احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خلیلالرحمن حنانی - ۲۵ سنبله ۱۳۹۸
بخش سوم/
۴٫ صلح با سیدجمال ولیدـ سال ۱۳۶۶
شورای نظار جمعیت اسلامی افغانستان در ماه قوس ۱۳۶۲ در منطقۀ «شرشر» ولسوالی اشکمش ولایت تخار در جریان یک اجلاسِ بزرگ به اشتراک فرماندهان جمعیت اسلامی و برخی احزاب دیگر، به وجود آمد و احمدشاه مسعود در رأس آن قرار گرفت. این در واقع مقدمهیی بود برای رهبری احمدشاه مسعود در تنظیم و سازماندهی جبهات ولایات شمالی و ولایات مرکزی کشور که آمرصاحب هم به محض کاهش شدت جنگهای روسها در پنجشیر، قدم به قدم به تنظیم آن مناطق پرداخت و ولایت تخار را مقر کارِ خود قرار داد.
ولایت تخار یکی از ولایاتی بود که متأسفانه در آن مرتباً برخوردهای تنظیمی، خصوصاً میان دو تنظیم قدرتمند حزب اسلامی و جمعیت اسلامی رخ میداد که دامنۀ آن تا دشتهای کلفگان، قشلاقهای رستاق و چاهآب، روستاهای ورسج و فرخار و درههای شیره و ماندره و خیلاب کشانده میشد. البته این بدان معنا نیست که این دو حزب کاری جز جنگ تنظیمی نداشتند، بلکه بیشترین جنگها با قوای اتحاد شوروی و دولت کابل در این مناطق توسط مجاهدینِ این دو حزب صورت میگرفت که ما در اینجا در صدد بررسی علل و عواملِ جنگها و شناسایی طرفِ مقصرِ آن نیستیم.
فتح ولسوالی فرخار تحت رهبری آمرصاحب در ماه اسد ۱۳۶۵ فاتحۀ خوبی برای آغاز کار تنظیمی و عملیاتهای جنگی شورای نظار در ولایت تخار بود که آمرصاحب بعد از فتح فرخار بلافاصله ولسوالی فرخار ورسج را تنظیم کرد و در سال بعدی سه عملیات مهم دیگر را در گارنیزیون کلفگان ولایت تخار، فرقۀ نهرین ولایت بغلان و گارنیزیون کران و منجان ولایت بدخشان بهراه انداخت که همه موفقانه بود. بدین ترتیب، جای قدم ایشان در این مناطق و نفوذ آن بر فرماندهان و مردم بیش از پیش تقویه و تحکیم یافت.
اگرچه شهر تالقان، مرکز ولایت تخار در دست رژیم کابل بود، اما مناطق وسیعی از اطرافِ آن در دست گروپهای مجاهدین تنظیمهای مختلف قرار داشت که مانند سایر مناطق ولایت تخار گاه و ناگاه با هم درگیری داشتند. در سال ۱۳۶۷ اختلافات میان فرماندهان دو تنظیم یادشده در شهر تالقان شدت یافت، ترتیبات و آمادهگی لازم از طرف فرماندهان جمعیت اسلامی به غرض حمله بر نیروهای حزب اسلامی در تالقان که در رأس آن سیدجمال ولید قرار داشت، اتخاذ شد. آمادهگی عملیات صد در صد اتخاذ شد و امیدواری برای اجرای موفقانۀ آن همچنان فوقالعاده بود. بنا بر آن، فرماندهان جمعیت آمرصاحب را تحت فشار قرار میدادند تا اجرای آن را دستور دهد، ولی آمرصاحب در جستوجوی چیز دیگری غیر از جنگ بود. سیدجمال ولید هم از تصمیم فرماندهان جمعیت بیاطلاع نبود.
در اینمیان یک تعداد از مجاهدین عرب که در جبهاتِ هر دو طرف حضور داشتند، برای جلوگیری از این عملیات، طرح مذاکره و ملاقات میان آمرصاحب و سید جمال را پیشکش کردند که آمرصاحب با آن موافقت کردند. افراد عربی که این ملاقات را سازماندهی وامنیت آن را تضمین میکردند، اکثراً طرفدار حزب اسلامی بودند، از جمله دو نفر الجزایری به نامهای مرزوق و قاری سعید که از افراطیون و از طرفدارانِ سرسختِ حکمتیار بودند. البته تضمینی وجود نداشت که این ملاقات طراحی یک توطیه برای ترور احمدشاه مسعود نباشد، خصوصاً محل ملاقات روستایی به نام «دهک» در قسمت سفلای درۀ فرخار تعیین شده بود که کوههای عقبی آن در دست افراد حزب اسلامی قرار داشت و امنیت محل هم توسط همین عربها گرفته میشد که از هر دو طرف خواسته بودند تا افراد امنیتی خود را دور از محل ملاقات جابهجا نموده و خودشان بدون سلاح داخل اتاق ملاقات شوند که این شرایط را آمرصاحب مو به مو رعایت کرد.
آمرصاحب افراد امنیتی خود را در قریۀ دورتر از قریۀ دهک بهجا گذاشت و خود با چند نفر، منجمله سید یحیی شهید، صالحمحمد ریگستانی، مولوی سید اسحاق فرخاری، ولسوال عبدالرؤوف و یکی دو نفر دیگر از اهالی منطقه به ملاقات سید جمال رفت. در جریان ملاقات، یکی از همراهان سید جمال در مقابل آمرصاحب گستاخی میکرد و او با کمال ادب و حوصلهمندی به حرفهایش پاسخ میگفت. به هر حال، گفتوگوها با همۀ ناملایمتهایی که داشت، به پایان رسید و دو جانب به یکسلسله توافقات دست یافتند که مهمترین آن جلوگیری از راهاندازی عملیات تالقان بود که این کار برای آمرصاحب که اصولاً تحت فشار شدید فرماندهان تالقان برای آغاز عملیات قرار داشت، خیلی دشوار بود. احمدشاه مسعود دستور داد تا عملیات معطل شود و فرماندهان را به فرخار فراخواند. توقف عملیات برای کسانی که مدتها برای انجام آن زحمت زیاد کشیده بودند و آمادهگی داشتند، خیلی سخت تمام شد؛ زیرا فرصت درهمکوبیدن حریفان از دست میرفت. از اینرو برخیها قهر کردند و آماده نشدند به فرخار بیایند.
این داستان، جلوۀ دیگری از شخصیت احمدشاه مسعود بود که برای دستیابی به صلح و جلوگیری از جنگ و خونریزی، حاضر شد جانِ خود را به خطر اندازد و به جایی برود که محل برگزاری ملاقات و افراد امنیتی آن قطعاً مورد اعتماد نبودند، اما برای مسعود صلح هدفی بزرگتر از زندهگیاش بود.
لازم به یادآوری است، سیدجمال ولید کسی بود که در اواخر سرطان سال ۱۳۶۸ تعهد خود با قوماندانان جمعیت اسلامی در ولایت تخار را نقض کرد و ۱۲ نفر از آنها را در تنگی فرخار اسیر نمود و سپس با بیرحمی کشت و بالاخره خودش دستگیر گردید و بعد از محاکمه در ماه عقرب همان سال به دار آویخته شد.
۵٫ مذاکرات با شورای علمای افغانستان در دفتر مرکزی حرکت انقلاب اسلامیـ سال ۱۳۷۱
پیروزی جهاد و سقوط رژیم کمونیستی کابل در سال ۱۳۷۱ از آرمانهایی بود که سالها مجاهدین و مردم افغانستان انتظار آن را میکشیدند، اما این رویداد مهم تاریخی متأسفانه در کابل انارشیسم، جنگ و ویرانی به دنبال داشت، چون هنوز مجاهدین از نظر سیاسی و کادری به پختهگی لازم نرسیده بودند و عملاً برای تشکیل یک حکومت حسابی و مسوول در سراسر کشور آمادهگی نداشتند که البته عوامل داخلی و خارجی متعدد داشت، منجمله بسیاری از تنظیمها برای مرحلۀ بعد از پیروزی جهاد آجنداهای خاص خود را پیگیری میکردند و حاضر نبودند در هماهنگی با دیگر تنظیمها عمل کننـد. هر تنظیم و هر قوماندانی که به یکی از تأسیسات و ادارات دولتی دست مییافت، خود را مالک بلامنازعِ آن میدانست و آماده نبود محل تحت کنترولِ خود را به دولت بسپارد و حتا به خاطر حفظ آن میجنگید که همۀ اینها در مجموع برای کلیت نظام و دولت افغانستان، فاجعهبار بود.
در کشاکش این دوره که در شهر کابل در چند محور جنگ وجود داشت و بیشترین تلاش برای تضعیف حکومتِ مرکزی صورت میگرفت، احمدشاه مسعود وزیر دفاع دولت اسلامی بود و علاوه بر پست وزارت دفاع، مسوولیتهای تنظیمی و مصروفیتهای سیاسی دیگری نیز داشت.
تعمیر کمیتۀ مرکزی حزب وطن که در نزدیکی تعمیر وزارت دفاع موقعیت داشت، تحت کنترول حرکت انقلاب اسلامی (مولوی محمد نبی) و دفتر مرکزی آن حزب بود. اعضای شورای علمای افغانستان که اکثریت آن از هواداران این تنظیم بودند، بیشتر در همین محل اجتماع میکردند. حرکت انقلاب اسلامی اگرچه از تنظیمهای همسوی دولت به حساب میآمد، ولی فرماندهان آن موضعگیری مستقل خود را داشتند. مولوی ذاکری، رییس شورای علما که نسبت به احمدشاه مسعود نظر خوبی نداشت، از آمرصاحب دعوت به عمل آورد تا غرض مذاکره به دفتر حرکت اسلامی بیاید. آمرصاحب دعوت را پذیرفت، اما اشکال اینجا بود که باید به جایی برود که امنیتِ آن در دست دیگران است و تضمینی وجود ندارد که این دستههای بزرگ مسلحِ غیرمسوول که همه جا وجود داشتند، سوء قصدی نسبت به احمدشاه مسعود نکنند.
آمرصاحب فقط با چند نفر محافظ مسلح به دفتر حرکت انقلاب (کمیتۀ مرکزی حزب وطن) رفتند، در محیط و دور و بر آنجا مردان مسلحی را دیدیم که مشکل بود بر آنها اعتماد کرد و هیچ اطمینان امنیتی وجود نداشت. اعضای شورای علما صحبتهای خود را آغاز کردند که بسیاری آنها غیر واقعبینانه بود، به خصوص حرفهای مولوی ذاکری که شنیدن و تحمل آن دشوار بود، ولی آمرصاحب همۀ صحبتها و خواستهها را با حوصلهمندی شنید و وعده سپرد که جهت رسیدن به صلح و قطع جنگ آمادۀ هر نوع همکاری میباشد که البته او در وعدههایش صادق بود، اما اخلالگران موقع ندادند تا نتایج این صحبتها و مذاکرات به کرسی بنشیند.
قابل تذکر است، من (نویسنده) در آن زمان محصل صنف دوم فاکولتۀ اصول دین دانشگاه اسلامی بینالمللی اسلامآباد بودم و بیست روز بعد از پیروزی مجاهدین، در رخصتیهای تابستانی به کابل آمدم. در کابل بر اساس آشنایی و همسنگری قبلی با آمرصاحب، تمام رخصتیام با ایشان سپری شد که با وجود تلخیهای زیاد، خاطرات خوب و ماندهگاری نیز از مصاحبت با آمرصاحب دارم.
Comments are closed.