قد علم میکند و اخلاص، جانمایۀ ارتباط بنده و بندهنواز است، تکلیف آن در کلام روشن و تابناک رسول اکرم (ص) یکسره میشود که میفرمایند: خدا عملی را که ذرهیی از ریا در آن باشد، نمیپذیرد.
با این توصیف، روشن شد که چرا این عملِ قبیح را بیماری اجتماعی مینامند، به گونهیی که ریا هرجا رخنه کرد، آن مجمومه را از درون میپوساند و ریاکار، تخم نفاق و دورنگییی که میپاشد، آرام آرام گندمزار حیات اجتماعی را معیوب کرده و دانههای معرفت و اخلاق را میآلاید.
اما حافظ در روزگار خویش که ریاکاران بر خر مراد نشسته و بر طبل نفاق میکوبند را به درستی شناخته و با نگاه عمیق و عرفانی خود، آن را هم مانعی بر سر معاشقه با حضرت دوست میداند و هم آفتی در مناسبات اجتماعی.
بنابرین، خود را از همصحبتی با اهل ریا دور میکند و به صراحت میگوید:
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
واعظان دروغین را که بر منبر وعظ آن میگویند و در خلوت خویش نه آن میکنند، عتاب میزند:
واعظان کین جلوه بر محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
او خدای را شاهد میگیرد که خود را از ریاکاری دور کرده و به گرد نفاق نرفته:
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آنکه او عالم سر است بدین حال گواست
با کمی دقت در ابیاتی که حافظ شیرینسخن در مذمت ریا میگوید، درمییابیم که لسانالغیب به شدت از به ریا نزدیک شدن هراسناک است و نیز آنچنان این رذیله را مؤثر در باطل کردن خیرات و ثواب و نکویی میبیند که هر کجا دنبال علاجش میگردد، به نظر خاص حضرت دوست پناه برده که این نظر و توجه در ادبیات عرفانی ما به «می» و «باده» مشهور است. هرجا سخن از ریاست، بیفاصله سخن از توجه محبوب است تا به کمک آن به دور کردن خصلت موذی ریا از جان و جامعه انجامد.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقۀ سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
و:
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
به آنکه بر در میخانه برکشم عَلَمی
و:
جام میگیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
کوتاه سخن آنکه، حافظ عارف و عاشق ما که تنها دل به یار سپرده و سر در آستانش سوده و هرچه برسر او میرود، ارادت دوست میداند. در بسیاری دیگر از غزلهایش بر دورنگی و سالوس و ریا حمله میکند و آن را خطری جدی بر سر راه اخلاص میداند و نظرها را بیریا و بینفاق و تنها و تنها به سمت آستان دوست دعوت میکند.
برخی از آن ابیات شیوا و دلنشین چنین اند:
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چهکنم؟
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
دام سختست مگر یار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
و:
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی!
و:
هر آب روی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
و:
صوفی بیا که خرقۀ سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان بهسر کشیم
و:
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنهدلقی کآتش در آن توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق باز آی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
—
پینوشتها
۱. حافظنامه، بهاءالدین خرمشاهی، بخش اول، ص یازده.
۲. سوره نساء/آیه ۳۸
Comments are closed.