درباره فلسـفه علـوم اجتـماعی

گزارشگر:سید حسین اشراق - ۲۸ جوزا ۱۳۹۸

بخش نهم/

mandegarچنانچه گفته شد، استقراء در منظومۀ فکری استوارت میل از جایگاهِ کانونی برخوردار است. او در جریانِ مباحثه با ویلیام هیول تا آنجا پیش رفت که مدعی شد، هر قانونِ علّی‌یی که علم بدان دست یافته، به‌وسیلۀ روش‌های استقرائی کشف شده است. به همین جهت تأکید کرده است:
فقط وقتی با استنتاج واقعی روبرو هستیم که یک حقیقتِ تازه، یعنی حقیقتی که در مقدمتین مندرج نبوده، استنتاج گردد. از این لحاظ فقط استقراء است که می تواند استنتاج واقعی به حساب آید، چرا که نتیجه در استقراء چیزی بیش از آنچه در مقدمات مندرج است را در بر دارد. (کاپلستون، ۱۳۷۶: ۷۹ )
استوارت میل در کتابِ «دستگاه منطق» به تحلیلِ ماهیتِ «زبان» نیز پرداخته است. به باورِ وی منطق با الفاظ و جملات سروکار دارد، از این‌رو او پژوهش منطقی خود را با بررسی «زبان» و تحلیل انواع اسم‌ها شروع می‌کند. از نظرِ ایشان هرگاه اسمی که بر یک چیز نهاده شده واجدِ معنا است، در این صورت معنی مبینِ دلالتِ مفهومی آن است، نه دلالت مصداقی. درموردِ گزاره ها هم استوارت میل میانِ گزاره های لفظی و گزاره های واقعی تفاوت قایل شده است، از نظرِ ایشان، در گزارۀ واقعی ما یک محمول را که در یک موضوع نهفته نیست برای آن موضوع سلب یا اثبات می کنیم، اما گزاره های لفظی تنها با معنای اسم ها (مفاهیم) سروکار دارند، یعنی محمول را می توان با تحلیل معنایموضوع به دست آورد، چیزی که در چارچوب ِ»تمایزِ تحلیلی- ترکیبی» کانت نیز مطرح شده و موردِ پذیرشِ استوارت میل قرار گرفته است، اما از جانبِ دیگر، با توجه به جانبداری شدید اش از تجربه گرایی، او «علیه معرفتِ ترکیبی پیشینی کانت و هر نوع رویکردِ ایده آلیستی پیشینی نسبت به معرفت، موضع گرفت و ریشۀ هر معرفتی را تجربه قلمداد کرد.» (علی‌پور، ۱۳۸۴: ۱۳۳)
استوارت میل به دنبال آن بود که در گامِ نخست موجه بودنِ استقراء را اثبات کند و در مرحلۀ بعدی قواعدِ منطقِ استقرائی را کشف نماید. از نظرِ او، اصلی که استنتاج استقرائی از گزاره های جزئی به کُلی را توجیه می کند، اصل یکنواختی طبیعت است، یعنی در هر استنتاج استقرائی این اصل به عنوانِ یک مقدمه، هرچند پنهان، به کار می‌رود.
اصل دیگری که استوارت میل هم برای توجیه روش استقرائی و نیز برای تضمین کارکردِ درستِ آن، موردِ استناد قرار داد، «اصل علّیت « بود، علّیت از نظرِ استوارت میل کارکردِ دوگانه دارد، به جهتِ اینکه هم پیشفرضِ هر پژوهش علمی است (هر دانشمندی این فرض را دارد که هر پدیده علتی دارد) و نیز هدفِ هر تحقیقِ علمی به شمار می رود.(هدف در علم کشف قوانینِ علّی است.)
در کاربردِ اصل علّیت به عنوانِ پیشفرض استدلال استقرائی، مسئله اصلی برای استوارت میل، چگونگی توجیه این اصل علّیت است. از نظرِ ایشان علّیتیک اصلِ تجربی و پی آوردِ استنتاج استقرائی به شمار می رود، ایشان توضیح داده است که ما در تجربۀ روزانه چنین مییابیم که هر پدیده علتی دارد و یافتنِ مصادیق بیشتر، «اصلِ علّیت» را بیشتر پذیرفتنی می‌سازد.
مهمترین کارِ استوارت میل در حوزۀ فعالیتِ فلسفی، تحلیلِ مفهومِ علّیت و به دست دادنِ قواعدِ استنتاج استقرائی برای کشف قوانین علّی است. ایشان «علتِ یک پدیده را، امر، شیء یا رویدادی می داند که آن پدیده، به نحو لایتغیر و غیرِ مشروط به دنبال آن می آید»( همان: ۸۸). چیزی که پیش از میل، هیوم به آن پرداخته و شرط های زیر را نیز معین کرده است:
۱٫ تقدم زمانی علت بر معلول
۲٫ پیوستگی زمانی- مکانی علت و معلول
۳٫ وجودِ رابطۀ ضروری میانِ علت و معلول.
اما هیوم سرانجام استدلال کرده است که به لحاظِ معرفت شناختی هرگز نمی توان معیارِ عینی برای رابطۀ ضرورت میانِ علت و معلول پیدا کرد، او از خواستِ رابطۀ ضروری به عنوانِ یک انتظارِ روانشناسانۀ مبتنی بر رسم و عادت نام برده است، اما میل برخلافِ هیوم تبیینِ معرفت شناسانه از «اصل علّیت» ارائه کرده است.
میل بعد از تحلیل معرفت شناختیِ خود از علّیت، اصول چهارگانۀ استنتاج استقرائی را به عنوانِ مهم‌ترین روش‌های اکتشافِ قوانین علمی معرفی کرد، از نظرِ ایشان:
اصل نخست، روشِ توافق است؛ در این روش هرگاه دو یا چند نمونه از یک پدیده تحتِ بررسی تنها در یک عامل علّی از میانِ چندین عامل علّی ممکن مشترک باشند، آنگاه آن عامل علّی که همۀ نمونه ها در آن مشترک اند، علتِ پدیده تحتِ بررسی خواهد بود.
اصل دوم، روش اختلاف است؛ بر اساس این روش هرگاه دو یا چند نمونه از میانِ چندین عامل علّی ممکن با یکدیگر متفاوت باشند، آنگاه عامل علّی که همۀ نمونه ها در آن با هم اختلاف دارند، علتِ پدیده تحتِ بررسی خواهد بود.
اصل سوم، روشِ مشترکِ توافق و تفاوت است؛ این روش معطوف به امتزاج و ترکیبِ دو روشِ قبلی است، نخست از روشِ توافق برای مشاهدۀ عناصرِ مشترک استفاده می شود و سپس فرضیۀ که بر مبنای روشِ تفاوت تدوین شده است، به محک گذاشته می‌شود.
اصل چهارم، روشِ تغییرِ همانند نام دارد؛ در این روش شناسایی تغییراتِ موازی در دو متغیر موردِ توجه قرار می گیرد، طبق این روش متغیریا علت است یا معلول و یا با متغیرِ دیگری از طریقِ روابطِ علّی مرتبط می باشد، درصورتی که تغییر در متغیری موجبِ تغییرِ موازیدرمتغیرِ دیگری شود، میانِ آندو رابطۀ علّی موجود است.
همۀ این قواعدِ چهارگانه بر این فرض متکی هستند که در نخست شمارِ شرایطِ مقدماتی مربوط محدود و در مرتبۀ دوم مشخص هستند و همین فرض مشکل سازترین بخش تحلیل استوارت میل است، چرا که به لحاظِ منطقی هیچ دلیلی وجود ندارد که ما برخی از اوضاع را مربوط و برخی دیگر آن را نامربوط قلمداد کنیم.
میل تأکید می کند که اساسِ وحدتِ علم، وحدتِ روش شناسی علمی است، به نظر وی، همۀ استدلال های علمی بدون استثناء بر استقراء بنا شده اند، «قصدِ میل، آشکارا این است که فرانسیس بیکنِ علوم انسانی باشد، یعنی می خواهد، از راه ساختن نظریۀ مربوط به آنها، در تشکیل قطعی و نهایی آنها سهم بگیرد»(فروند، ۱۳۷۲: ۶۳ )، پیامدِ این دیدگاهِ میل و اگوست کنت که جامعه شناسی را فیزیک اجتماعی می نامید، زمینۀ این را فراهم کرد تا علوم اجتماعی اثبات گرا پر و بال بگیرد و افق های جدیدی را درنوردد.

امیل دورکیم و شیء‌انگاری پدیده‌های اجتماعی
امیل دورکیم، از نظریه‌پردازانِ کلاسیک انسان‌شناسی به شمار می‌رود. او در اواخرِ سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم به فعالیت ‌های فکری پرداخته و از مراجع‌ مهم در علوم اجتماعی شناخته می‌شود.
دورکیم بر این باور بود که استفاده از روش های تجربی در قلمرو علوم اجتماعی ابزارهای سودمند به شمار می‌آیند و می باید به عنوانِ «منطق فرهنگی»(تامپسن، ۱۳۸۸: ۱۲) در جهتِ فربه‌سازی گونۀ نوینی از «تفکر و استدلال» نقش ایفا نماید. ایشان تأکید کرده است:
با یاری روش تجربی، ما می‌توانیم مستقیم و بی‌واسطه بر روی چیزها بیندیشیم و استدلال کنیم و از این راه گونۀ معینی از تفکر و استدلال به ظهور رسیده و فرهنگ نوین منطقی، که محصول زندگی و حیات علمی است، در دسترس عموم قرار گرفته است.(دورکیم، ۱۳۸۱: ۴۶۳)

منابع:
تامپسن کنت (۱۳۸۸). امیل دورکیم، ترجمۀ شهناز مسمی‌پرست، تهران: نشر نی.
دورکیم امیل (۱۳۸۳). صور بنیانی حیاتِ دینی، ترجمۀ باقر پرهام، تهران: مرکز.
علی‌پور مهدی (۱۳۸۴). تحلیل اسمای خاص از دیدگاه جان استوارت میل، فصلنامۀ نقد و نظر، پاییز و زمستان، شماره ۳۹ و ۴۰، قم: پژوهشگاه دفتر تبلیغات.
کاپلستون فردریک (۱۳۷۶). تاریخ فلسفه [از بنتنام تا راسل]، ترجمۀ بهاءالدین خرمشاهی، جلد هشتم تهران: انتشارات سروش.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.