احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عزیزاحمد حنیف - ۲۴ عقرب ۱۳۹۸
بخش سوم/
در مقدمه مثنوی جاوید نامه در خطاب به پسرش جاوید میگوید:
مادرت درس نخستین با تو داد
غنچهی تو از نسیم او گشاد
دولت جاوید از او اندوختی
از لب او لا إلَه آموختی
ای پسر ذوق نگه از من بگیر
سوختن در لا اله از من بگیر
لا إله گویی بگو از روی جان
تا ز اندام تو آید بوی جان
مهر و مه گردد ز سوز لا إله
دیده ام این سوز را در کوه و کَه
این دو حرف لاإله گفتار نیست
لا إله جز تیغ بیزنهار نیست
زیستن با سوز او قهاری است
لاإله ضرب است و ضرب کاری است
اقبال در مناجات خود به حضور خدای عزوجل: «نگاه تیزبین عارفانه» و «دلِ زنده» و «آهِخانهزاد» و «جولانگهی کوه و کمر» و «همت بلند» و «چنگال تیزتر» و «تیر نافکنده» را در فقر و درویشی میخواهد و از درخشش معنویت در نهاد آدم خاکی، همچون نورِ نغمهی داود، یادآور میشود:
یارب درون سینه دلِ باخبر بده
در باده نشه را نگرم آن نظر بده
این بنده را که با نفس دیگران نزیست
که آه خانه زاد مثال سحر بده
سیلم، مرا بهجوی تنک مایهیی مپیچ
جولانگهی بهوادی و کوه و کمر بده
شاهین من بهصید پلنگان گذاشتی
همت بلند و چنگل از این تیزتر بده
رفتم که طایران حرم را کنم شکار
تیری که نافکنده فتد کارگر بده
خاکم به نور نغمهی داود بر فروز
هرذرهی مرا پر و بال دگر بده
در ادامه ابیات اندر باب فقر میگوید:
فقر، خیرگیر با نان شعیر
بستهی فتراک او سلطان میر
«فتراک» در این بیت به معنای همان تسمهای است که وقتی صیاد آهویی را شکار میکند، آن را توسط همان تسمه به زین اسب میبندد.
در بیت فوق به نیروی باطنی امیر مؤمنان علی رض اشاره کرده است که در برابر گروهی از یهود در منطقه خیبر قرار گرفت که قلعههای مستحکم، ابزار جنگی وافر، زمینهای حاصلخیز و سربازان زیادی داشتند اما علی رض در مقایسه مادی با دشمن، وسایل اندکی در دست داشت.
این فقر از طریق بندگی حقیقی بهدست میآید؛ بنده وقتی بهحضور خدای سبحان سرِ تسلیم فرود میآورد، همه پدیدههای هستی برای آدمی مسخر میگردد.
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست
ما امینیم این متاع مصطفی است
شکوه و بالندگی فقر در وجود مؤمن
فقر، اندوه و مصیبت و افسردگی و کسالت را از دهلیز قلب انسان بیرون میاندازد و بهجای آن، شور و شوق و تحرک و امید و باورمندی و اطمینان را در نهاد انسان تقویت مینماید.
فقر بر کروبیان شبخون زند
بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد ترا
از زجاج الماس میسازد ترا
برگ و ساز او ز قرآن عظیم
مرد درویشی نگنجد در گلیم
بردگانی همچون بلال و سلمان و صهیب که به نسبت فقر مادی، از جایگاه پستی در میان عربها برخوردار بودند اما برگ و سازی که از قرآن بهدست آورند به شخصیتهای بزرگی در تاریخ تبدیل شدند.
گرچه اندر بزم کم گوید سخن
یک دم او گرمی صد انجمن
مرد درویش اگرچه در مجالس کمتر سخن میگوید اما در عمق خاموشی، غوغایی به دل دارد که گوش عالم از شنیدن آن عاجز است.
بی پران را ذوق پروازی دهد
پشه را تمکین شهبازی دهد
مینگیرد جز به آن صحرا مقام
کاندرو شاهین گریزد از حمام
با سلاطین درفتد مرد فقیر
از شکوه بوریا لرزد سریر
عبدالله بن مسعود رض نقل نموده است که روزی پیامبر گرامی اسلام ص بر بوریایی خوابیده بود، وقتی برخاست متوجه شدیم که بوریا بر پهلوی مبارک ایشان نقش بسته است، عرض کردیم: یا رسول الله! اگر موافق باشید، فرش نرمی برای شما تدارک کنیم؟ فرمود: مرا با دنیا چهکار؟ من در دنیا همچون سوارهای که ساعتی بر سایهی درختی استراحت مینماید و سپس آن را ترک نموده و به راهش ادامه میدهد، نیستم(۵).
عمر بن خطاب رض که در زمان خود مقتدرترین حاکم جهان در روی زمین بود، همچون پیامبر صلیالله علیه وسلم روی خاک میخوابید و سر خود را بر سنگ مینهاد، اما تمام قدرتهای جهان از وی میلرزید.
تازه کن آیین صدیق و عمر
چون صبا بر لالهی صحرا گذر
در مقدمه مجموعه مثنوی «جاویدنامه» میگوید:
گرچه باشی از خداوند ده
فقر را از کف مده از کف مده
سوز او خوابیده در جان تو هست
این کهنمی از نیاکان تو هست
من فدای آنکه درویشانه زیست
وای آنکو از خدا بیگانه زیست
ربعی بن عامر و رستم در جنگ قادسیه
در جنگ قادسیه هنگامیکه سعد بن ابی وقاص فرمانده کل لشکر اسلام بنابه درخواست رستم فرمانده ایران ربعی بن عامر را برای مذاکره با وی فرستاد. ایرانیان، دربار را با فرشهای ابریشمی و جواهرات گرانقیمت تزیین نموده بودند، رستم، تاج طلاییای بر سر نهاده و لباسهای زربفت پوشیده بود و بر تخت طلاییای نشسته بود.
ربعی بالباس خشن و شمشیر و سپر و اسبی کوچک، بدون اعتنا به تشکیلات رستم، وارد دربار شد، وقتی به رستم نزدیک گردید از اسب پیاده شد و آن را به یکی از بالشها و پشتیهای بزرگ بست و با سلاحهای جنگی خود وارد مجلس گردید. درباریان گفتند: نباید با اسلحه وارد مجلس شوی! ربعی گفت: من بنا به تقاضای شما به اینجا آمدهام، اگر با همین وضعیت اجازه ورود میدهید، میمانم و گرنه بر میگردم. رستم گفت: بگذارید بیاید. ربعی بیتکلف در حالیکه با تکیه بر نیزه راه میرفت و بر اثر فشار و ضربهی نیزه، فرشها سوراخ و پاره میشدند، همچنان پیش رفت و کنار رستم نشست.
در این داستان فقر ربعی بن عامر در برابر فرمانده کل ایران قابل دقت و تأمل است. سفیر مسلمانان میخواهد برای رستم و لشکریانش بفهماند که این همه زیورات و شکوه و جلالیکه برای رستم ترتیب شده است، از عرق پیشانی و خونِ رگهای ستمکشانی است که زیر چتر حکومتهای مستبد زندگی میکنند. فرمانده ایران از سفیر اسلام پرسید: شما چرا به سرزمین ما آمدهاید؟
ربعی گفت: خدا ما را بر انگیخته است تا انسانها را از پرستش بندگان به سوی پرستش خدای یکتا و از تنگنای دنیا به فراخنای آن درآوریم و از جور ادیان به سوی عدل اسلام فرا خوانیم(۶). اقبال در باب همین فقر میگوید:
از جنون میافکند هویی به شهر
وارهاند خلق را از جبر و قهر
مینگیرد جز به آن صحرا مقام
کاندرو شاهین گریزد از حمام
قلب او را قوت از جذب و سلوک
پیش سلطان نعرهی او لاملوک
در نیفتد ملتی اندر نبرد
تا در او باقیست یک دروش مرد
آبروی ما ز استغنای اوست
سوزها از شوق بیپروای اوست
خویشتن را اندر این آیینه بین
تا تو را بخشند سلطان مبین
حکمت دین دلنوازیهای فقر
قوت دین بینیازی های فقر
اقبال شیفتهی فقری است که در زندگی پیامبر گرامی اسلام ص، ابوبکر صدیق، علی بن ابی طالب، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، ابوعبیده جراح، بلال بن ابی رباح و سایر یاران پیامبر بزرگ اسلام مشهود و محسوس است. فقری که اقبال از آن سخن میگوید: اوج غنای نفسانی و رهایی از قید و زنجیر اسارت در مادیات است.
فقر قرآن احتساب هست و بود
نی رباب و مستی و رقص و سرود
سلطان محمود غزنوی و ابوالحسن خرقانی
در اینجا به داستان رفتن سلطان محمود غزنوی به نزد ابوالحسن خرقانی، عارف نامدار قرن چهارم از زبان نغز و شیرین شیخ فرید الدین عطار میپردازیم که خانقاهی داشت و در آنجا درویشانه با مریدان میزیست: «نقل است که سلطان محمود به زیارت شیخ ابوالحسن خرقانی رسول فرستاد که شیخ را بگویید که سلطان برای دیدن تو از غزنین بدینجا آمد، تو نیز برای او از خانقاه بهخیمهی او درآی. سلطان، رسول را گفت اگر نیاید این آیه برخوانید: «واطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامرمنکم» (از خدا اطاعت کنید و از رسول او و آنان که ادارهی امور شما را بر عهده دارند).
رسول پیغام بگزارد. شیخ گفت: مرا معذور دارید. این آیه برو خواندند، شیخ گفت: محمود را بگویید که: چنان در «اطیعوالله» مستغرقم که در «اطیعوالرسول» خجالتها دارم تا به «اولی الامر «چه رسد؟! رسول بیامد و بهمحمود باز گفت: محمود را رقت آمده و گفت: برخیزید، که او نه از آن مرد است که ما گمان برده بودیم. پس محمود بَدرهای (کیسهای) زر پیش شیخ نهاد. شیخ قرصی نان جوین پیش نهاد و گفت: بخور! محمود همی خاوید (دندان می زد) و در گلویش میگرفت. شیخ گفت: مگر حلقت میگیرد؟ گفت: آری. گفت: میخواهی که ما را این بدره زر تو، گلوی بگیرد؟ برگیر که این را (اشاره به زر) سه طلاق دادهایم. محمود گفت: درِ چیزی کن (برای کار دیگری خرج کن). گفت: نکنم. گفت: پس مرا از آن خود یادگاری بده، شیخ پیراهنی از آن خود بدو داد. محمود چون باز همی گشت گفت: شیخا خوش صومعهای داری، شیخ گفت: آن همه داری، این نیز همی بایدت!» (۷).
فقر عارفانه و صوفیانه
از نظر اقبال دو نوع فقر وجود دارد: یکی فقر عارفانه که آدمی را به بلندهمتی و رهایی از دام نفس و تسخیر طبیعت، تشویق میکند، دوم: فقر بیمارگونهای که آدمی را به انزوا، گوشهنشینی و محکومیت سوق میدهد.
فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات
بنده از تأثیر او مولا صفات
فقر کافر، خلوت دشت و در است
فقر مؤمن لرزهی بحرو بر است
فقری که اقبال از آن سخن گفته است، برای آدمی جاودانگی میبخشد و در چارچوب آن، مرگ و زندگی، دست آشتی بهم میدهند، اما فقر بیمارگونهای که برخی متصوفین برگزیده اند، تحرک و تواناییهای آدمی را سلب میکند و او را به مغارهای دور از چشم مردم میاندازد.
زندگی، آن را سکونِ غار و کوه
زندگی این را ز مرگ با شکوه!
آن خدا را جستن از ترک بدن
این خودی را بر فسان حق زدن
Comments are closed.