احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:زهرا خورشـیدی - ۰۹ سنبله ۱۳۹۸
چکیـده داستان
شازده کوچولو که متعلق به سیارهیی کوچک است، یک روز صبح از خواب برمیخیزد، متوجه روییدن گُلِ سرخی در سیاره خودش میشود که بعد از دیدن گل سرخ، شیفتهاش میگردد. اما گل سرخ مغرور است و قدرِ محبت پاک و بیآلایشِ شازده کوچولو را نمیداند. پس تصمیم میگیرد که از سیاره خویش مهاجرت کند. او برای رسیدن به مقصد نهاییاش، از چندین خُردهسیاره عبور میکند که هریک جایگاه شخصیتی خاص میباشد. خردهسیاره اول، جایگاه شاهیست که با دیدن شازده کوچولو او را رعیتِ خویش میخواند. خردهسیاره دوم جایگاه مردی خودپسند است. او نیز با دیدن شازده کوچولو آن را ارادتمند خود میخواهد و خردهسیاره سومی که شازده کوچولو وارد میشود، جایگاه شخصیتِ میخوارهییست که علتِ میخوارهگیاش را میگوید: می میخورد تا فراموش کند شرمنده است، و سیاره چهارمی که خط عبور بعدیِ شاهزاده کوچک ماست، جایگاه تاجری است که پیوسته در حالِ شمارش اعداد و ارقام روزگار میگذراند و کارش را جدیترین کار میداند. از دیدگاه او، اگر کسی پیش از هر کس دیگری، اولین نفری باشد که در مورد یک چیز فکر کند، آن چیز مالِ خودش میشود حتا اگر ستاره یا جزیرهیی باشد. شازده کوچولو در سیاره پنجم که بسیار عجیب و کوچک است، به فانوسافروزی برمیخورد که موظف است هر یک دقیقه یکبار فانوس خردهسیاره را روشن و خاموش کند؛ چون خردهسیاره در هر دقیقه یک بار به دور خودش میگردد.
او به فانوسافروز بیشتر علاقهمند میشود؛ زیرا او به چیز دیگری، برعکس صاحبان چند خردهسیاره پیش، غیر از وجود خودش مشغول است. در خردهسیاره ششم به پیرمردی برمیخورد که کتابهای کلان مینویسد. او که یک جغرافیدان است، در کتاب خویش گلها را ثبت نمیکند؛ چون به عقیده او، فقط عناصر جاویدان لیاقت ثبت شدن را دارند. از نظر او، کتابهای جغرافی از تمام کتابهای موجود جدیتر اند. و بالاخره شازده کوچولو وارد سیاره هفتم که این زمین است میشود. با اول چیزی که در زمین با آن روبهرو میشود، یک مار است. مار به او میگوید که حتا در پیش آدمها هم احساس تنهایی خواهد کرد و به او وعده میدهد که اگر روزی دلش هوای سیارهاش را کند، میتواند به او کمک کند تا به سیاره خودش باز گردد؛ زیرا او حلال تمام معماهاست. شازده کوچولو به صحرای افریقا وارد شده و در ادامه مسیر خود به گلی بر میخورد که روزی عبور کاروانی را در صحرا دیده، به همین جهت تعداد آدمها را شش ـ هفت عدد معرفی میکند. شازده در ادامه راه، از کوه بلندی بالا میرود و در آنجا هر چه فریاد میکشد، صدای خود را میشنود. در آن موقع او زمین را سیاره عجیبی میبیند که آنچه میشنود، عیناً تکرار میکند؛ در حالی که در سیارهاش گلی داشته که همیشه حرف اول را میزده! او در ادامه راه خود در زمین، به باغی پرگل وارد میشود که به قول خودش، اگر گل سرخِ سیارهاش آنها را میدید، حتماً احساس بدبختی میکرد؛ زیرا او خود را یگانه گل جهان میدانست. در اثنای این تفکرات با روباهی آشنا میشود که از بازی کردن با او، سر باز میزند و دلیلش را اهلی نشدنش توسط آدمها بیان میکند. وقتی شازده معنای اهلی کردن را پیوند بستن معنا میکند و نتیجهاش را شناخت معرفی میکند و ادامه میدهد که:
«آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیزها را ساخته و آماده از فروشندهها میخرند ولی به دلیل آنکه کسی که دوست بفروشد در جایی نیست، آدمها دیگر دوستی ندارند.» روباه از شازده میخواهد که یکبار دیگر بازگردد و گلهای باغ را ببیند تا بداند گل خودش در جهان یکتا بوده و در همین حین، رازی بسیار ساده اما پرتعمق را برای شازده کوچولو فاش میکند: «این را بدان فقط با چشم دل میتوان خوب دید، اصل چیزها از چشم سر پنهان است، همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای، باعث ارزش و اهمیت گل شده و تو مسوول همیشهگی چیزی میشوی که اهلیاش کرده ای، تو مسوول گلت هستی و…» در انتهای داستان، شازده کوچولو پیش مار بازمیگردد تا بر طبق قولی که داده بود، او را به سیارهاش بازگرداند؛ سرزمین و خاکی که از آنجا آمده. زیرا او دیگر فهمیده بود که مسوول گلیست که برایش رنج کشیده، مسوول…
نقـد داستان
اثر جاودان «شازده کوچولو» که تا کنون به بیش از صد زبان و در بعضی زبانها چندین بار ترجمه شده، طبق یک نظرسنجی که در سال ۱۹۹۹ در فرانسه به عمل آمده و در روزنامه پاریزین به چاپ رسیده، محبوبترین کتاب مردم در قرن بیستم بوده و از اینرو کتاب قرن نام گرفته. در واقع، اگر آثار ادبی را از نظر مضمون و محتوا بتوان به چهار دسته ادبیات غنایی، حماسی، تعلیمی و عرفانی تقسیم کرد، میتوان گفت این اثر زیبا و جذاب در گروه ادبیات تعلیمی و عرفانی که البته در بعضی قسمتها رنگوبویی فلسفی بهخود میگیرد، قرار دارد. آنچه که این اثر ارزشمند را بیش از پیش جذاب و حیرتانگیز میسازد، بیان روان ساده آن است که مضامین و مفاهیم بسیار بلند را در پس خود جای داده.
شیوهیی که «اگزوپری» در تبیین پیام خود به کار میبرد، روش تربیت و تعلیم از راه غیرمستقیم است که از دیدگاه روانشناسان، برترین روش برای تأثیر و دریافت نتیجه مطلوب از مخاطب میباشد. شازده کوچولو نماد و سمبول یک سالک حقیقتجوست که برای دریافت حقیقت آنچه به دنبالش است، از هفت مرحله عبور میکند. البته عدد هفت، هفت مرحله، هفتخان و هفتشهر در ادبیات حماسی و عرفانی فارسی خودمان نیز ید طولانی دارند؛ اما مسالهیی که مباحث این داستان به ظاهر ساده را در خور توجه میکند، بیان این هفت مرحله از دیدگاه یک نویسنده اروپایی آنهم زبان به زبان و روشی ساده رسا و در حد کودکان و نوجوانان است؛ کاری که متأسفانه در ادبیات خودمان کمتر بدان پرداخته شده و شاید به جرات بتوان گفت که ادبیات عرفانی فارسی، بیشتر تحت تسخیر بزرگترها بوده تا کوچکترها، که البته کوچکترها هم میتوانند استفاده کنند به شرط آنکه صبر کنند تا بزرگتر شوند!
شازده کوچولو برای رسیدن به آنچه در پیِاش میگردد، از هفت سیاره عبور میکند که ساکنان هر سیاره، نماد و تمثیلی از یک تیپ و گروه از انسانهایی هستند که در سراسر هستی پراکنده اند. ساکن سیاره اول، نماد شاهان است که تمام عرصه آفرینش را تحت رکاب و سلطه خود میدانند و میخواهند. سیاره دوم، نماد انسانهای مغرور و خود پسند است که توقع دارند تمامی کاینات در برابرشان سجده کنند. سیاره سوم، نماد آدمهای بدکردار و بیهدف است؛ آنانی که جز به لحظه و آنی خوش بودن، به چیزی دیگر نمیاندیشند و ساکن سیاره چهارم: نماد تاجرمسلکانی که آنچه برایشان مهم است، عدد و رقم و شماره است و دیگر هیچ؛ آنهایی که زندهگی میکنند تا کار بکنند، نه اینکه کار کنند تا زندهگی بکنند. و سیاره پنجم، نماد انسانهاییست که همیشه فدا شده اند تا دیگران بمانند. سیاره ششم، نماد به اصطلاح دانشمند است؛ آنهایی که محبت، عشق و خوبی حتا به اندازه کوچک آن، برایشان اهمیت ندارد، آنها فقط باید ثبت کنند، ولی زیبایی از دیدگاهشان قابل ثبت نیست، چون پایدار نمیماند! سیاره هفتم، زمین است و این آخرین مرحله مسیر کشف حقیقت شازده کوچولو است؛ زمینی که علاوه بر جا دادن انواع این شش شخصیت نمادین نامبرده در خویش، گاه در گوشههایی از آنهم کسانی پیدا میشوند که قلبی چون ستاره، روشن و تابناک دارند. نکته قابل توجه این است که حتا در گفتوگوهایی که میان شازده کوچولو و شخصیتهای نمادین داستان رد و بدل میشود، رد پای عرفانِ شرقی موج میزند؛ مثلاً آنجایی که شازده کوچولو نشانیِ آدمها را از گلی که در صحرا به آن برمیخورد، میپرسد. در واقع، مثل ماهییی که وقتی از دریا بیرون میپرد و دوباره بازمیگردد، اگر بخواهد دنیا را تعریف کند، حتماً خواهد گفت که دنیا همان اطراف دریاست، چون بیشتر از این حد نتوانسته ببیند. وقتی به این قسمت از داستان برمیخوریم، این بیت زیبای عارف عاشق عرصه ادبیات عرفانی در ذهن زنده میشود:
هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من
یا زمانی که جز انعکاس صدایش در کوه چیز دیگری نمیشنود، به یاد بیت دیگری از مولانا میافتیم:
این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا
یا دوباره وقتی با خود میگوید: زمین چه سیاره عجیبی است آنچه در آن میشنوند تکرار میکنند، به یاد پیام روشن سهراب در آن شعر میافتیم که میگوید: «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید…» یعنی درک و کشف زیباییها و آفریدهها با دیدن جدید و تازه میسر است، نه با پیشزمینه قبلی و دریافتی دیکته شده. یا آنجایی که وقتی شازده کوچولو وارد باغ پر از گل شد و فهمید که چه اشتباهی میکرده که بر این تصور بوده؛ گل سیاره خودش تنهاترین گل دنیاست، داستان «هدیه بردن سبوی آب باران از بادیه به سوی بغداد برای حضرت علی (ک) توسط آن اعرابی که ذکر آن در دفتر اول مثنوی آمده، به ذهن متبادر می شود».
و اما در نهایت، داستان مساله مهمی را فاش میکند که فقر توجه به این موارد اساسی و مهم و جای خالی آن در جوامع امروزی، مایه هلاک، دوری و برخورد ماشینی انسانها با یکدیگر شده:
۱- نبود پیوند و همبستهگی
۲- فقدان محبت
۳- بیتفاوتی و فقدان حس مسوولیت در برابر همنوعان
۴- سطحینگری و دوری از حقایق اجزای هستی بهدلیل بهکار نگرفتن چشمهای دل.
بلی، شازده کوچولو در پایان فهمید که باید به جایی باز گردد که از آن آمده. او در واقع در انتها به جایی رسید که در ابتدا متعلق به آن بود؛ درست مثل آن سیمرغ منطقالطیر عطار که در انتها فهمیدند سیمرغ و هادیشان چیزی جدا از درون خودشان نبود:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
حال بر ماست که با دیدی عالمانه و کاوشگر، این ادبیات غنی و سرشار از حکمت و عرفان را با زبانی شایسته و جذاب اما ساده، بازسازی یا حداقل بیان کنیم تا کودک و نوجوانِ ما نیز نسبت به سیارههای فرهنگی و هنری خویش آگاه شده و به فرهنگ پارسی هرچه بیشتر افتخار و عمل نماید و آن را دلیل و راهنمای هفتخوان زندهگی خود سازد.
Comments are closed.