احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۸ سنبله ۱۳۹۸
پرسشِ بالا پرسشی فانتزی و فرمایشی برای پُر کردنِ ستونی کوچک از این روزنامه به مناسبتِ هجدهمین سالگرد شهادت قهرمان ملی نیست؛ بل این پرسش مهمترین و راهگشاترین پرسش در برهۀ دشوارِ کنونی است که پاسخجویی به آن، کلیدِ مطمینی برای باز کردنِ بُنبستهایِ هجدهساله در اختیارمان میگذارد. اما پاسخ دادن به این پرسش، کارِ سادهیی نخواهد بود؛ چرا که درکِ مصیبتهایِ رفته بر ما در دورانِ پسامسعود زمانی میسر است که مسعود را خوب بشناسیم.
شاید بخش بزرگی از مردم افغانستان به این باور باشند که مسعود را میشناسند و از این رهگذر حوادثِ پس از او را نیز درک میکنند. در نگاهی ساده میتوان تأیید کرد که درخششِ کارنامۀ مسعود به حد و اندازهیی بوده که به همۀ چشمها رسیده و هیچ شخصی را بینصیب نگذاشته تا نتواند تفاوتِ دورانِ وی با دیگر دورانها را دریابد. ولی در نگاهی عمیقتر باید گفت که هر شهروندِ این سرزمین در شناخت قهرمان ملی، روی یک بُعد از ابعاد شخصیتیِ او مکث و تأمل داشته و به همین نسبت از سایر وجوه و ابعاد، بازمانده و در شناسایی حوادث پس از مسعود، حقِ مطلب را ادا نتوانسته است.
بیشترِ شناختها از مسعود، تکیه روی نبوغ نظامیِ او دارد و از این زاویه از او چهرهیی متفاوت میتراشد؛ حال آنکه پرداختِ مکرر به این بُعد شخصیتی مسعود، اجحاف در حقِ سایر ابعاد شخصیتیِ او تلقی میگردد. خلاصهکردنِ مسعود در جنگ و نظامیگری، باعث فراموشی این حقیقتِ کلیدی میشود که او جنگ و نظامیگری را از رویِ ناگزیری انتخاب نموده بود و غایتِ مبارزاتیاش را استقلال و اتحاد افغانستان، تشکیل یک دولتِ ملی و فراگیر و نوسازی و بهروزیِ کشور در تمام عرصهها تشکیل میداد. بدین معنا که مسعود آرزوی ساختنِ افغانستانی فارغ از سلطۀ بیگانهگان و سرشار از صلح و پیشرفت و عدالت را به ابتکار و تفاهمِ مردم افغانستان داشت و کسانی در تقابل با این آرزوهایِ مشروع و مطلوب، جنگ و نظامیگری را بر وی تحمیل کردند.
مسعود نیروی نظامی را در خدمتِ سیاست، و سیاست را برای دولتداری، و دولتداری را بههدفِ خدمتگزاری به مردم به رسمیت میشناخت. او مشکلات تاریخی، پیچیدهگیهای اجتماعی، مداخلات قدرتهای بیرونی و معمایِ قدرت و سیاست در افغانستان را عمیقاً میفهمید و بهاطمینان دریافته بود که حلِ این معما فقط به دستِ خودِ مردم ممکن است و دلبستن به کمکهای بیرونی بدون داشتن ارادۀ راسخ و طرح سیاسی لازم، دویدن به سوی سراب است!
پس از مسعود اما همه به سوی سراب دویدند. این سراب ناشی از دو علت بود: نخست کمکهای هنگفتِ جامعۀ جهانی با خطمشیها و سیاستهایِ دستوریِ خاص و دوم هیجانِ صرف و نبود طرح و ابتکارِ سیاسیِ لازم در اذهانِ یاران برجستۀ مسعود. دویدن به سوی سراب و نداشتنِ نقشۀ راه برای دولتسازی و ملتسازی و توسعه و پیشرفتِ پایدار، یاران برجستۀ مسعود را به عروسکهایِ کوکی و تقلیدییی تبدیل کرد که روز به روز رونق میباختند و در نهایت کهنه و کارافتاده میشدند. اشتباه و خطایِ محاسباتیِ آنها این بود که زمانۀ آنها اجتهادِ ویژۀ خودشان را میطلبد و اجتهادِ آنها نیز این بود که باید با برنامۀ امریکا و جامعۀ جهانی برای افغانستان همسو شد، امتیاز گرفت و از لذاتِ دنیوی بهره برد؛ همان فرصتها و لذاتی که به زعمشان در دورۀ مسعود بهواسطۀ جنگ با دشمنان دستنیافتنی بود.
اما تجاربِ هجدهساله و تجربۀ صلحِ امریکا ـ طالبان در ماههای اخیر، بهوضوح شکنندهگیِ تمام امتیازهای سیاسی و ضمانتهایِ بینالمللی را نشان میدهد. کمکم ثابت شده که مطمینترین نسخه برای افغانستان، نسخۀ بومی و داخلی مطابقِ نیازها و آرزوهای مردم است، حتا اگر این نسخه از کورۀ جنگ و مقاومت بیرون شود.
قهرمان ملی با لذات و نعماتِ خداوندی سرِ ستیز و دشمنی نداشت، او ثروت و رفاه و آرامش را بر فقر و دردمندی و جنگ ترجیح میداد. ایدههای او برای افغانستان و مردمانش، ایدههای ترقیخواهانه و آیندهنگرانه بود. او میخواست زنجیرۀ منطقیِ مشکلاتِ افغانستان را درهم بشکند و نظام ملی و سیستمِ عادلانهیی را به میان بیاورد که فرداهایِ دور را تضمین کند. او ذوقزده نبود و میدانست که اینهمه را بیگانهگان به ما بخشش نخواهند کرد، تا زمانی که خود مردم افغانستان آن را کمایی نکنند. او سراب را از واقعیت بازمیشناخت و بزرگترین مصیبتی که در نبودِ او بر سرِ ما رفت این بود که: آنانی که پس از مسعود سیاست کردند، واقعیت را از سراب بازنشناختند!
Comments are closed.