روایت رقـم خـورده در پنجشیر

گزارشگر:شجاع امینی - ۰۳ سنبله ۱۳۹۸

از دیر باز است که در حسرت سفر به یکی از مناطق کشور بودم. منطقه‌یی که نامش با مبارزه و رشادت و شجاعت گره خورده است و هر تکه سنگ طبیعتش حکایت‌گر مبارزه و دلیری و ایستاده‌گی علیه اشغالگران و استعمارگران و متجاوزین است. این منطقه که نامش پنجشیر است تا هنوز ندیده‌ام و آن چه پیرامون آن می‌دانم از زبان‌ها شنیده‌ام و یا هم در لای کتاب‌ها خوانده‌ام. سپیده دم چهار شنبه روز ۱۵ اسد آهنگ سفر به ولایت پنجشیر کردیم. دو دوست و همکار عزیزم(صافی صاحب و متقی صاحب) که در دوستی و مهمان‌نوازی همتای‌شان کمتر یافت mandegarمی‌شود، مرا مشایعت می‌کردند. یک تن از دوستان مان(حقمل صاحب) که در ولایت پنجشیر مسوولیت دولتی دارد، انتظار حضور ما را می‌کشید تا آن طوری که بایسته است از دوستان خویش میزبانی و پذیرایی کند. در حالی که خورشید داشت پرتو خویش را بر آسمان شهر کابل می‌گستراند و نسیم ملایم صبح‌گاهی‌اش به وزیدن آغاز کرده بود، این شهر را ترک نمودیم و روانه پنجشیر شدیم. رسیدیم به ولسوالی جبل‌السراج که از توابع ولایت پروان است و یادآور مبارزات یک چریک قهرمان با سرعت و خاطر آرام جبل‌السراج را پشت سر گذشتاندیم.
کناره راست جاده عمومی، گردنه‌یی در یک تپه قرار دارد. گردنه‌یی مارپیچ و قیرریزی شده! این جاده‌یی است که به سوی ولایت پنجشیر کشیده شده است. از دیر وقت بود که آرزوی سفر به پنجشیر را داشتم که اکنون زمینه سفر به این ولایت برایم مساعد گشته بود. داشتیم آن گردنه‌یی مارپیچ را عبور می‌کردیم و به جادۀ عمومی که ما را به پنجشیر وصل می‌کند، راه می‌افتادیم. هر چقدر که جاده را می‌پیمودیم و به شهرِ یار (پنجشیر) نزدیک می‌شدیم، فضا برای ما جذاب‌تر و گیراتر می‌شد و حال و هوای دیگری بر تن و جانم دست می‌انداخت. آنچه که فضا را دلنشین‌تر می‌ساخت و گذشت زمان را از یاد می‌برد، کوه‌های سر به فلک کشیده اطراف جادۀ و دریای متموج و درخشانی بود که غریو جان نواز و آرام‌بخشی داشت و نسیم سرد و ملایمی را به اطراف خود پخش می‌کرد. قصه‌های دوستانه و آواز دلنشین هنرمندان ایرانی را که در داخل موتر غوغا بر پا کرده بود، نیز نمی‌توان در دلنشین شدن فضا نادیده گرفت. داشتیم جاده را با سرعت نه چندان سریع می‌پیمودیم که رسیدیم به هوتل آریانا پنجشیر. جهت صرف طعام چاشت نشستیم. هوتلی بود که عابرین زیادی به قصد صرف طعام چاشت آنجا می‌ماندند. هوتل در کنار دریایی قرار دارد که عرض عریضی دارد و پُر قعر به نظر می‌نماید و آبش آرام و درخشان به نظر می‌رسد و غریو نرم و گوش نوازی را به اطراف خود می‌پراکنَد. آنچه که فضای هوتل را ماندنی‌تر و خوش‌نشین‌تر کرده بود، کتاره‌ها و چپرکت‌هایی بود که در کنار دریا و زیر سایه درختان بید با رنگ سرخ، چیده شده بود. چپرکت‌ها با قالین سرخ رنگی پوشانیده شده بود. غریو نرم دریا و نسیم ملایمی را که به اطراف خود پخش می‌نمود و نور آفتابی که از لای برگ درختان بر سرخی رنگ قالین‌ها می‌تابید، فضا را برای ماندن، چند برابر خوش‌نشین‌تر می‌ساخت. البته مطابق میل مان، قابلی و ماهی صرف نمودیم. گارسون‌های هوتل انسان‌های مودب و مهمان‌نوازی بودند که با مهمانان برخورد نیک و محترمانه‌یی داشتند.
ساعتی در هوتل نشستیم و از فضای گوارا و مطرای آن لذت بردیم و رهسپار مقصد شدیم. جادۀ عمومی مارپیچ است و رفت‌وآمد وسایط در آن کمتر به چشم می‌خورد. شور و شوق من زیاد است و خیلی شاد و با نشاط به نظر می‌آیم. چون به جایی سفر می‌کنم که تا هنوز ندیده‌ام و مشتاق دیدار آنم. حال‌وهوای دوستانم عادی به نظر می‌نماید. چون بارها فیض دیدار از پنجشیر نصیب‌شان شده است. رسیدیم به منطقۀ بازارک که مرکز پنجشیر است. در اطراف جاده دکاکین و بلند منزل‌هایی دیده می‌شدند که بیشتر مربوط به ادارات دولتی بودند. پایین‌تر از جادۀ عمومی استدیوم ورزشی مارشال فهیم است که ساحت زیادی را به خود اختصاص داده است. استدیوم زیبایی بود و از کنار آن دریا عبور می‌نمود. زمانی که رنگ آبی دریا در زیر نور خورشید با سبزه مصنوعی استدیوم و رنگ سفید کناره‌های دیوار آن در می‌آمیخت، شور و شعف را در وجود بیننده زنده می‌نمود. رسیدیم به دوست مان که انتظار آمدن ما را می‌کشید. قصد دره پارنده را که یکی از زیباترین دره‌های تفریحی پنجشیر است، نمودیم. البته اماکن تفریحی و دیدنی در پنجشیر وجود دارد که پارنده نمی‌تواند با آن هم‌پایی کند؛ ولی ما به علت ضیقی وقت و کمبود فرصت، پارنده را برگزیدیم. قوت لازم برای خوردن و نوشیدن با خود برداشتیم. کنار چپ جادۀ عمومی، کوچه باریک و خامه‌یی است که ما را به درۀ پارنده هدایت می‌کند. کوچه مارپیچ است و هر چقدر به جلو برویم از همواری زمین فاصله گرفته به کوه نزدیک می‌شویم. آنچه که طی نمودن این مسیر خامه و مارپیچ را آسان می‌ساخت، باغ‌های میوه کنار راه و غرش دریایی بود که از بالا به پایین فرود می‌آمد. این دریا آرام و ساکت نبود و صدای نرم و ملایم نداشت. غرش داشت و پُر قعر به نظر می‌نمود و نسیم تندی را به اطراف خود می‌پراکند. هرچقدر به جلو می‌رفتیم، راه خامه و مارپیچ جایش را به کوتل می‌سپرد و از دریا فاصله می‌گرفتیم. در نیمه راه موتر را توقف دادیم و کنار آب آرامی که از دل کوه فواره می‌زد و بر زمین جاری می‌شد، نشستیم. آب سرد و زلال و شفافی بود. سنگ‌ریزه‌های داخل آب در زیر نور خورشید چون مروارید در خشان، می‌درخشید. به کوه‌های سر به فلک کشیده، تپه‌ها، صخره‌ها و سبزه‌هایی که ما را در محاصره گرفته بودند، خیره شدم. کوه‌ها و تپه‌ها خیلی عظیم و پُرابهت می‌نمودند. ابهت و عظمت و سنگینی کوه‌ها یادآور مبارزه و جان‌فشانی مردمی بود که در دل این کوهستان‌ها زیستند و ماندند و از خود مایه گذاشتند و در راه دفاع از عزت و آزادی وطن، قربانی‌های بی‌شماری را به جان خریدند.
به راه افتادیم و به منتهای کوتل رفتیم که موتر را دیگر در آن راه نبود. از این بلندا خیره شدم به دریا! دریایی که سرکش است و غرش می‌زند و پُرقعر به نظر می‌نماید و آب صاف و زلالی دارد و پارچه سنگ‌ها آن را به هر سو پارچه پارچه ساخته است و غریو تندی بر می‌آورد و در زیر پرتو خورشید، چون نور می‌درخشد و بیننده را مست و مسحور می‌سازد. پیوسته و آهسته رسیدیم به دریا! دریا از آنچه که از بالا در نظر می‌آمد، هم قعر داشت و هم قهر! به رغم قهر و قعر و غرش تند دریا، بر آن شدم تا در دل دریا غواصی نمایم و تن خود را دمی در آن بیاسایم. یکی از دوستانم نیز مرا در این امر مشایعت می‌کرد. اطفال زیر سن نیز کنار دریا حضور داشتند و غواصی نموده بودند و لباس‌های‌شان نم‌ناک به نظر می‌آمد. زمانی که ما در قعر دریا بودیم و قهر دریا ما را به هر سو می‌راند و غرش و تندی و سردی آب بر ما چیره می‌شد، اطفال بر ما پوزخند می‌زدند و چنین به نظر می‌آمد که ما غواصی را آن طوری که اطفال می‌خواهند، بلد نیستیم. از دریا بیرون جهیدیم و در زیر نور آفتاب نشسته خود را راحت و آسوده ساختیم.
تصویر برداشتیم و با پای پیاده سلانه سلانه راهی کوتل شدیم. در حالی که خورشید داشت پرتو خویش را از دل کوه و دریا و تپه‌ها بر می‌چید و غروب شام‌گاهی بر آن سایه می‌گستراند، آهنگ بازگشت به بازارک را نمودیم. سوار بر موتر از فراز کوتل که باغ دیدنی نیز در آنجا بود، در سراشیبی تندی حرکت نمودیم. آواز هنرمندان ایرانی همچنان در موتر غوغا می‌کرد. در پخش نمودن آهنگ‌ها میان مان اختلاف نظر وجود داشت. من و یکی از دوستانم که راننده‌گی می‌کرد در چوکی جلو بودیم و آواز هنرمندان ایرانی را می‌پسندیدیم. دو تن دیگر که در چوکی عقبی بودند، تمایل به آواز هنرمندان وطنی داشتند. پیدا بود که پخش آهنگ در اختیار ما قرار داشت. شاد و با نشاط به نظر می‌آمدیم. هرچند به پارنده دیری نماندیم؛ ولی توانستیم با فرصت اندک از طبیعت بکر و پُرجاذبۀ آن جا حظ فراوان نصیب خود کنیم. داشتیم آن مسیر خامه و مارپیچ را در بازگشت می‌پیمودیم که رسیدیم به جادۀ عمومی. سمت راست در بلندای جادۀ عمومی تپه‌یی پُرابهتی وجود داشت که نمی‌شد بدانجا نرفت. دیرگاهی است که انتظار دیدار از این تپه را در ذهن داشتم. اکنون فرصت را فراچنگ آورده بودم. در کنار راست جادۀ عمومی، سرک صاف و قیرریزی شده قرار دارد. این سرک، ما را به آن تپۀ دیدنی می‌رساند. سرک را پیمودیم و رسیدیم به تپه! این تپه‌یی بود که قهرمان ملی کشور سر به بالین آن نهاده بود. قهرمانی که کوه‌ها، دره‌ها، صخره‌ها و تپه‌های پنجشیر(نه تنها پنجشیر بلکه افغانستان) حکایت‌گر و یاد آور مبارزه، دلیری و شجاعت او در برابر غول کمونیسم و تروریسم است. قهرمانی که در عسرت زیست و تلخی روزگار را به جان خرید و عمری را در دل کوه‌ها و صخره‌ها گذراند و با راحتی و تن‌آسایی وداع کرد و خطر مقاومت علیه لشکر تروریسم را به تنهایی پذیرفت، ولی از مبارزه و مقاومت دست برنداشت. پاسبانانی بر راه ورودی آرام‌گاه نشسته بودند که زایران را به غایت تکریم می‌داشتند. آرامگاه، مساحت زمین زیادی را به خود اختصاص داده و تو در تو ساخته شده بود. در حیاط آرام‌گاه باغ‌چه‌گک‌های زیبا و دلربایی قرار داشت. در کناره‌های آرام‌گاه لوحه‌هایی نصب شده بود و در آن نوشته‌هایی به نظر می‌خورد که زنان و مردان را به حفظ نظافت و رعایت حجاب اسلامی فرا می‌خواند. رسیدیم به اتاقی که قهرمان ملی سر به بالین خاک گذاشته است. بر روح مطهر و پُرفتوح این بزرگ مرد دلیر و نترس، دعای رحمت نمودیم و به یاران بازمانده از او، توفیق تعقیب راه او را خواستار شدیم. لحظه‌یی در حیاط آرام‌گاه ماندیم و جان و تن خود را با نسیم تندی که از فراز کوه بر این جا می‌وزید، نوازش دادیم.
زمانی که از بلندای آرام‌گاه قهرمان ملی به پنجشیر و طبیعت پنجشیر و مردم پنجشیر خیره شدم، پنجشیر و مردم پنجشیر را متفاوت از همه جا و همه‌کس و تافتۀ جدا بافته از افغانستان یافتم. درست است که پنجشیر جزء لایتجزایی از جغرافیای افغانستان است، ولی کاملاً متفاوت از همه جا! مردم پنجشیر، انسان‌های محترم، مبارز و مهمان نوازی استند. خیره شدن به طبیعتش، حس مبارزه و مقاومت و بیداری و بیدارگری را در وجود انسان زنده می‌سازد. سرزمینی که مصون و محفوظ است و نشانی و یادی از جهالت و وحشت و دهشت و ترور و انتحار و انفجار در آن دیده نمی‌شود و شمه‌یی انسان را نمی‌آزارد. گمان می‌کنید هر شهروند پنجشیر و هر تکه سنگ آن، تیر اعتراض و انتقامی است بر سینۀ دهشت افگنان!
هرچند ترک پنجشیر دشوار است/بود و لاجرم باید ترک می‌کردیم. در حالی که بوم شامگاهی داشت بر آسمان پنجشیر پر می‌گستراند، سرک مارپیچ و قیرریزی شدۀ آرام‌گاه قهرمان ملی افغانستان را پشت سر گذاشته راه افتادیم به جادۀ عمومی. با قصه‌های دوستانه و حکایت از طبیعت بکر پنجشیر جاده را با سرعت سریع پیمودیم و رسیدیم به جبل‌السراج. بازار جبل‌السراج پُر سر و صدا بود و نور چراغ و فواره‌های آب، فضا را چنان جذابیت خاصی بخشیده بود که بیننده را به ماندن فرا می‌خواند. شب در جبل‌السراج ماندیم و در یک برنامۀ از پیش تنظیم شده مهمان یکی از دوستان شدیم و چنین بود که خاطره‌یی از باهم بودن را در پنجشر رقم زدیم و در حافظۀ زنده‌گی ثبت کردیم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.