- ۰۶ جوزا ۱۳۹۸
کابل، امنترین شهر برای راهزنان و قاتلان است. برای باور کردنِ این ادعا کافیست که فقط اخبارِ حوادثِ این شهر را در یک بازۀ زمانی کوتاه ـ مثلاً یک ماه ـ مورد مطالعه قرار دهیم. البته فراتر از مطالعۀ اخبار، میتوان به حوزههای پولیس و اداراتِ جنایی سر زد و از نزدیک تماشا کرد که چه اتفاقاتِ وحشتناکی در این شهر میافتند که رسانهیی نمیشوند و با بیاعتنایی با آنها برخورد میگردد.
در ادامۀ حوادث جنایی پایتخت، دو شب پیش افراد مسلحِ ناشناس در منطقۀ کارتهسخی وارد یک خانه شده و هفت عضوِ خانواده را به گلوله میبندند که در نتیجۀ آن هر هفت نفر کشته میشوند. قربانیان این رویداد، دو مرد و سه زن و دو کودکِ کمتر از هفت سال بودهاند.
انگیزۀ این قتل هرچه باشد، مسالۀ مهم احساسِ امنیتیست که جنایتکاران در شهرِ کابل از آن برخوردار شدهاند و قتل و ترور را به گونهیی مرتکب میشوند که گویی آب مینوشند!
در فاصلۀ زمانی بسیار نزدیک به این رویداد، مردم کابل شاهد حوادثِ جناییِ دیگری از جمله ترورِ یک خبرنگارِ زن و ترور یک قاضی در رویدادهایِ جداگانه بودند که هم در رسانهها و هم در شبکههای اجتماعی بازتاب یافتند. اگر از قتل و ترور بگذریم و قضایایی چون سرقت و راهزنی و جراحتهایِ جسمی و روانییی که به دنبال آنها به میان میآیند را نیز مد نظر قرار دهیم، بهتر و دقیقتر به این واقعیتِ تلخ پی میبریم که تا چه اندازه فضایِ این شهر موافقِ پیشۀ قتل و راهزنی شده است.
اینکه این وضعیت معلولِ چه عواملِ روانشناختی و جامعهشناختی است و برای محوِ آن تا کجاها باید سرک کشید، نه در این مقال میگنجد و نه این حکومت بضاعتِ فهمِ آن را دارد. اما در یک توقعِ حداقلی، آنچه میتوان به حکومت گفت این است که اگر مجرمانِ چنین حوادثی شناسایی و محاکمه و مجازات نشوند و این پروسه همانند خبرِ جنایتکاریِ آنها رسانهیی نگردد، روز به روز بر شمارِ این حوادث افزوده و کابل به امنترین شهر برای فعالیتِ قاتلان و راهزنان تبدیل میشود.
مسلماً گستردهگیِ روزافزونِ حوادث جنایی در کابل، جدا از گستردهگی فعالیتِ تروریستان طالب و داعش در این شهر است. شاید این دو در یک زنجیرۀ منطقی بهنحوی بههم ارتباط برسانند، اما انگیزههای وقوعِ آنها از یکدیگر متفاوت است. طالبان و داعشیان در خدمتِ یک گروه سیاسی ـ ایدیولوژیک قرار دارند اما قاتلان و راهزنانِ کابل افرادِ اوباش و ولگردی هستند که در هر مکانِ امنی منافع و علایقِ شخصیِ خود را میجویند. حکومت برای مبارزه با گروه نخست (طالبان و داعشیان) محتاج بیداری و صرفِ نیرو و هزینۀ بسیار است اما برای مقابله با گروه دوم (اوباش و جنایتکار) همین کمیتِ کنونیِ پولیس در پهلویِ افزایش درجۀ آگاهی و مسوولیتپذیریشان کفایت میکند. پولیس کابل همینقدر که بتواند مکانهای خاصِ تجمعِ ولگردان و اوباشان را شناسایی کند و با نفوذ در آنها باندهای تبهکاری را از هم متلاشی سازد، اقدامِ بسیار قاطع و ملموس و موثری را در کاهش جرایم جنایی و ناامن کردنِ کابل برای جرم و جنایت و امنساختنِ آن برای همزیستی و پیشرفت صورت داده است.
شهر کابل، پایتخت افغانستان، میباید شهری امن برای زیستِ سالمِ شهروندان و خانوادههایی باشد که سودایِ پیشرفت و سازندهگی دارند؛ اما متأسفانه در معادلهیی باطل این شهر به مکانی امن برای افرادِ بیمار و ماجراجو و خشکمغز تبدیل شده است. حکومت برای شکستن و معکوس ساختنِ این فضا؛ باید قمارخانهها، مسافرخانهها، رستورانتها، پارکهای تفریحی، زیرپلها، ویرانهها، مکانهای بسیارخلوت، مکانهای بسیارشلوغ و حتا زندانها را زیر نظر داشته باشد و از آنجاها سرنخها را تا انتها دنبال کرده و جلوِ بسیاری از جرایم را پیش از وقوع بگیرد.
مبرهن است که مبارزۀ ریشهیی با جرایم، نیاز به استراتژیِ بلندمدت در همۀ عرصهها و حوزهها دارد. مبارزۀ فیزیکی و فوری همین است که در فوق ذکر شد؛ اما اگر دولت و حکومت تمایل و ظرفیتِ این را دارد که وارد فازِ مبارزۀ معنایی و فرهنگی با جرایم شود، میتواند نسخههای مفیدِ آن را از متخصصینِ علوم اجتماعی سراغ بگیرد و آن را توسط وزارتخانههایی چون اطلاعات و فرهنگ، معارف، کار و امور اجتماعی و تحصیلات عالی به دستِ اجرا بگذارد. رسیدن به این مرحله و موفقیت در آن، زمانِ طولانییی را در بر میگیرد که عمرِ حکومتِ کنونی به آن قد نمیدهد و باید حکومتهایِ منتخبِ بعدی در این زمینه همت بگمارند.
Comments are closed.