احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:برگردان: ابوبکر صدیق/ منبع: خبرگزاری فرانسه-الیسن جاکسن - ۰۴ حمل ۱۳۹۸
چند هفته پیش از پایان کارم به عنوان رییس دفتر خبرگزاری فرانسه (AFP) در کابل، خواب دیدم که روغن زیتون میتواند داروی نامناسبی به بیماری ناشی از کمخوابیام باشد. در خواب، به طرف یک مغازۀ افغانستانی میروم، جایی به شدت محافظت شده در ساحۀ «گرین زون پایتخت» و تصویری از لبنیات و عذاهای بستهبندی شده، اما احاطه شده با دیوارهای سمنتی و سیمخاردار.
یک مقام بلندرتبۀ سازمان ملل متحد (UN) برای من روغن زیتون به خاطر درمان بیخوابی پیشنهاد میکند. بعد از خرید، از خواب پردیدم. اما در اخیر، یکی از کسانی نبودم که در مورد حملۀ انتحاری خواب دیدم.
در اگستِ ۲۰۱۷ به کابل آمدم و نزدیک به سه ماه بعد، یک موتربم در صد متری دفتر خبرگزاری فرانسه در کابل انفجار داده شد. این انفجار جان بیش از ۱۵۰ تن را گرفت و شمار زیاد را زخمی کرد، اما همکاران خبرگزاری فرانسه معجزهآسا از آن نجات یافتند. این یکی از مرگبارترین انفجارها پس از ۲۰۰۱ در کابل بود. چیزی بود که عاقبت مسوولیت ۱۸ ماهۀ مرا پیشبینی کرد که میتواند با فازهای خونریزی و چالش دچار باشد.
من ریسک کار کردن در افغانستان را خلاصه میکردم؛ چیزی که پیش از این تمام ژورنالستهای خبرگزاری فرانسه پیش از رفتن به مناطق، جنگی و متشنج، احساس میکردند. یک دورۀ آموزش کار در مناطق متشنج را سپری کرده بودم. جایی که من در میان سایر موارد، آموختم که چگونه از «ترنیکیت»(سامانهیی) از خونریزی که منجر به مرگ میشود، جلوگیری کنم؟ جالب اینکه چگونه خود را در یک لحظه، از چشم مهاجمان پنهان کنم؟
جنگ افغانستان مانند تجربۀ خبرنگاری من در فرانسه، طولانی بود و مدت طولانی، سوژههای تنشزا را دنبال میکردم، اما هیچگاه خودم وسط آن نبودم. من برای رفتن به آنجا هیجانی میشدم، اما اینجا به شکل واقعی وجود داشتم.
کابل یک شهر نظامی است. احاطه شده با دیوارهای محافظتی، اما بیشتر جادهها یکسان معلوم میشوند. نیروهای نظامی با موترهای ضدگلوله و مجهز با اسلحه؛ و سربازان و پولیس با اسلحۀ A-47 که در جادهها گشتزنی میکنند و در ایستهای بازرسی حضور دارند که یکی از خطرناکترین شغلها در جهان است. گفتوگو با صدای توووک… توووک…، چرخبالهای «بلکهاک» و «شینو» قطع میگردد که در بالای سری ما در حالت پرواز اند.
مورد جالب اینکه شهروندان افغانستان هنوز به زندهگی روزانۀ خود ادامه میدهند و همهروزه با وجود تهدید و خشونت، فرزندانشان را به مکتب میفرستند، به کار و به خریداری میروند، برای فروش میوه به جادهها میبرآیند و با دوستانشان به قهوهخانهها میروند و عروسی میکنند.
پس از چهار دهه جنگ، کابل هنوز شهر درگیر است. در حالی که برخی از شهروندان در گوشهگوشۀ شهرها زندهگی میکنند، به امکاناتِ کافی و خریداری دسترسی ندارند؛ اما از یک رورند عادی زندهگی فاصله دارند.
زندهگیام در کابل با گزارشِ صداهای انفجار عجین شده بود. به شکل معمول در نتیجۀ حملاتی که بیرون از ادارههای دولتی و بینالمللی اتفاق میافتاد، یا یک بم مقناطیسی در موتری منفجر میشد، مسوولیت این حملات را طالبان و یا گروههای کوچک دیگر به عهده میگیرند؛ اما کمتر از حملۀ خرابکانۀ گروه داعش نیست.
در آغاز، صدای انفجار دستهای مان را تکان میداد و ضربان قلب ما را بیشتر میکرد؛ به ویژه زمانی که انفجار در جای اتفاق میافتاد که میدانستم آمار تلفات بلند است، مانند مسجد و یا سالون عروس. برخی اوقات مانند اینکه یک امبولانس پُر از بم در یک مکان مزدحم کابل منفجر میشد و کشتههای آن بیش از ۱۰۰ تن میبود، دفتر خبرگزاری فرانسه از ترس شوکه میشد!
اما با گذشت زمان، من انفجارهای زیاد را شاهد بودم و به شکل تراژیدی، نوشتن در مورد آن، به کار روزمرهام مبدل شد. پیدا کردن موضوعات جدید و اصطلاحات برای تشریح خشونت و قتل عام یک چالش بود. مرگ یک چیزی غیرمرقبه در افغانستان نیست و من تجربۀ زیادی از نزدیک دارم. یکی آن زمانی بود که یک نشست خبری به هوتل «کابل لندمارک» میرفتم و چند روز پیش، هوتل انترکانتیننتال از طرف طالبان مورد حمله قرار گرفته بود.
یک نامه بود که نشان میداد برخی از مهاجمان پیش از وارد شدن به هوتل، بازرسی شده بودند. بالای زمین نشسته بودم و به سخنانِ مسوولان گوش میدادم. در حقیقت مهاجمان اتاقبهاتاق در جستوجوی خارجیها بودند. با ناگزیری چالشهای غمانگیز دلیل پوشش ما در افغانستان بود، اما هیچ کشوری مدل آن نیست که من هموار در پی سوژهیی بودم که ابعاد مختلف نشان میدهد.
خاطرههای گذشتۀ شماری از دختران و بانوان افغانستانی را به یادم میآورم که در اطراف کوههای بلند کابل، قصۀ در مورد خانوادههای ورزشکار و مصاحبۀ در مورد افغانستانی مستعد که چهرۀ جاستن تریدو، نخستوزیر کانادا را داشت.
من هیچ گاه فراموش نمیکنم که بالای بام یک مسجد در ولایت غربی هرات نشسته بودم و غروب آفتاب را نظاره میکردم. بالای یک قصر تاریخی و پس از مصاحبه در مورد فرهنگ گذشته کاسههای بلوری. من لحظاتی را یاد میآورم که یک تماس تیلفونی از یک همکارم دریافت کردم که گفت: مری مسوول عکاس خبرگزاری فرانسه [در کابل] را از دست دادیم. او با ۸ تن از خبرنگاران دیگر در نتیجۀ یک انفجار در کابل کشته شده بود.
من به یاد دارم که با محمد اختر، رانندۀ خبرگزاری فرانسه به مارجه رفتیم. مری کشته شده بود و محمد اختر سه ماه بعد در یک حملۀ انتحاری کشته شد. هدف قرار گرفتن مری و اختر، چهار سال پس از کشته شدن خبرنگار فرانسه، سردار محمد بود که در هوتل کابل سرینا اتفاق افتاده بود و سبب آشفتهگی همۀ همکاران دفتر ما شد.
پیش از ترک افغانستان، برخی از من میپرسیدن که از تجربیاتم در این کشور چه آموختهام؟ این پرسش برایم عجیب بود و من نمیدانستم که چگونه پاسخ دهم؟ اما دو گزینه برایم رونما گردید: یکی اینکه از زندهگیام لذت ببرم و مهم نیست که بزرگ باشد یا کوچک، ما نمیدانیم که تا چه وقت زنده هستیم و دوم، ارزش راحتی خواب را در شب خوب بدانیم.
Comments are closed.