احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:جلال سـتاری - ۲۱ حوت ۱۳۹۷
روشنفکر، تنهاست و تنهایی، سرنوشتِ روشنفکر است. روشنفکر، منتقد مدرن است و به واسطۀ نقد مدام و بیهراس از قدرت و مبارزه با فساد در انزوا بهسر میبرد. تنهایی و انزوای روشنفکر، نهتنها از جانب قدرتِ رسمی و مخالف دگراندیشی اوست که دوستانِ همسو و بهظاهر منتقد قدرت نیز او را به تنهایی سوق میدهند، چرا که همفکران پس از مدتی از ازدحام خویش، قدرتی را تشکیل میدهند تا با فشار بر قدرتِ رسمی از آسیب قدرت در مصونیت قرار گیرند و چه بسا خواسته یا ناخواسته همسوی قدرت رسمی شوند. روشنفکر اما به دوستانِ همفکر نیز نقد وارد میکند و در نتیجۀ آن دوستان بیش از قدرت او را به انزوا سوق میدهند. روشنفکر، به همین دلیل شکل و شمایلِ هیچ کس را ندارد و المثنی دیگران نیست. روشنفکر، خودش است با خصوصیاتِ خودش و نقد هرگونه قدرتی که به ظاهر و یا در باطن آرمانها و ارزشهای انسانی را پایمال کند. روشنفکر اما بیش از نقد به قدرت رسمی، تلاش میکند نقاب از چهرۀ سالوسال بردارد؛ کسانی که تلاش میکنند خود را بهظاهر همسو با تودهها و جامعه نشان دهند و حتا قهرمان آنان گردند اما در باطن همراه قدرتی هستند که به ظاهر نقد آن میکنند. روشنفکر به نقد روشنفکران بالماسکهیی همت میگمارد که با نقد بخشی از قدرت خود را در حمایت بخش دیگر قدرت رسمی قرار میدهند و از اختلاف آنها خود نیز احساس قدرت میکنند.
روشنفکر، منتقد روشنفکری است که نورافشانی و افشاگری خود را مشروط میکند و به افرادی نور میافشاند ولی دیگران همانند او را در سایه قرار میدهد تا خود نیز در سایهسار خنکای قدرت دمی راحت بهسر برد. روشنفکر برای خوشآمد دوستان، همفکران و یا کسی نمینویسد، نمیگوید و یا نقد نمیکند که او به تشخیص خود علیه بیعدالتی و مخالفان آزادی و سالوسال، نقد مدرن خویش را بروز میدهد. روشنفکر، به مقبول جامعه بودن اهمیت نمیدهد و به گفتۀ اورول در رمان ۱۹۸۴: «اگر بتوانی احساس کنی که انسان ماندن ارزش دارد حتا اگر نتیجهیی هم از پی نداشته باشد، آنها را شکست دادهای». نیکلا گاریمالدی نیز همین رویکرد را در تعریف ادبیات دارد که «ادبیات، دگراندیشی است، سنگرگیری است و بریدن از جامعه است». روشنفکر نبایست قصد رهبری داشته باشد و به پیامبر تبدیل شود و نباید به دیگران بگوید چه باید بکنند و چه تصمیمی بایست بگیرند.
کار روشنفکر این است که از رهگذر تحلیلهایی که در عرصههای خاص خود انجام میدهد، امور بدیهی و مسلم را از نو مورد پرسش و مطالعه قرار دهد. عادتها و شیوههای عمل و اندیشیدن را متزلزل کند، آشناییهای پذیرفتهشده را بزداید، قاعدهها و نهادها را از نو ارزیابی کند و بر مبنای همین دوباره مسأله کردن، در شکلگیری ارادۀ سیاسی شرکت کند. روشنفکر، کسیست که همۀ هستی و وجودش به تشخیص انتقادی است، تشخیصی که بر اساس آن حاضر به قبول و همسازی با قدرت یا سنت نیست و به گفتۀ ادوارد سعید، آنچه کمتر از همه اهمیت دارد این است که روشنفکر رضایت خاطر مستمعینِ خود را جلب نماید: نکتۀ اصلی مزاحم بودن، مخالف بودن و حتا ناخوشایند بودن است.
کار روشنفکر همانند روزنامهنگاری، باید کمک کردن به یک اجتماع ملی برای ترفیع احساس یک هویتِ مشترک برجسته و متعالی انسانی باشد. کار و توجه اصلی و کنش روشنفکر به انتقادات و دفع توهم همراه با افشای مدعیان دروغین و بیارزش کردن سنتهای باستانی و نامهای بهظاهر مقدس نیز معطوف است. روشنفکر به انسان میاندیشد و در پی حرمتِ انسان است و با نقد مدرن ویرانگر در پی ارزش گماردن به ارزشهای متعالی و بزرگ بشری است. روشنفکر بر همین اساس، تنهاست!
Comments are closed.