مسعود؛ آمیزه‌یی از شجاعت، عقلانیت و تدبیـر

گزارشگر:دكتور شمس‌الحق آريانفر - ۲۴ سنبله ۱۳۹۸

بخش نخست/

mandegar«شوروی جنگ را باخت»
مسعود این جمله را زمانی به زبان آورد که ارتش سرخ در هفتمین حمله به پنجشیر، در دام تنیده او افتاد. این قصه شنیدن دارد. یک‌طرف، جنرالان و ارکان حربِ بزرگ‌ترین قدرتِ جهان برنامه ریخته‌اند و از جانب دیگر، جوانِ ۳۲ ساله‌یی که در کوهپایه‌های هندوکش زاده شده و هیچ دانشگاه نظامی‌یی را ندیده است.
شوروی هفتمین و بزرگ‌ترین حملۀ خود را بالای پنجشیر در ۲۱ حملِ ۱۳۶۳ آغاز کرد. ۳۰هزار سرباز، یک‌هزار وسیلۀ نقلیه و زرهی ، ۶۰ جت و ۳۰۰ فروند چرخبال، سازوبرگِ ارتش مهاجم را تشکیل می‌داد.
مسعود می‌گوید: من ۲۴ روز قبل، از پلانِ حمله و چه‌گونه‌گی اعزام نیرو و اهدافِ آن آگاه شدم، اما چنین وانمود کردم که روس‌ها را اجازۀ حمله نخواهم داد و گام به گام مقاومت خواهم کرد. به این منظور در مناطقی که قایل رویت بود، به ساختِ سنگر و استحکامات پرداختم. روس‌ها از طریق جواسیسِ خود مطلع شدند که من قصد مقاومتِ جدی دارم. ۲۳ساعت قبل از آغاز حمله، تمام راه‌های ورود به پنجشیر را بستم. افراد ارتباطیِ روس‌ها را زندانی ساختم و هدایت دادم تمام مردم پنجشیر منطقه را تخلیه و از گردنه‌ها به ولایاتِ هم‌جوار مهاجرت کنند. شوروی‌ها از این تحولاتِ ۲۴ساعته آگاهی نیافتند.
فردا بامدادان عملیاتِ گسترده آغاز شد. در گام نخست، ۳۰۰ چرخبال در نقاط مرتفع در سراسر درۀ پنجشیر کوماندوهای روس را پایین کرد تا هیچ‌کس امکان فرار از پنجشیر را پیدا نکند. سپس ۶۰ جت تمام طولِ دره و دره‌های مجاور را بمباران کرد. این عملیه سه روز دوام یافت.
مسعود همچنان که پنجشیر را از مردم تخلیه کرده بود، مجاهدین خود را نیز سه گروه ساخت. گروه کوچکی در قله‌ها مترصد احوال دره بودند؛ گروهی در بیرون این حلقه به گونه نیروی تقویه جابه‌جا بودند؛ و گروه سومی بیرون از پنجشیر به عملیات می‌پرداختند تا هم روس‌ها را در سایر مناطق مصروف سازند و هم با استفاده از مصروفیت ارتش سرخ در پنجشیر، دستاوردهایی داشته باشند.
مسعود خود شخصاً در اندراب بود و از آن‌جا از طریق مخابره و افراد مراقبِ خود، وضعیت دره را زیر نظر داشت. شماری از خبرنگاران نیز او را در احاطه داشتند تا ببینند در جنگ سرنوشت با شوروی چه خواهد کرد.
روز سومِ حمله بود که افراد مترصدِ مسعود از طریق مخابره اطلاع دادند: روس‌ها از قله‌ها به طرف دره پایین می‌شوند. خبرنگار ایتالیایی‌یی که در آن زمان نزد مسعود بود، در گزارش خود می‌نویسد: مسعود با شنیدن این خبر، بی‌اختیار از جا برخاست و با شادمانی دست بر دست زد و با صدای بلند گفت: شوروی جنگ را باخت!
این‌جا تقابل دو برنامه است؛ برنامۀ شوروی و جنرالان ارتش سرخ و برنامۀ احمدشاه مسعود. بالاخره روس‌ها با همۀ محاسبات‌شان،‌ به دامِ مسعود افتادند و سرافکنده و شکست‌خورده از پنجشیر خارج شدند و همان زمان بود که اعلان کردند: جنگ در افغانستان به بن‌بست رسیده است.

باور ملی و نجاتِ افغانستان از تجزیه
شوروی‌ها پس از آن‌که از پیروزی کامل در افغانستان ناامید شدند، خواستند افغانستان را تجزیه کنند و شمال افغانستان را به عنوان یک کمربند امنیتی در اختیار و زیر نفوذ خود داشته باشند. به همین منظور، ملیشه‌های دوستم و گروه‌های ستمِ ملی را اکمال نمودند تا بر شمال کاملاً مسلط شوند و این برنامه تحقق یابد. از جانبی هم این برنامه حرکتِ دیگری بود از جانب شوروی علیه مسعود و پایگاه‌ها و منطقۀ او. مسعود تمام سال‌های ۱۳۶۹ و ۷۰ را در مبارزه با این گروه‌ها سپری کرد و طرح تجزیه را منتفی ساخت. این کارنامۀ عملی، نشان می‌دهد که مسعود در پرتو تعالیم اسلامی، به نجات مسلمانان، به وحدت ملی مردمِ افغانستان و به یکپارچه‌گی افغانستان می‌اندیشید.

زمانی که نجیب می‌گرید
این رویداد نیز با نگاه ملی و انسانی و اسلامیِ احمدشاه مسعود پیوند دارد که عظمتِ آن در مخیلۀ کوتاه‌اندیشان و تنگ‌نظران نمی‌گنجـد.
کاکا جان‌محمد که هنوز به عنوان شاهد عینی زنده است و خداوند عمرش را دراز دارد، می‌گوید: من میزبان نجیب در مرکز ملل متحد بودم. روزها می‌رفتم، با او می‌نشستم و قصه می‌کردم. روزی برایش قصه کردم: من در توپ‌خانه وظیفه داشتم. آن‌چه از پاکستان می‌آمد به من تسلیم داده می‌شد و من آن را به داخلِ جبهه می‌فرستادم. یک مرتبه ۶۰ کارتن کتاب آمد؛ کتابی به نام‌ «آیا نجیب را می‌شناسید؟» نوشتۀ صدیق راهی. من پنج کارتنِ آن را به آمر صاحب روان کردم. این زمانی بود که حکم اعدام غیابی مسعود از طرف دولت صادر شده بود. دو سه روز بعد که کارتن‍ها برایش رسید، مخابره کرد و گفت: کارتن‌هایی را که برای من روان کردی می‌دانی چیست. من گفتم: نمی‌دانم (در حالی که می‌دانستم). گفت: چند کارتن بود. گفتم: ۶۰ کارتن بود؛ ۵ کارتن به شما روان کردم، ۵۵ کارتن مانده است. آمرصاحب گفت: «همین لحظه از جایت می‌خیزی، یک گیلن تیل می‌گیری، همه را آتش می‌زنی و برای من دوباره اطمینان می‌دهی. درست است که نجیب مخالفِ ماست، اما این درست نیست که آی اس آی هر ناسزایی را به خانه و خانوادۀ یک هموطنِ ما بگوید و ما تحمل کنیم. وقتی این قصه را می‌کردم، متوجه شدم که نجیب گریان می‌کند».
شاید گریۀ نجیب از این بود که ما چه کردیم و این مرد چه کرده. این نشان می‌دهد آن‌هایی که با ذهنیت‌های عصبیت‌بار دربارۀ او قضاوت می‌کنند، تا کدام پیمانه در خطا هستند.

بزرگواری و جوان‌مردیِ بی‌بدیل
احمدشاه مسعود به سابقۀ سنت جلیلِ جوان‌مردی که میراث خجسته نیاکانِ ماست و دستورهای اسلامی، چنان در برابر دشمنان و مخالفان و قاتلان، انسانی و بزرگوارانه برخورد می‌کرد که تحسین و تأیید جهانی را به همراه می‌آورد:
– در یکی از شب‌های تابستان ۱۳۵۹ زمانی که مسعود در یک جیپ روسی از منطقه سریچۀ پنجشیر می‌گذشت، جوانی از فاصلۀ ۴متری بر او فیر کرد. مرمی خطا رفت. مسعود از موتر پایین شد، تفنگ را از دستِ آن جوان گرفت و بدون این‌که حتا سیلی‌یی به او بزند، گفت: وطن‌دار دستت می‌لرزد، خوب نشان زدن بلد نیستی.
– عبدالقادر از سوی روس‌ها موظف شده بود در غذای مسعود زهر بیاندازد. مسعود این برنامه را کشف کرد، اما عبدالقادر را بخشید و چیزی نگفت.
– تمام اسرای روس، دولت نجیب و طالبان را به نیکوترین شیوه نگهداری کرد و حتا یک تن را نکشت. در دوران مقاومت داوود پنجشیری رییس دفتر مسعود بود و مکلف بود وضعیت زندانیان را نیز زیر نظر داشته باشد. او می‌گوید: در آن زمان زندانیان را با مینوی مشخص و معیاری غذا می‌دادیم، در حالی که مجاهدین حتا نان خشک را به مشکل می‌یافتند.
– باری در پنجشیر به نگارنده گفت: نجیب برای من احوال داده است که بدون بادیگارد هر جایی که من بخواهم، برای مذاکره می‌آید. من به خنده گفتم: خوب است، نجیب را بگیرید، مشکل افغانستان حل می‌گردد. با جدیت گفت: نه او می‌داند که وقتی من او را بخواهم و او نزد من و در منطقۀ من بیاید، مصون است و به او خیانت نمی‌شود.
– روزی در مهمان‌خانۀ نمبر یک وزیر اکبرخان، یکی از حاضران گفت: با یک هجوم انسانی با دو یا سه هزار تلفات می‌شود غرب کابل را تصفیه کرد. باید این کار انجام شود. آمرصاحب به طرفِ او دید و گفت: بلی به شرط آن‌که در بین آن‌ دو یا سه‌هزار نفر خودت و یا پسرت نیز باشد. بعد به قهر گفت: جوانانی که کشته می‌شوند، علف نیستند که در بهار دیگر باز برویند. اصلاً نیازی نیست که چنین عملیاتی صورت گیرد.
عقب‌نشینی از کابل
افراد عادی همیشه پیشروی در جنگ‌ها را پیروزی می‌دانند؛ اما نظریه‌پردازان نظامی می‌دانند که در مواردی عقب‌نشینی مهم‌تر از پیشروی است. یک عقب‌نشینی به‌موقع می‌تواند لشکری را از مرگ و زوالِ حتمی نجات بخشد. عقب‌نشینی مسعود از کابل با آن‌که بدنامی شکست و موج تبلیغات منفی را به همراه داشت و تصمیم آسانی نبود، با درنظر داشت شرایط حاکم و نتایج بعدی آن، یک بار دیگر نبوغ نظامی و سیاسیِ مسعود را به نمایش گذاشت:
– نیروهای مجاهدین بدون تلفات عقب نشستند و توانستند در مرحلۀ دیگر تجدید نیرو کنند.
– مردم کابل و افغانستان در نتیجۀ تبلیغات غرب و پاکستان فریفتۀ طالب بودند و حتا آن‌ها را فرشته‌های نجات می‌خواندند. باید طالبان یک بار حاکم می‌شدند تا ماهیت‌شان برملا می‌گشت.
– جنبش و گروه‌های متحد آن که عقب جبهۀ مسعود را مسدود نموده و در نتیجۀ ترفند پاکستان، طالبان را شریک سیاسی خود و مسعود را دشمن می‌دانستند، باید واقعیت را درک می‌کردند.
تنها و تنها عقب‌نشینی مسعود بود که ماهیت طالب، حقانیت دفاعِ او و خطا و اشتباه دیگران را هویدا ساخت. این نبوغ مسعود بود که تبلیغ و حمایتِ جهانی از طالب را در عمل خنثا کرد.
ایثار برای صلح
به‌خاطر تأمین صلح مردی که شوروی را شکسته و کابل را فتح نموده است، یک سال بعد از پیروزی در ۱۰ ثور ۱۳۷۲ به خواستِ حکمتیار و برای تأمین صلح از وزارت دفاع استعفا داد. در رویداد دیگر برای صلح تا سرحد ایثارِ جان پیش رفت. در سال ۱۳۷۳ تک و تنها به قرارگاه طالبان در میدان‌شهر رفت. با شناختی که امروز از برنامۀ طالب و پاکستان داریم، نجات مسعود را در آن ملاقات می‌شود یک معجزه و لطف و عنایتِ آفریده‌گار گفت و بس.
قوماندان قطره که با مسعود در آن سفر بود، می‌گوید: همۀ بزرگان طالب جمع شده بودند. مسعود با آن‌ها نشست و شروع به سخن کرد.
– خوب چه می‌خواهید؟
– شریعت اسلامی تطبیق شود.
– بسیار خوب است ما هم به همین منظور مبارزه کرده‌ایم و کار می‌کنیم. بیایید شریعت را تطبیق می‌کنیم.
– سلاح‌تان را تسلیم کنید.
– سلاح را به که تسلیم کنیم؟
– به طالبان کرام.
– این طالبان که هستند. ماهیت‌شان چیست؟
صحبت در این زمینه ادامه داشت. یکی از طالبان از اتاق مخابره آمد و خطاب به آمرصاحب گفت:
– آمرصاحب ما زیر فشار هستیم.
آمرصاحب موضوع را درک کرد و فوراً سخن را تغییر داد و گفت: خوب ما و شما تفاهم داریم. می‌توانیم به نتیجه برسیم. بقیۀ صحبتِ ما و شما فردا در چهارآسیاب ادامه پیدا می‌کند. آن‌جا مسایل را حل می‌کنیم. آمر این را گفت و از جا برخاست و خداحافظی کرد. صلابت حضور و ارادۀ نیرومند احمدشاه مسعود به گونه‌یی بود که طالبان برای یک لحظه ندانستند چه کنند. تا به خود آمدند، ما به سرعت از منطقه خارج شدیم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.