گزارشگر:عرفان کسـرایی ۴ سرطان ۱۳۹۸
اجداد انسانیِ ما با تخیل میتوانستند رفتار متناقضِ طبیعت را از دیدگاهِ خود توجیه کنند. این تلاش برای تفسیر جهان را شاید بتوان جَدِ پدریِ علم امروزی نامید؛ دستکم از این منظر که بههرحال بشر طبیعت و تحولاتِ جهان را مشاهده میکرد و سپس در جستوجوی یافتن ربط میان رویدادها برمیآمد. اگرچه که همۀ کارِ علم، تفسیر نیست و یک نظریۀ علمی باید بتواند پیشبینی هم بکند؛ مثلاً باید بتواند مانند فیزیک با دقت قابل ملاحظهیی بگوید اگر یک جسم را از یک ارتفاعِ بهخصوص رها کنیم، چقدر طول میکشد که آن جسم به زمین برسد یا اینکه با چه سرعتی به زمین برخورد خواهد کرد.
اما الگوی نیاکانِ ما در تفسیر جهان؛ از آنجا که روی اسطورهها و افسانهها بنا شده بود، قادر به پیشبینی دقیقِ احوالات بعدی جهان نبود. آنها برای مهار قهر طبیعت در پی چاره بودند و با بهکارگیری عقل و استدلال و منطق و با آزمون و خطا؛ روشها و ابزارهایی طراحی میکردند که زندهگی روی زمین را ایمنتر و یا کمخطرتر میکرد. بشر با بهکارگیری قوۀ تعقل و با تجربه دریافت که میتواند با گذاشتن تنۀ درخت در عرضِ یک رودخانه و عبور از آن، به سوی دیگر رودخانه دسترسی پیدا کند. این راهحلها هم عموماً در گذر زمان تصحیح میشدند و از دلِ آنها راهحلهای بهتر و کارآمدتر خلق میشد.
در حقیقت همۀ این راهحلها و ابزارها پاسخی به این پرسش بودند که چگونه میتوان بهتر و آسودهتر زندهگی کرد. اما همۀ پرسشهای بشر به همینجا ختم نمیشدند. یعنی پاسخ بسیاری از پرسشها با آزمون و خطا و تجربه مشخص نمیشد. برای مثال پرسشهایی مانند «هدف از زندهگی چیست؟» و «ما از کجا آمدهایم؟»؛ پاسخهای صریحی نداشت. امروزه ما به این دسته از پرسشها «پرسشهای فلسفی» میگوییم؛ یعنی پرسشهایی که پاسخ آنها هرچه باشد، در آزمایشگاه یا به کمک آزمونهای تجربی مشخص نمیشود.
در آزمایشگاه میتوان آزمود که آیا مس رسانایِ جریان الکتریسیته هست یا خیر و اگر هست به چه میزان. اما نمیتوان با همین روش به سوالی دربارۀ هدف از زندهگی پاسخ داد. اما همۀ داستان این نیست. بسیاری از مسایل علمی، تبعات و پیامدهایِ فلسفی به دنبال خود دارند. در مقابل، بخشهایی از مسایل فلسفی هم در کشاکش اکتشافات و یافتههای علمی جدید بشر، روشنتر میشوند. مثلاً پای نظریۀ تکامل داروین اگرچه که روی استخوانهای علم و تجربه و شواهد علمی بنا شده، به فلسفه هم باز میشود. از دیگرسو پژوهشهایی که در مرکز تحقیقات فیزیکِ سرن انجام میشود، اگرچه صرفاً آزمونهایی تجربی هستند و در چارچوب روش علمی شناختهشده در فیزیک انجام میشوند؛ اما در حاشیۀ خود به بحثها و مناقشات فلسفی دیرینهیی دامن میزند.
در آنجا فیزیکدانان در پی کشف ذرات بنیادی تشکیلدهندۀ جهان هستند اما بهصورتِ ضمنی به درکِ این مسالۀ فلسفی که «آغاز جهان هستی چه بود؟» یاری میرسانند. همچنین آیا ذهن همان مغز است؟، یک پرسشِ فلسفی است اما علم و پژوهشهایی که در زمینه نوروساینس انجام میشود، روز به روز ابعاد بیشتری از این پرسش اساساً فلسفی را واکاوی و روشن میکند.
شاید بهتر باشد در عنوان این مطلب بازنگری کنیم. پاسخِ «آیا علم میتواند به پرسشهای فلسفی پاسخ دهد؟» نه آری است و نه خیر. شاید روزی علم ساز و کارِ دقیق فهم و اندیشهورزی و ساختار ذهن انسان را مشخص کند و بفهمیم که ماهیت منطق، استدلال، زبان یا افکار و اندیشههای فلسفی انسان چیست. اما در این صورت، یک مشکل فلسفی همچنان سر جایِ خود باقی میماند. مغز ما یک سیستم خودارجاع (Self-reference) است. به عبارتی ما با مغز دربارۀ مغز میاندیشیم و به همین جهت این پرسش که «ماهیت فهمیدن چیست؟» همچنان بیپاسخ باقی خواهد ماند.
Comments are closed.