احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:روحالله بهزاد/ دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد - ۱۳ اسد ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
۱- تبارگرایی؛ مضرترین بیماری جامعۀ ما تبارگرایی ذاتاً مال جهان ماقبل مدرن است. در دروانهای گذشته نژاد و تبار معین محور داوریهای آدمیان در سمتوسودهی به زدهگی به شمار میرفت و در واقع، گفتمام غالب در جهان قدیم، تبار و قبیله بود و از این عینک به جهان بیرونی نگاه میشد. نویسنده در این بخش از کتاب به رنگ باختن تبارگرایی و نگاه قومی و پدیدهها در جهان نوین سخن گفته و تأکید کرده که چسپیدن به تبار واحد به عنوان معرف همه ارزشها، خلاف عدالت، آزادی، برابری، و ارزشهای انسانی میباشد. عبدالمنان دهزاد در این مقاله پیامدهای تبارگرایی در اروپا را توضیح داده و تبیین کرده که تبارگرایی و تأکید بر برترینژادی و قومی، در طول تاریخ افغانستان سبب شده است دولت ملی و همهشمول در این کشور شکل نگیرد. نویسنده همچنان به این باور است که آنچه به نام دموکراسی پس از کنفرانس بن وارد افغانستان شد، صورت اصلی آن نبود، بلکه با چاشنی قومی و تباری آمیخته شد و نتوانست قدرت سیاسی را عادلانه توزیع کند. نویسنده در اخیر این مقاله گفته است که نگاه قومی و تباری به پدیدهها، سبب نادیده گرفتن ارزشها و داشتههای علمی و تجربی میشود و آن را یکی از آفتهای بسیار مهلک و جدیِ برای یک نظام و دولت خوانده است. ۲- بحران هویت ملی ریشههای جنگ افغانستان همچنان مقالهیی را در خود جاداده است که در آن به بحران هویت ملی در افغانستان پرداخته شده است. در این مقاله آقای دهزاد مینگارد که بحران ملی و بحران هویت زمانی در افغانستان آغاز شد که رابطۀ مردم این سرزمین با گذشته قطع شد. او از امیل دورکیم، جامعهشناس فرانسوی نقل قولی میآورد که گفته است، «جامعۀ انسانی وقتی نورمهای تثبیت شدۀ گذشته را رها کرده و از ایجاد نورمهای جدید ناتوان آید، در نتیجه جامعه دچار بحران میشود» و میافزاید که بخش عمدۀ بحرانهایی که هماکنون دامنگیر مردم افغانستان است، ریشه در فاصله گرفتن امروزیان و نورمهای تثبیت شدۀ تاریخی و تمدنی گذشته دارد. نویسنده در ادامۀ نوشتارش به تحمیل یک هویت قومی خاص بر تمام مردم سخن میزند و میگوید که این هویت بسیار فاقد پشتوانۀ تمدنی است. او استدلال میکند که تحمیل و تلاش برای قبولاندن این هویت به عنوان هویت ملی، جامعۀ افغانستان را در دامن بحران ملی انداخته است. نویسنده تمدن آریانا و خراسان قدیمی را با بار تمدنی بزرگ و پُربار میداند و راهحل را نیز چنگ زدن و بازتولید و بازتعریف این تمدن عنوان میکند. ۳- بنیادگرایی و گذار به خشونت نویسنده در این بخش از نوشتار، داستان تندروی دینی در افغانستان را زمان تجاوز اتحاد جماهیر شوروی میداند و مینویسد که موج تندروی در افغانستان را برخی از عربها مانند ایمن الظواهری به افغانستان آوردن و تبلیغات مسامحهناپذیر آنان در میان گروههای جهادی و حتا گروههای میانهرو اسلامی تعمیم یافت. او برخی از گروههای افراطی دینی را محصول امریکایی و حمایت این کشور از این گروه در دوران جنگ سرد برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی در راستای اهداف سیاسی و نظامی امریکا میداند. آقای دهزاد اما گروههای تکفیری و تندرو دینی را تنها زائیدۀ سیاستهای چندپهلوی امریکا نمیداند و مینویسد که این ظرفیت وجود داشت و استخبارات کشورهای منطقه و جهان آنها را از حالت خوابزدهگی و منفعل بودن به فعلیت در آرود و تا کنون نیز از آنها استفاده میشود. یکی از این کشورها و استخباراتها به قول نویسنده، عربستان سعودی است که آبشخور ذهنی به این گروهها شده است. نویسنده همچنان حملۀ نظامی امریکا به افغانستان را فاز جدید رشد افراطگرایی در افغانستان نام میگذارد و میآورد که تبر بنیادگرایی با حملۀ نظامی امریکا، تیزتر و بُرندهتر شد؛ تا جایی که در کنار امریکاییها، مسلمانانی که با اینها همکاری و کار میکردند نیز هدف تکفیریها قرار گرفتند. بخش آخر این مقال پیشنهاد میکند که روشنفکران افغانستان باید در نصاب آموزشی کشور تجدید نظر کنند و مدرسههای غیررسمی که در کشور فعالیت دارند را رسمیت ببخشید، نصاب این مدرسهها را نظارت کند و در تجدید نظر نصاب، از فقه امام ابوحنیفه بهره ببر، زیرا به قوب نویسنده، فقه حنفی بیشتر از هر فقه دیگر آمیخته با معرفت بوده و عقل را متاع ارزشمند و نیاز مبرم بشری تلقی میکند. ۴- افغانستان و فقدان دولتهای ملی و مشروع مقالۀ افغانستان و فقدان دولتهای ملی و مشروع در واقع بر این فرضیه متمرکز است که در طول تاریخِ افغانستان جدید حکومتهای این کشور هیچگاهی ملی و برآمده از رأی مردم نبود و مردم و شهروندان هیچ نقشی در به میان آمدن آن نمیداشتند؛ بلکه حکومتهای افغانستان یا قومی-قبیلهیی و یا هم حزبی-خانوادهگی بوده که سلاطین، مشروعیت شان را یا از الاهیات و کاریزما میگرفتند و یا هم از خانواده و قبیله. نویسنده برای حکومتهای مردمی، عنصر مشروعیت عقلانی را اصل میداند و میگوید که نقش و حضور مردم در انتخاب حکومت و چیستی حکومت بسیار ضروری است و حکومت باید مشروعیت سیاسی و حقوقیاش را از مردم بگیرد. او ملی نبودن حکومتهای افغانستان را ناشی از قبیلهیی و قومی بودن آن میداند و میگوید که همین امر سبب شده است افغانستان شاهد شکلگیری دولت ملی و فراگیر نباشد. در بخشی از مقاله به شکلگیری حکومت وحدت ملی اشاره شد و آمده است که این حکومت نیز برایند یک توافقی است که با فشار یک کشور خارجی به امضا رسید که در کنار نبود مشروعیت مردمی، این حکومت را از بار مشروعیت سیاسی و حقوقی آن نیز تهی کرد. ۵- نظامی سیاسی فردمحور و متمرکز این بخش از کتابِ ریشههای جنگ افغانستان به چگونهگی نظام سیاسی افغانستان اختصاص یافته است. نویسنده در این بخش به متمرکز بودن نظام سیاسی و تفویض صلاحیت بیحد و حصر به رییس جمهور اشاره کرده و آن را زیر تیغ نقد گرفته است. نویسنده این دو پرسش را که چرا هیچ نظام سیاسی نمیتواند برای مردم این سرزمین اقناعکننده باشد؟ و چرا هیچ نظام سیاسی برای مردم افغانستان جوابگو و کارآمد نیست؟ مطرح میکند و در پاسخ به آن مینویسد که کارگزاران و گردانندهگان نظامهای سیاسی افغانستان کسانی بوده اند که یا به نظامی که میساختند، باور نداشتند و یا هم زیر سایۀ آن نظام به دنبال پیاده کرده برنامههای تمامیتخوانۀ قومی و گروهی خوشان بوده اند. او همچنان میگوید که در ستاختار نظام متمرکز، تکیهگاه نظام سیاسی فرد میباشد، نه ساختار نظام. این نوع نظامها بر محور فرد تعریف میشود؛ بناً بود و نبود نظام هم به بود و نبود فرد بستهگی میداشته باشد. نویسنده نظام دموکراتیک کنونی و قانون اساسی را هم نقد میکند و میگوید که قانون اساسی افغانستان در چار تناقض است و رگههای برتریخواهی و نادیده گرفتن خواست و ارادۀ اکثریت شهروندان را میتوان در آن مشاهده کرد. نویسنده همچنان استدلال میکند که قانون اساسی به رییس جمهور صلاحیتهایی تا حد یک امپراطور را داده است. ب) نقد کتاب در کنار این، ریشههای جنگ افغانستان خلاهایی نیز دارد که نمیتوان از آن چشم پوشید و از کنارش گذشت. عبدالمنان دهزاد این نوشتار را با ساختار پژوهشی کلاسیک نوشته است. همچنان نویسنده در بسیاری مقالههای وقتی پیشنهادی مطرح میکند، میکانیسم و یا کارشیوۀ عملی آن را بیان نمیکند. به عنوان مثال، نویسنده وقتی میگوید راهحل پایان بحران هویت ملی بازتولید نورمهای تثبیت شدۀ تمدن آریانا و خراسان است، در ادامه از چگونهگی «نورمهای تثبیت شدۀ» آریانا و خراسان چیزی نمیگوید. در کنار این نویسنده وقتی به معرفی ریشههای قومی معضلات افغانستان و ادامۀ این مشکلات میپردازد، در برخی نقاط نمیتواند بیطرفیاش را به صورت باید و شاید حفظ کند.
Comments are closed.