احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمداکرام اندیشمند - ۳۱ سرطان ۱۳۹۸
فرصت یافتم تا کتابِ ناشناس ناشناس نیست را بخوانم. این کتاب تنها سرگذشت یک آواز خوان و هنر مندی بهنام دکترصادق فطرت ناشناس، نیست. این کتاب برگی از تاریخ افغانستان در مقطعی از تاریخ پیچیده، خونبار و تاریک افغانستان است. فارابی دانشمند سدۀ نهم میلادی این سرزمین در کتابِ «الرساله فی فضیلت العلوم و الصناعات» شرافت علوم را در سه نکته خلاصه میکند و یکی آن را مربوط به تاریخ میداند:
«موضوع، روش و فایده. شرافت تاریخ به فایده مربوط میشود که عبرتآموزی است».
عبرتآموزی به شرافت علم تاریخی از دید فارابی همان درس آموختن از تاریخ است. فلسفه و حکمت آموختن هر درسی برای بکار بردن و انعکاس آن در افکار، رفتار و کردار آدمی است تا فکر و عملش را با خوبیها بیاراید و از اشتباهات و بدیها احتراز جوید. در غیرِ آن اگر آموزش و آموختنها برای انسان، مفید و مثمر نباشد، برای او راه را از چاه متمایز نسازد، حق را از ناحق جدا نکند و موجب تغییر و تحول مثبت در افکار و رفتارش نگردد، مصداق همان شعر معروف سعدی میشود که:
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چار پایی بر او کتاب چند
بنا براین کتاب ناشناس ناشناس نیست، نه تنها به عنوان سرگذشت ناشانس آواز خوان معروف وطن، بلکه به عنوان برگهای از تاریخ افغانستان برای خوانندهگان آموزنده و به قول فارابی دارای شرافت و عبرتآموزی است. از دید و برداشت من این کتاب سه ویژهگی را در خود دارد که بسیار مهم، قابل توجه و عبرتآموز است:
۱ – امانتداری و صداقت گرد آورنده (صبورالله سیاسنگ) در گردآوری و نگارش اظهارات و توضیحات ناشناس از سرگذشتها و خاطراتش و بیان گفتهها و اظهارات کسان دیگری که در این کتاب از آنها نقل قول شده و یا به پرسشهای نویسنده پاسخ گفته اند. البته نثر روان و زیبای نویسنده به زیبایی این کتاب میافزاید و خواننده را برای خواندن کتاب حریص و مجذوب میسازد.
۲ – پاسخ و بیان بی پرده و صریح ناشناس به پرسشهای پرسشگر که خواننده میتواند درستی و صداقت را در این پاسخها ببیند و دریابد.
۳ – اعتراف ناشناس به اشتباهاتش بهخصوص اشتباهاتی که در هنر آوازخوانی و انتخاب شعر برای خواندن و آهنگ از او سر زده است. چیزی که در افغانستان و میان جامعۀ سیاسی، روشنفکری و تحصیل یافته کمتر رواج دارد و به اصطلاح عامیانه هیچکسی از ترشی دوغ خود سخن نمیگوید و به اشتباه خود اعتراف نمیکند.
امانتداری و صداقت سیاسنگ در سراسر این کتاب چه آنکه از ناشناس نقل قول میکند و چه از خیال محمد کتوازی و سلیمان لایق و کسان دیگر قابل درک و دید است. اهمیت این امانتداری و صداقت در این است خواننده میتواند از این کتاب از همان فایدۀ مورد تذکر فارابی که عبرتآموزی از تاریخ است، مستفید شود. وقتی خواننده پاسخها و اظهارات افراد مختلفی را از خیال محمد کتوازی تا سلیمان لایق و… مطالعه میکند که بدون کموکاست درج و منتشر شده است، هم به زوایای تاریک و خونین بخشی از تاریخ کشور پی میبرد و هم میتواند برای او موجب درس و عبرت شود تا نقش خود را در جلوگیری از تکرار آن تاریکیها و بدیهای تاریخ در جامعه ایفا کند.
پاسخ و بیان صریح و صادقانۀ ناشناس در مورد مسایل مختلف در سراسر این کتاب قابل توجه و آموزنده است. از بیان سرگذشت مولوی عبدالواسع که به توپ حبیبالله کلکانی در کابل پرانده شد تا برخورد و معاشرت پدرش با او که پُر از اشتباه و خطا است و تا ابراز نظر در مورد سرود ملی و تا کتاب پته خزانه و …
ناشناس این قول سیاسنگ که یکی از بزرگان خانوادۀ او به هواداری از نهضت امانی کشته شده باشد را، رد میکند و در این مورد میگوید:
«شاید اشاره به مولوی عبدالواسع کاکای پدرم باشد، اما موضوع طرفداری از نهضت امانی درست نیست. وقتی شاه امانالله در حال فرار بود، طرفدارانش کتابی ترتیب دادند و در آن حبیبالله کلکانی را طی چند فتوا تکفیر کردند. آنها خانه به خانه میگشتند و از عالمان دینی میخواستند در پای حکم تکفیر دستخط و مُهر بگذارند. نوبت به مولوی عبدالواسع رسید. گفتند: «مولوی صاحب! حکم تکفیرش نوشته شده، شما صرف تصدیق کنید.» جواب داد: «بر اساس احکام دین اسلام، نمیتوانم فرد غایب را مومن یا کافر بنامیم. بدون دیدن خویش و سنجیدن حضوری اعمالش، حکم غیابی تکفیر کسی را تصدیق نمیکنم. این عمل خلاف شرع است.» هر چه اصرار کردند، موفق به گرفتن امضایش نشدند.
چندی بعد، نماینده یا نایب الحکومۀ امیر حبیبالله کلکانی به قندهار رسید. امانالله خان گریخته بود. عالمان دین و مخصوصاً تکفیر کنندهگان یکایک شناسایی شدند. به شمول مولوی عبدالواسع و محمدولی خان که میگویند نایب الحکومۀ قندهار بود، همه را سوی کابل بردند.
از منابع مختلف شنیدم که در مسیر راه قندهار-کابل تارهای ریش مولوی عبدالواسع را کنده و تحقیر کنان نزد امیر در شیرپور آوردند. حبیبالله کلکانی به مولوی عبدالواسع گفت: «شنیدم که عالم دین هستی و در موضوع تکفیر من دست نداری. شنیدم که بسیار قایم هستی، به خواست دیگران تسلیم نشدی و امضا نکردی. آفرین! حالا نظرت را میخواهم: بگو، حقیقت را بگو، من چطور آدم هستم؟» مولوی جواب داد: «تا ندیده بودم، شریعت به من اجازه نمیداد چیزی بگویم. نمیتوانستم بگویم مومن هستی یا کافر. چون اسناد و دلایل نداشتم، کسی موفق به گرفتن امضایم نشد. اما حالا از نزدیک دیدمت، میگویم: به هر چهار کتاب آسمانی کافر مطلق هستی. با مشاهدۀ اعمالت به آواز جهر میگویم: تو نه تنها کافر مطلق بلکه جایزالقتل هستی.» طبعاً او (مولوی عبدالواسع)را هم به فجیعترین شکل به قتل رساندند.
ناشناس در پاسخ به این پرسش که سرود ملی را چگونه یافتید، میگوید:
«این سرود ملی عمر طولانی ندارد. شعرش برایم قابل قبول نیست. مطمین هستم که برای مردم هم قابل قبول نخواهد بود، چون فاقد مفهوم و محتوای عمیق است.»
پاسخها و ابراز نظر ناشناس در مورد زبان پشتو زبان مادریاش و زبانی که دکتورایش را در مورد آن گرفته است، بسیار روشن، قاطع، جالب و بحث بر انگیز است. او در این مورد میگوید:
«من صادق فطرت هستم، حق را حق میگویم و ناحق را ناحق. چپ و راست حساب کنیم، زبان پشتو تاریخ مکتوب بالاتر از چهارصد سال ندارد.» وقتی سیاسنگ از او میپرسد که هر گاه چنین باشد، پته خزانه چه میشود؟ پاسخ میدهد:
«پته خزانه جعل محض است. تکرار میکنم، جعل محض.»
ناشناس در مورد درستی این ادعایش که پته خزانه جعل محض است به اظهار عبدالحی حبیبی (کاشف پته خزانه) در مورد پته خزانه استدلال میکند و میگوید: «عبدالحی حبیبی که پسر کاکای پدرم است، در اوایل دهۀ ۱۹۵۰ در جریدۀ آزاد افغانستان خطاب به پشتونها نوشته بود: «من زبان مرده و نامرتب پشتو را زندهگی ادبی و تاریخی بخشیدم.» اگر به عمق مفهوم همین جمله خوب دقیق توجه شود، دانستن راز پته خزانه و شناختن نویسندهاش مشکل نخواهد بود. حبیبی با اعتراف ضمنی از اصل قضیه پرده برداشت.»
ناشناس نامهای چون نازوانا و ملالی را که در تاریخ رسمی و سرکاری شخصیتهای قهرمان و تاریخی معرفی میشوند، شخصیتهای ساختگی و خیالی میداند و میگوید: «نازوانا و ملالی میوند وجود خارجی ندارند. هر دو زادۀ ذهن شخصیت پرداز و اسطوره ساز افراد و حلقات معینی هستند. با افسانههای واهی نمیتوان شخصیت ساخت.»
وقتی سیاسنگ در مورد شاه امانالله خان از او میپرسد، پاسخ میدهد:
«فهم و ذوق نازل عامه را یک طرف میگذارم، من از جامعۀ روشنفکری مینالم. روزی از داوود فارانی که برای کدام برنامۀ رادیویی مضمون تاریخی مینوشت پرسیدم: چرا شوقی و تخیلی هر کس را دل تان خواست قهرمان میسازید و بیهوده تا آسمان هفتم بالا میبرید؟ شاه امانالله از کجا، چه وقت و چگونه قهرمان شد؟
با تعجب نگاهم کرد و خواست دلایلم را بشنود. گفتم: امانالله خان یک شهزادۀ برج عاج نشین بود و با شان و شوکت ظاهری به قدرت رسید. غیر از ملکه ثریا، یک نفر از ملت هم پشت سرش نبود. عسکر تربیه شده برای دفاع خود نداشت، چه رسد به دفاع از کشور. با چند اقدام تجددطلبی عجولانه هم سرنوشت خود را تباه ساخت و هم تا امروز مردم تاوان اشتباهاتش را پرداخته میروند.»
اعتراف ناشناس به سهو و اشتباه در آهنگ و آوازخوانیاش جالب و قابل توجه است. وقتی صبورالله سیاسنگ از او در مورد آهنگ: «زما کندهاره د زمرو وطنه / زما دسر کشو پشتنو وطنه» میپرسد و در مورد این شعر و این آهنگ که شاعر آن عبدالباری جهانی است، نکاتی را توضیح میدهد، ناشناس پس از توضیحاتی میگوید: «من خواندن این آهنگ را سهو میدانم.»
من کتاب ناشناس ناشناس نیست را به تمام اهل مطالعه و سیاست در افغانستان توصیه میکنم. این کتاب توسط انتشارات امیری در کابل چاپ و منتشر شده است.
Comments are closed.