احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پژوهش: دکتور محمد عماره/ برگردان: عبدالفتاح اطهر - ۱۸ سرطان ۱۳۹۸
بخش نخست/
او از دانشمندانی است که می توان او را نشانۀ بارز در راه تکامل عقل اسلامی دانست. وی از جمله شخصیتهایی است که نخستین جریان عقلانی در میراث مسلمانان را پایهگذاری کرد، آن هم زمانی که هنوز عربها به نهضت ترجمه روی نیاورده بودند و با آن آشنایی نداشتند.
وی انقلابییی است که در راه عدالت و شورا برخاست و نگاه ویژهیی به مسأله شورا داشت و به لزوم آمادهگی و توانایی و تهیه اسباب انقلاب تأکید میکرد و از هر گونه هرجومرج و شورش متنفر بود.
با این همه، او پارسا و گوشهنشین و عابدی بود که پارسایان و تارکان دنیا او را در سلک پیشوایان خود جای دادند همچنانکه نام او برگهای کتب فلاسفه و متکلمان و انقلابیان را آراسته است.
در مدت چهل سال چهل بار از بصره به بیتالله الحرام با پای پیاده رفته است با آنکه همیشه شتری با خود میداشت ولی آن را در خدمت بینوایان و ناتوانان می گذاشت.
با وجود این که فقیر و نیازمند بود؛ اما در بیعلاقهگی به مال زبانزد خاص وعام بود. ابوجعفر منصور پیش از اینکه ردای خلافت بر تن کند یکی از شاگردان وی بود و مصارف او را گرد میآورد اما زمانی که بر اریکه خلافت تکیه زد با هم اختلاف کردند ورفیق ما از پذیرفتن دارایی منصور ابا ورزید. هنگامی یکی از شاگردانش بهنام خالد بن صفوان مالی به او پیشکش کرد تا با آن نیازمندیهایش را برآورده سازد، نپذیرفت وبا هم چنین گفتند:
– چرا از من مالی نمیگیری؛ تا دینی را اگر بر گردن داری را ادا کنی و با آن صله رحم را بهجا آری؟
– وامی بر من نیست تا با این مال آن را ادا کنم و صله رحم نیز بر من واجب نیست؛ زیرا دارایییی ندارم تا صله رحم به جا آورم.
– پس چرا از من این مال را نمیگیری؟
– آنچه مانع گرفتن من میشود این است که هیچکسی از دیگری چیزی نگرفته مگر اینکه رام و مطیع او شده است و قسم به خدا که من ناپسند میدانم که با گرفتن این مال رام و فرمابردار تو شوم.
اهل بلاغت او را در صدر کسانی قرار دادند که در علوم عربی لون دیگری از الوان بلاغت را پدید آوردند؛ بلاغت موعظه و جدل و مناظره که با پیدایش جدل میان متکلمان پدید آمد. او این بلاغت را وقتی از آن پرسیده شد، چنین تعریف میکند: این بلاغت تثبیت حجت خدا در عقول مکلفان و و سبکسازی سنگینی واژهگان بر شنوندهگان است و آراستن این معانی به الفاظ نیکو در گوشها و پذیرفتنی در اذهان است تا موجب رغبت به پذیرش سریع و از میان بردن دلمشغولی آنان به واسطه پند نیکو از قرآن و سنت شود. این بلاغتی است که هنگام شنیدن آن شنوندهگان به مویه میافتند.
اهل پند و اندرز از او جوامع حکم و مواعظ آوردهاند که برگهای کتابهای آنان را آراسته است. مانند این قول: یاد غضب پروردگار، مانع از غضب میشود. و این نیایش: بار الها مرا به نیازمندی به درگاهت توانمندساز و از بینیازی به درگاهت ناتوان مساز. خدایا مرا در دنیا به قناعت و در دین به دوری از گناه یاری رسان. و این سخن: در سه چیز درماندهام؛ ترک کار بیهوده، یافتن درهمی حلال و برادری که وقتی به آنچه در دست اوست نیاز داشتم آن را به من بخشد.
نخستین منابع تاریخ عربی، او را یکی از راویان و منتقدان روایات تاریخی و عالم به سیر و ملاحم و اخبار انقلابها و جنگها یاد میکنند.
انقلابیان گفتارهای جامع او را میآورند؛ هنگامی که دید نیروهای نظامی در دولت اموی مردی بینوا و ناتوانی را از بهر دزدی مالی اندک به سوی زندان میبرند، او را آوردند تا دستش را قطع کنند، مردم گرد آنان جمع شدند تا از قضیه آگاه شوند در این هنگام دوست ما پرسید؟
– اینجا چه خبر است؟
– دست دزدی را قطع میکنند.
– لا اله الا الله دزد پنهانی دست دزد آشکاری را قطع میکند.
این دوست ما کسی جز ابوعثمان عمرو بن عبید کابلی نیست.
پدر او عبید بن باب یکی از موالی بنی عدویه از قبیله بی تمیم بود که پس از فتوحات مسلمانان عرب از سرزمینهای فارس و به طور خاص شهر کابل افغانستان به بصره آورده شدند.
ظن غالب این است که تولد او در بصره بوده است و در آنجا پدرش از جمله کسانی بوده که اشتغال به صنعت بافندهگی داشته است. پس از مدتی عبید این صنعت را به قصد بازرگانی ترک میکند و پس از آن بازرگانی را نیز رها میکند تا در دورۀ بنی امیه به حیث سپاهی در سپاه ستمگر حجاج بن یوسف ثقفی در عراق کار کند. با حجاج و زیر سلطه او عبید بن باب یکی از افراد دستگاه بیدادگر و تازیانهیی از تازیانههای حجاج شد که بر پشت مسلمانان فرود میآمد. در رویارویی با حجاج و زیر سلطه او بود که عمرو بن عبید پا به عرصه نهاد؛ دانشمند و پارسا و نیز انقلابییی که به بازگشت شورا در جامعه و دادگری در داوری میان مردم فرا میخواند. کار تا به بدانجا کشید که عمرو با پدرش تجسم ضد با ضد شد. هرگاه عبید بن باب با فرزندش از پیش مردم میگذشتند، مردم به او شاره میکردند و میگفتند: این بدترین مردم پدر بهترین مردم است.
خاستگاه نخستین
چنانکه معمول است، منابع و مآخذ تاریخی نیاز پژوهشگر را به خاستگاه نخستین عمرو بن عبید پاسخ نمیدهند. از اینرو ناگهان او را در حالی مییابیم که یکی از یاران برجسته حسن بصری است؛ همان پارسا و انقلابی و اندیشهورزی که گروهها و مکاتب فکری اسلامی بر سر او با یکدیگر نزاع دارند و هر یک میخواهند که امامان و بزرگان خود را به او نسبت دهند. همو که از زیر خرقه و حلقه درسش انقلابها و قیامها و جنبشها و حزبها و گروهها و جریانها برخاست. میبینیم که عمرو بن عبید از برجستهترین یاران و حسن بصری و از سرامدان حلقه و مدرسه او در مسجد بصره است. در نیمه دوم قرن اول هجری خطوط فکری این مکتب برجسته شده بود و آن را از جریانهای دیگر که در عرصه اندیشه در جامعه عربی عهد اموی کشمکش داشتند، جدا می کرد.
امویان از دوره معاویه بن ابی سفیان اندیشه جبرگرایی را ترویج و قائلان بدان را تقویت میکردند تا تغییرات جدیدی را در روش حکومتداری پدید آورده بودند، توجیه کنند؛ روشی که حکومت را از شورایی و انتخابی به ملک موروثی تبدیل کرد و همچنان آنان میخواستند بدین وسیله به توجیه مظالم اجتماعی و سیاسی و اذیت و آزاری که مخالفانشان رسانده بودند بپردازند. این ستمگریها در کشتار دسته جمعی خوارج، محنت دایمی شیعه و فاجعه شهادت حسین به اوج خود رسید.
در مواجهه با جبراندیشی امویان، مدرسه حسن بصری، به پخش و نشر اندیشۀ ناب اسلامی آغاز کرد که از آزادی و اختیار و مسوولیت آدمی پشتیبانی میکرد و دعوتگران به جبر را متهم میکرد که آنان به ذات الاهی شبهه ظلم را وارد میکنند؛ ذاتی که مردم را از کارهایی بازخواست میکند که خود جبراً آنان را بدان کارها واداشته است؛ اما عدل که از صفات خداوند است مقتضی تثبیت اراده، اختیار و مسوولیت آدمی است.
عمرو بن عبید یکی از برجستهترین شخصیتهای جریان عدل است. منابع دسته اول تاریخ این جریان تأکید میکنند که پیشوای این گروه فیلسوف انقلابی، عبدالله بن حکیم، معبد جهنی است و کسی که این جریان را پس از معبد جهنی در بصره رهبری میکند عمرو بن عبید است؛ بلکه این مصادر تاریخی آوردهاند که جریان اهل عدل در زمان رهبری عمرو بن عبید قدرت یافت و انصارش فزونی گرفت که علت آن هم پارسایی و پاکدامنی و نبوغ عمرو بن عبید بود که انصار بسیاری را به صفوف این جریان کشانید. به تعبیر قدما اهل بصره وقتی عمرو بن عبید را دیدند که از اهل عدل است آنان نیز به این فکر گردن نهادند.
از سویی امویان گروه موسوم به مرجئه را نیز تقویت میکردند؛ گروهی که میخواست مردم را از گفتوگو پیرامون باورهای بنی امیه به واسطه ترویج این اندیشه که میان عقاید و اعمال و میان نظریه و تطبیق رابطهیی وجود ندارد، بازدارد. در آن روزگار کسی وجود نداشت که ستمگریها و بدیرفتاریها و گناهان بزرگ زمامداران اموی را انکار کند. از اینرو، در برابر این واقعیت انکارناپذیر، خوارج به کفر امویان حکم کردند و مرجئه خواستار ارجاء حکم به عقاید و جدایی میان اعتقاد و عمل شدند و همه کارهای امویان را به بازپرسی خداوند در روز جزا موکول کردند.
اهل عدل به رهبری عمرو بن عبید هم خود را از تندروی خوارج دور نگهداشتند و هم توجیه مرجئه را مردود دانستند و حکم به فسق و نفاق مرتکب گناه کبیره بدون آنکه از آن توبه کرده باشد، کردند.
در جامعه آن روزگار، بقایای اندیشه آیینهای پیشین که گرایش به تشبیه ذات الاهی به آفریدهگان و چیزها داشتند و از حلول و اتحاد آن با اشیاء دیگر سخن میگفتند شایع بود. در مواجهه با تشبیهگرایان اهل عدل، چارچوب نظریشان را پیش کشیدند که در آن اندیشه ناب توحید چنانکه در قرآن آمده است عرضه میشود. بر پایه این دیدگاه هرچه شبهه تشبیه و تجسید و حلول و اتحاد را برساند مردود است و بدین ترتیب پایههای اندیشه تنزیه و تجرید را استوار ساختند. خشت اول و پایه بنادین ساختمان علم توحید بر این دیدگاه استوار است. و از اینجاست که این جریان به عنوان اهل عدل و توحید مشهور است یعنی معتقدان به آزادی و اختیار آدمی و تنزیه ذات الاهی از همانندی به آفریدهگان که عمرو بن عبید قافلهسالار این قافله است.
Comments are closed.