احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





چهرۀ مسـیح در شعر فارسـی

گزارشگر:رضا محمـدی - ۰۸ سنبله ۱۳۹۸

mandegarچهرۀ مسیح در ادبیات فارسی، با اساطیر و رمز و رازهای بسیاری آمیخته‌ است؛ مسیحِ منجی که مژدۀ آمدنش و انفاسِ خوشش، زنده‌کُنِ جان‌های فرسوده است و یا عیسایی در جمع یارانِ دوازده‌گانه‌اش که نماد شهادت و عصمت و تبرک بوده ‌است. بسیاری از لغات و اصطلاحاتِ خاصِ آیینِ او در نظم و نثرِ فارسی و اقوال و نوشته‌های صوفیه، بر سبیل تمثیل و مجاز و برای بیان منظورهای عرفانی و چه بسا مقاصد سیاسی و حکمی در ترتیبی از رندی به کار رفته‌اند.
دگر کت ز دار مسیحا سخن
به یاد آمد از روزگار کهن
کسی را که خوانی همی سوگوار
که کردند پیغمبرش را به دار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی
بران دار بر کشته خندان بد اوی
چو پور پدر رفت سوی پدر
تو اندوه این چوب پوده مخور
ز قیصر چو بیهوده آمد سخن
بخندد بر این کار مرد کهن
همان دار عیسی نیارزد به رنج
که شاهان نهادند آن را به گنج
(فردوسی)

خر عیسی گرش به مکه برند / چون بیاید، هنوز خر باشد
(سعدی)
تعبیرات و ترکیباتی مانند دیر راهب، بت ترسا، زنار زلف، اعجاز مسیحا، نفس عیسوی، خر عیسی، آسمان چهارم و کرامت بی‌رنج میسر شده در آثار پارسی فراوان به چشم می‌خورد. مرجع استناد اکثر اینان نیز داستان‌های قرآن و تعدادی حدیث اسلامی و روایات ساختۀ مفسران و عرفا بوده ‌است. گاهی حتا تصویر عیسویت با تصوراتِ دیگری از مذاهب و فرق دیگر خلط شده‌اند، مثلاً بسیار اتفاق افتاده که کشیش مسیحی، با موبدان و مغان و برهمنان اشتباه گرفته شده، یا زنار مسیحی با کستی زرتشتی یگانه یا همانند تصویر شده‌است.
ای دلبر عیسی‌نفس ترسایی
خواهم که به پیش بنده بی‌ترس آیی
گه اشک ز دیدۀ ترم خشک کنی
گه بر لب خشکِ من لب تر سایی
(ابوسعید ابوالخیر)
به این‌ها می‌توان لغات و تعبیراتِ دیگری را افزود که به جهات تاریخی، فرهنگی، دینی و جغرافیایی به مسیح مربوط می‏شوند. لغات و تعبیراتی مانند ابجدخوانی‏ عیسی، آستین مریم، باد مسیح و باد مسیحا، بیت لحم، پنجه مریم، ترسا، تعمید، چلیپا، دم عیسی، لوقا، متی، مرقون، مریم عذرا، معجزۀ مسیح، نسطور، یعقوب و یوحنا.
کسی مانند ناصرخسرو به سبب مسافرتِ کاشفانه و جست‌وجوگرانه‌اش که به دنبال حقیقت، سرزمین‌های مختلف را درمی‌نوردید و شرح آن را در سفرنامه‌اش آورده‌ است، این فرصت را داشته تا با مسیحیان حشر و نشرِ نزدیک داشته باشد. خاقانی، نظامی و شاعرانی که در قفقاز می‌زیسته‌اند نیز طبیعتاً به خاطر همسایه‌گی و هم‌نشینی با مسیحیان آشنایی درست‌تری از فرهنگ و آداب مسیحی داشته‌اند. از این بین خاقانی چون مادری مسیحی داشته، آشنایی و به طبع اشاراتش به دقایق فرهنگ عیسوی، راه‌گشاتر و مطلوب‌تر است. در سروده‌های خاقانی شروانی این شاعر بزرگ قرن ششم قفقازی، مسیح از هر دو منظر مورد توجه قرار گرفته‌است؛ یکی از نگاه مسیحیان و بر اساس باورها و دریافت‌های پیروان مسیح و دیگر نگاهی که از قرآن، تفاسیر و منابع اسلامی در باب مسیح متأثر است. هیچ کس چون او نتوانسته روایت دقیقی در باب آیین مسیح، اعیاد، مراسم و آداب و رسوم مربوط به مسیحیان را ارایه کند. قصیدۀ معروف «‌ترساییه» از خاقانی، سرشار است از اشارات مسیحی؛ و حتا خیلی وقت‌ها بدون دانستن این فرهنگ نمی‌توان معانی پیچیده و حکمی خاقانی را درک کرد. شعری که با این مطلع شروع می شود: فلک کج‌روتر است از خط ترسا / مرا دارد مسلسل راهب‌آسا. و در ادامه ادعا می‌کند:
کنم تفسیر سریانی ز انجیل / بخوانم از خط عبری معما.
به این‌ها می‌توان داد و ستد تجاری بین پیروان دو مذهب و هم‌چنین آمیخته شدن عیسویت و غرب یا فرنگ را نیز اضافه کرد. فرنگستان که «مسلمانی ندارد»، مظهر مسیحیت است؛ جایی دیگر، جایی بیگانه و رازآمیز و دور. و چه بسا که بتوان دشمنی دیرینۀ پارس و روم را نیز به آن اضافه کرد.
کسانی که دربارۀ تصوف اسلامی تحقیق می‌کرده‌اند، مثل داکتر زرین‌کوب، حتا اعتقاد داشته‌اند که بسیاری از آداب و سنن صوفیه مثل عزلت و سیاحت و فقر و ریاضت و تجرد و دریوزه‌گی و امثال این‌ها، همه متأثر از ریاضت و رهبانیت عیسوی است. گاهی چهره‌های نمادینی چون شیخ صنعان که نماد تصوف و زهد است، در امتحان ایمان، به آتشگاه دلبر ترسا سرمی‌نهد و دینش را به بت کافرکیش مسلمان‌کش ترسایی به حراج می‌گذارد.
تفاسیر و نوشته‌های عرفانی مثل کشف‌الاسرار میبدی پر از قصه‌های تمثیلی عیسی است. عیسی در این نوشته‌ها مثالی چندبعدی و کاربردی برای سلوک عرفانی است. مثلاً «خم رنگرزی عیسی» کنایه از وجود انسان کمال مطلوب است که منشأ آثار وجودی متعدد و متکثر است. هم‌چنان دل انسان کامل که هر چیز به آن وارد شود، پاک و زدوده می‏شود.
به‌جز این، مرغ عیسی نیز از جمله مثال‌های دیگری است که در تمثیل‌های عرفانی فارسی فراوان یاد شده ‌است. به روایت میبدی، عیسی بر پاره‌یی گِل چیزی خواند و بر آن دمید و آن گل به اذن خدا به‌سان مرغی شد. «و آن مرغ این خفاش است که در شب پرد.» مولانا نیز از آن در داستان‌های مختلفی سود جسته ‌است:
بال و پر بگشاد مرغی شد پدید
آب‌وگل چون از دم عیسی چرید
مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل
هست تسبیحت بخار آب‌وگل
زنده کردن مرده‌گان، شفا دادن بیماران، بینا کردن کوران از دیگر صفات عیسوی است که ادبیات فارسی به سبیل کنایه و تمثیل به آن بسیار پرداخته ‌است. مثل این بیت از حافظ:
فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید / دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
مولانا به تفصیل در شرح معجزات مسیح روایت کرده ‌است:
هان و هان ای مبتلا این در مهل
صومعه عیسی‌ست خوان اهل دل
از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق
جمع گشتندی ز هر اطراف خلق
تا به دم اوشان رهاند از جناح
بر در آن صومعه عیسی صباح
به این می‌توان بیت‌های بسیاری را از دیوان حافظ و دیگر شعرا نیز افزود.
طبیب عشق، مسیحادَم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند، که را دوا بِکُنَد؟
***
طبیب راه‌نشین ، درد عشق نشناسد / برو به دست کن ای مُرده‌دل مسیح‌دَمی
***
از روان‌بخشی عیسی نزنم دَم هرگز / زان که در روح‌فزایی چو لبت ماهر نیست
***
جان رفت در سَرِ می و حافظ به عشق سوخت / عیسی‌دَمی کجاست که اِحیای ما کند
(حافظ)
***
سخن‌سنجی‌که مدح خلق نفریبد به وسواسش / مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش
(بیدل)
میبدی نیز این قصه را به تفصیل و با سعی استدلال وصف کرده‌ است: «و روزگار ایشان روزگار طبّ بود، زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان… پس ربّ العالمین معجزۀ عیسی را هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند… روزی بود که پنجاه‌هزار کس مداوات کردی از این بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانه‌گان. هر کس که طاقت داشتی بر عیسی رفتی و آن‌که نتوانستی رفتن، عیسی بر او خود رفتی». (کشف‌الاسرار، ج ۲، ص ۱۲۳).
از جمله کسانی که با دم عیسی حیات دوباره یافته‌اند، العازر از همه در ادبیات فارسی معروف‌تر است. احمد شاملو در شعر «مرگ ناصری» که به روایت شهادت عیسی پرداخته، العازر را نماد انقلابی بی‌مسوولیت شمرده:
از خیل تماشاییان العازر…
و خویش را از آزارگران دینی گزنده آزاد یافت
چنان‌که مولانا نیز به ترتیبی العازر را بی‌نصیب نگذاشته‌ است:
عیسی از افسونش با عازر نکرد
این‌که تو کردی دوصد مادر نکرد
عازر ار شد زنده آن دم باز مرد
از تو جانم از اجل نک جان ببرد
در نزد صوفیه ترسایی و شخص عیسی مسیح گاه رمز تجرید و تجرد در سلوک و هم‌چنان شیوۀ زیستن زاهدانه و پرهیزکارانه نیز بوده ‌است:
تا نفس هست ازین دامگه آزادی نیست / تهمتی بود تجرد که مسیحا برداشت
(بیدل)
چهرۀ مسیح در ادبیات فارسی، با اساطیر و رمز و رازهای بسیاری آمیخته ‌است. مسیح منجی که مژدۀ آمدنش و انفاسِ خوشش، زنده‌کن جان‌های فرسوده است و یا عیسایی در جمع یاران دوازده‌گانه‌اش که نماد شهادت و عصمت و تبرک بوده ‌است. بسیاری از لغات و اصطلاحات خاص آیین او در نظم و نثر فارسی و اقوال و نوشته‌های صوفیه، بر سبیل تمثیل و مجاز و برای بیان منظورهای عرفانی و چه بسا مقاصد سیاسی و حکمی در ترتیبی از رندی به کار رفته‌اند.
به جز این تمثیل‌ها و رمزها، داستان‌های عیسی نیز برای پندآموزی و چه بسا استصحاب اهل فقه نیز در ادبیات فارسی بسامد بالایی دارد و چه بسا که گاهی داستانی به اشکال و روایات مختلف تعریف شده‌است:
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «کِرا کشتی تا کشته شدی زار
تا باز که او را بکشد آن‌که تو را کشت؟»
(ناصرخسرو)

همان گفت‌وگوی شما نیست راست
بر این بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت
بدان‌گه که بگشاد راز از نهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی
میاویز با او به تندی بسی
وگر بر زند کف به رخسار تو
شود تیره زان زخم دیدار تو
میاور تو اخم و مکن روی زرد
بخوابان تو خشم و مگو هیچ سرد
(فردوسی)

نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت / کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد
(مولوی)

به‌جز این، داستان‌های در گهواره سخن گفتن و از دریا گذشتن و سفرۀ آسمانی پهن شدن و شام آخر و بر صلیب شدن عیسی که به تبع مسلمانی با انکار همراه بوده ‌است، همه از رمزهای مکرر ادب فارسی‌اند:
یا مسیحی که به تعلیم ودود / در ولادت ناطق آمد در وجود
قصه‌های دیگری نیز هست که فارسی‌زبانان و ادب فارسی را با مسیح و مسیحیت پیوند می‌زند. یکی شباهت مانی با او و دادخواهی‌اش و کتاب او که در ادب فارسی به انجیل مانوی نیز شهرت دارد. چنان‌که در آثار الباقیه بیرونی نام کتاب مانی، انجیل‌السبعین ذکر شده و در لطایف‌الاشارات قشیری رسالت اصلی عیسی مسیح، ظلم‌ستیزی بیان شده ‌است و از طرفی معمولاً دعوای عدالت اجتماعی نیز آن دو را یگانه و به سمبولی در طول سال‌های بیداد تبدیل کرده ‌است. به خصوص در روزگار تب سوسیالیستی تازه، دوباره این موتیو جان گرفته بوده ‌است. به طور مثال، می‌توان به شعرهای فریدون مشیری و منوچهر آتشی اشاره کرد که هر دو با گریزی به ماجرای عیسی، روزگار بیداد بشر امروز را به شکوه گرفته‌اند.
او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من…
من خود صلیب خویشتنم!
(منوچهر آتشی)

من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سر خم‌شده بر سینه که باز
به نکوکاری پاکی خوبی
عشق می‌ورزید
و پسرهایش را
که چه سان پاک و مجرد به فلک تاخته‌اند
و چه آتش‌ها هر گوشه به پا ساخته‌اند
(فریدون مشیری)

و از همۀ این‌ها معروف‌تر شعر مرگ ناصری شاملوست که در یکی از جاودانه‌ترین شعرهای تمثیلی، حکایت بر دار کردن عیسی را با رنج‌های روشنفکری امروز گره زده ‌است:
«شتاب کن، ناصری، شتاب کن!»
ز رحمی که در جان خویش یافت
سبک شد
و چونان قویی مغرور
در زلالی خویشتن نگریست
و از طرفی پیامبران را آیینه‌های یک منشور ازلی شمردن نیز نوعی نگاه دیگری بوده ‌است که عیسی را چون پیامبر اسلام ص برای شاعران و عرفا عزیز می‌ساخته ‌است. چنان‌که خاقانی می‌گوید:
خود را چو ستوده‌یی نکوهد / عیسای فلک‌نشین شمارش
یا مولوی که به شکل دیگری همین مضمون را بیان کرده ‌است:
می‌گشت دمی چند بر این روی زمین او
از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار برآمد
تسبیح‌کنان شد
بالجمله هم او بود که می‌آمد و می‌رفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب‌وار بر آمد
دارای جهان شد

و فروغ به شکلی دیگر این تداوم کرامت را در شعرش نشان داده ‌است:
شاید که عشق من
گهوارۀ تولد عیسای دیگری باشد

و بالاخره، در سرانجام باز می‌توان به مولانا برگشت که نقطۀ وصل شاعران و عارفان با هم است و جایی در مقایسه دو دین و دو رسول در مثنوی گفته ‌است:
مصلحت در دین عیسی غار و کوه / مصلحت در دین ما جنگ و شکوه

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.