احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمــد عمران - ۳۱ ثور ۱۳۹۸
نحوستِ کار مجلس نمایندهگان از همان ابتدای انتخابات پارلمانی مشخص بود؛ انتخاباتی که زیر سایۀ شوم تقلب، جعل و مهندسی آرا برگزار شد و با هشت ماه تأخیر در اعلام نتایج نهایی و برکناری کمیشنرانِ پیشین به دلیل اهمال و غفلت در وظیفه و یا هم گرفتن رشوه، از سوی اشرفغنی رییس حکومت وحدت ملی گشایش یافت. گشایش پارلمان نیز در شرایطی صورت گرفت که هنوز نتایج برخی حوزهها و بهویژه کابل که بیشترین نمایندهگان را دارد، در وضعیتِ نامعلومی قرار داشت. گاهی اعضای جدید کمیسیون انتخابات میگفتند که باید کُلِ آرای کابل به دلیل تقلب گسترده ابطال شود و گاه میگفتند که با جدا کردن آرای سره از ناسره به گونۀ نسبی فهرست برندهگان اعلام شود. به نظر میرسد که در کار جدا کردنِ آرای سره از ناسره به جای کمیسیون انتخابات، سرانجام ارگ ریاستجمهوری تصمیم نهایی را گرفت و تعدادی را که میخواست، وارد مجلس نمایندهگان کرد.
هرچند دخالتهای ارگ در کار پارلمان از همان ابتدای انتخابات کاملاً مشهود بود و بخش اعظمِ بحران انتخابات توسط این نهاد رهبری و مدیریت شد، ولی در پایان چنان میزان این دخالتها بالا گرفت که دیگر بحث آرا و برگههای رایدهی اصلاً مطرح نبود و آقای غنی و اطرافیانِ او به شکل مستقل در مورد کسانی که باید وارد پارلمان شوند، تصمیم میگرفتند.
حالا که با چنین وضعیتی دروازۀ پارلمان باز شده است، باید منتظرِ اتفاقهای نامیمونِ دیگر نیز بود. به نظر نمیرسد که آقای غنی بهآسانی دست از سرِ مجلس نمایندهگان بردارد. او میخواهد که اعتبار این نهاد مردمی (که متأسفانه چندان اعتباری هم برایش طی سالهای گذشته به دلیل ضعف نمایندهگان باقی نمانده) کاملاً از بین برود و به نهادی بلیگوی و کاملاً تحت فرمان تبدیل شود.
آقای غنی به هیچ صورت خواهانِ تفکیک قوا در کشور نیست. الگوهای او در کار رهبری حکومت، الگوهایی استند که در زمانِ خود هرگز به تفکیک قوا و دموکراسی فکر نمیکردند. شاید برای برخی از آنها مفاهیمی چون دموکراسی و تفکیک قوا هنوز معنا نداشت و افغانستان در شرایطی نبود که با اینگونه مفاهیم سرِ سازگاری نشان دهد، چنان که حالا نیز به مشکل میتوان رد پای تفکیک قوا و حاکمیتِ قانون را در کشور بهدرستی تشخیص داد. این مفاهیم هنوز در افغانستان به صورتِ نمادین کاربرد دارند و به کارایی واقعیشان نرسیدهاند.
شاه امانالله خان در زمان حکومتش با همۀ روشناندیشی در وضعیتی نبود که افغانستان را به سوی جامعۀ مردمسالار سوق دهد. در اینکه او خواهان پیشرفتِ افغانستان بود جای شک نیست، ولی نمیخواست که مشارکت سیاسی مردم در همۀ حوزهها لحاظ شود. او در یک کلمه «شـاه» بود و خوش داشت که شاهانه قدرت را در اختیار داشته باشد. سردار محمد داوود خان نیز با تمام ملیگراییهای خود، با کودتا قدرت را از پسرکاکایش محمدظاهر غصب کرد و دموکراسی نیمبند زمانِ او را پایان بخشید. سردارمحمد داوود علاقۀ فراوان به ترقی و پیشرفت افغانستان از خود نشان میداد، ولی با دموکراسی که از مولفههای مهمِ توسعۀ سیاسی و اقتصادی یک کشور است، سازشناپذیر بود. این افراد الگوهای سیاسیِ آقای غنی اند که میخواهد با گذاشتن پا در جای پای آنها گویا افغانستان را از فقر و وابستهگی سیاسی و اقتصادی نجات دهد. اما اینها را با چه بهایی میخواهد صورت دهد، اگر واقعاً بخواهد چنین کاری را انجام دهد؟ به بهای طرد و حذف دیگر اقوامی که در افغانستان زندهگی میکنند و در این کشور سهم و نقش دارند؟!
آقای غنی میخواهد افغانستان را یکدست سازد و رهبری آن را به دستِ یک قوم بسپارد؛ تفکری که حتا طالبان با تمام خباثت فکری خود از آن اجتناب میورزند، اما آقای غنی در عمل میخواهد آن را عملی کند. گاهی وقتها که او ادعا میکند که «دیوانهوار به افغانستان عشق میورزد» واقعاً معلوم نیست که این دوستی از کجا نشأت میگیرد؟ آیا او عاشق افغانستانی است که به تمام ساکنانِ آن تعلق دارد و یا عاشق افغانستانی است که باید به یک قوم تعلق داشته باشد؟ و باز در همین ادعا نیز آقای غنی چیزی برای اثبات آن نمیتواند ارایه کند. اگر او واقعاً عاشق افغانستان میبود، چرا نیم بیشترِ عمر خود را دور از دردها و رنجهای این کشور در اروپا و امریکا سپری کرد؟ چرا اعضای خانوادۀ او هنوز در امریکا زندهگی میکنند؟ این چهگونه دوستی و عشق است؟
استاد خلیلالله خلیلی وقتی افغانستان درگیر مصیبت جنگ و ویرانی شد، اروپا را رها کرد و در پیشاور پاکستان اقامت گزید تا در کنار مردم و نزدیک به کشورش باشد. اما آقای غنی در طول دو دهه جنگ و مصیبت، یک بار هم از نزدیک مسایل افغانستان را دنبال نکرد. عشق او به افغانستان پس از حادثۀ یازدهم سپتمبر و شکلگیری حکومت موقت شعلهور شد. او در این زمان بود که به یاد آورد که کشوری به نامِ افغانستان هم وجود دارد که یک زمانی در آن متولد شده بود. حالا هم او خواهانِ آبرو و عزتِ افغانستان نیست. عزت و آبروی آن را در چند مورد خودش برباد داده است.
وقتی عدهیی دروازۀ پارلمان را که با پول یک کشور دیگر ساخته شده، میشکنند و خانۀ ملت را میخواهند ویران کنند، این چه نکتهیی را در اذهان مردم جهـان تداعی میکند؟ ما تا به کی باید نانِ مفت بخوریم و آن را تُف کنیم؟ دیگران بیایند برای ما خانه و شاهراه و شهر بسازند و باز ما به دلیل عصبیتهای قومی و زبانیِ خود به جانِ آنها بیفتیم و همه را نیستونابود کنیم؟ مگر بس نبود که یک بار این کشور را عملاً با دستهای خود نابود کردیم؟ آیا بس نبود که یک بار همین کابل را به آتش کشیدیم و از آن ویرانهیی جغدنشین ساختیم؟ آقای غنی و همفکرانِ او چه زمانی بر سرِ عقل میآیند و واقعاً به منافع این کشور و مردمش فکر خواهند کرد؟
Comments are closed.