احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نیما صورتگر - ۱۵ دلو ۱۳۹۷
با هر دلی که شاد شود شاد میشوم
آباد هر که گشت، من آباد میشوم
در دام هر که رفت، شریکِ غمَش منم
از بند هر که رَست، من آزاد میشوم
بینم اگر که بالِ فغان در دلی شکست
من بر لبش نشسته و فریاد میشوم
با این نبردِ سخت که با صخرهها کنم
روزی حریف تیشۀ فرهاد میشوم
تا خوبتر بیان کنم ای زندهگی ترا
طبعِ خیام و خامۀ بهزاد میشوم
چون بوی گل، که گاهِ شگفتن شود پدید
من از میانِ شعرِ خود ایجاد میشوم
فانی به پای هیچ کسی خم نشد سرت
آخر من از غروزِ تو برباد میشوم!
هر چند، زندهیاد رازق فانی شاعر شهیر و بلندپایۀ معاصر افغانستان در قالبهای گوناگونِ کلاسیک و معاصر فارسیدری، شعرهای ارزنده و ماندگاری سروده است؛ اما شهرت و محبوبیتِ این شاعر نکتهدان و سخنسنج، بیشترینه مرهون و وابسته به غزلهای شیوا و ارزشمندش میباشد. من همیشه غزلهای این شاعر گرامی را میخوانم و با افکار شاعرانه و دیدگاههای بشردوستانهاش انس و الفت دایمی دارم. غزلِ «با هر دلی که شاد شود شاد میشوم»، غزلی سرشار از بینش و احساسِ نوعدوستانه است و از شهکارهای فانی و شهکارهای غزل معاصر افغانستان محسوب میشود که آغازی بسیار ساده و خالی از صنعتهای بدیعی دارد. با هر دلی که شاد شود شاد میشوم؛ جملهیی بسیار ساده و خالی از تشبیه و استعاره و دیگر صنایع بدیعی است، اما این مصراع ساده تا بخواهی از عواطفِ شاعرانه و احساسِ نوعدوستی لبریز است. برای یک انسانِ هدفمند و بشردوست، شنیدن صدایی که میگوید: با هر دلی که شاد شود شاد میشوم … آباد هرکه گشت، من آباد میشوم؛ بسیار پُرجاذبه و تسلیدهنده و شادیآور است. آری؛ بسیار گوارا و لذتبخش است شنیدنِ صدایی که پیامآور یک اندیشۀ بشردوستانه و انسانمحور است و میگوید: در دام هر که رفت، شریکِ غمَش منم … از بند هر که رَست، من آزاد میشوم؛ برای یک انسانِ راستین چه حادثۀ میمونی خوشتر از این است که ببیند انسانی از بند رها شده و چه رویداد نامیمونی اندوهبخشتر از اینکه انسانی را در بند و زندان مشاهده کند؟
شادروان فانی در دو بیت اولِ این غزل مانا، از صنایع بدیعی و ظرایف و دقایقِ شاعرانه استفادهیی نمیبرد اما در بیت سوم قدرت شاعرانه و استادی خویش را به نمایش میگذارد و مینویسد: بینم اگر که بالِ فغان در دلی شکست … من بر لبش نشسته و فریاد میشوم. وقتی فغان بال پیدا میکند و دردلی میشکند و شاعر به فریاد بلندی مبدل میشود تا به مدد دلشکسته و بیصدایی بشتابد و صدایش شود؛ شعریت و جنون شاعرانه در این غزل به کمال هنری و جوهر شاعرانه میرسد و خواننده را غافلگیر میکند. در چهار بیت بعدی نیز خصوصیات و آرایههای هنری، حضور مشهودی دارند و کلام سختۀ فانی را به اوج جمال و کمال میرسانند. و در آخر با شاهبیت این غزل انسانیتآموز، خواننده غافلگیر میشود: فانی به پای هیچ کسی خم نشد سرت … آخر من از غروزِ تو برباد میشوم!
در این غزل بشکوه و استادانه، رازق فانی در واقع مانیفست افکار انسانمحور و عدالتگسترِ خویش را ترسیم و نقاشی میکند و خوانندهگان و مخاطبانِ شعر خویش را به سمت مهرورزی و مهرگستری و همزیستی دعوت میکند. روان رازق فانی شاد باد که تا زنده بود، به عنوان یکی از صداهای متفاوت و بلند شعر معاصر افغانستان با چراغ هنر شبستان زندهگی همنوعان خویش را نور بخشید و مانند نور به جاودانهگی پیوست.
Comments are closed.