احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد عمران - ۳۰ سنبله ۱۳۹۸
سخن گفتن از قهـرمان ملی، به ۱۸ سنبله و هفتۀ شهیـد نمیتواند خلاصه شود. قهرمان ملی بهدلیلِ گستردهگیِ بینش و درایتِ سیاسی و نظامی خود، در تاریخ معاصرِ کشور همواره حضوری پُررنگ و انکارناپذیر داشته است. دستکم در سی سال گذشته، کمتر اتفاقِ سیاسی در افغانستان رخ داده که نتوان بهنوعی آن را به قهرمان ملیِ کشور مرتبط دانست. چه در تحولاتِ پس از یازده سپتمبر که دیگر قهرمان ملی کشور حضور فیزیکی نداشت و چه در تحولاتِ پیش از آن که مهمترین کنشگر سیاسی و نظامیِ کشور بود. دشمنانِ او نیز به این نکته واقف بودند و همواره با تکریم، نامش را بر زبان میآوردند. جنرالانِ روسی که در نبرد رویاروی با قهرمان ملی کشور قرار داشتند، پس از اینکه افغانستان را ترک کردند، یک نام را با خود به کشورشان بردند: «شیر پنجشیر احمدشاه مسعود!» حالا شماری از این افراد که دیگر از نظر سنی به مرحلۀ کهولت رسیدهاند، عمدتاً به خاطرهنویسی رو آورده و در مورد جنگی که ناخواسته در آن شرکت کرده بودند، مینویسند.
در آثاری که به زبانِ روسی در مورد جنگ افغانستان نوشته میشود، قهرمان ملی کشور قهرمان اصلیِ آنهاست. نویسندهگانِ روسیِ جنگِ افغانستان که بیشترشان جنرالان و نظامیانِ زمانِ شورویِ پیشین استند، در خاطراتِ خود از قهرمان ملی به عنوان استراتژیست، سیاستمدار خبره، رهبر جسور، انسانِ متعهد و مردمدار سخن میگویند. این اوصاف به قهرمان ملی از سوی دشمنانِ پیشینِ او از سرِ تصادف داده نمیشود. این افراد در خاطراتِ خود برای هر یک از این صفات اسنادی ارایه میکنند که خود شاهد آن بودهاند. روزی این آثار به همتِ نهادهای فرهنگی، سیاسی و نظامیِ افغانستان باید جمعآوری و ترجمه شوند. این یکی از اولویتهای تاریخ معاصرِ کشور میتواند باشد که بسیاری از نکتههای ظریفِ تاریخی را باز میکند. بنیاد شهید احمدشاه مسعود باید به این مسأله عنایتِ ویژه نشان دهد و آثاری را که در کشورهای دیگر در مورد قهرمان ملی نوشته میشوند، جمعآوری کند. از قرار معلوم، همهساله چندین کتاب در مورد رویدادهای افغانستان به زبانهای زنده و معتبرِ جهان نوشته میشود که بخش مهمی از آنها به کارنامههای قهرمان ملی اختصاص دارد.
در همین حال، خاطرات دوستانِ نزدیک و دورِ او را نیز نباید فراموش کرد. نسلی با قهرمان ملی زیستهاند، با او حشر و نشر داشتهاند و از او خاطراتِ فراموشناشدنی در ذهن دارند. این خاطرات سرمایۀ ملی افغانستان است؛ سرمایهیی که در دقیقهها و ثانیههای تاریخی شکل گرفتهاند و به روایتی کمنظیر از زندهگی و کارِ قهرمان ملی بدل شدهاند. این افراد بسیار زیاد و متنوع اند. از جهادگرانِ سادۀ جبههها گرفته تا فرماندهان، روزنامهنگاران، سیاستگران و فرهنگیان را در بر میگیرد. خاطراتِ این افراد بهصورتِ پراکنده هر از گاهی به مناسبتهای خاصی شنیده میشود، ولی کمتر به صورتِ مکتوب ارایه شدهاند. این خاطرات، زندهترین روایت تاریخ معاصر افغانستاناند که اگر ثبت و مکتوب شوند، بدون شک در تحلیل و ارزیابی تاریخ معاصر افغانستان بسیار مُمد و کارساز میتوانند باشند. اینها همه نشان از یک ویژهگی عمدۀ قهرمان ملی کشور دارند و آن اینکه: او انسانی بود معاصر!
معاصر بودن تنها به معنای آن نیست که کسی در دورانِ فعلی زیسته باشد. معاصر بودن اینجا افزون بر بُعد زمانی آن، به عنوان یک مفهومِ فلسفی مطرح است. معاصر بودن اینجا در دقیقۀ اکنون زیستن نیست، بل بافت تاریخی گذشته، امـروز و آینده را با هم گره زدن است. از این منظر، قهرمان ملی کشور انسانِ معاصر بود. شاید خیلیها که با او زیستهاند و هنوز از نظر فیزیکی زنده به شمار میروند، معاصر با این فهمِ ویژه نباشند؛ اما او معاصر است و این ویژهگی حداقل در تاریخ معاصر کشور برای او همچنان محفوظ باقی مانده است. معاصریتِ قهرمان ملی است که از او انسانی برای تمام فصلها میسازد. معاصریت، شناختِ وضعیت در پیچیدهترین مفهوم آن است.
قهرمان ملی، همواره توانایی آن را داشت که از گذشته به امروز و از امروز به فردا نقب بزند. زمان در منظومۀ فکری و سیر تاریخیِ بینش قهرمان ملی، ابعاد فلسفی کسب میکند. او همانقدر که با تاریخ، فرهنگ و سیاستِ کشورش آشناست، به همان میزان جهان را میفهمد. او مسیر تحولاتِ جهان را از پیش درک میکند و با فهم ویژۀ خود از تاریخ کشورش، آنها را در هم میآمیزد و به نتایجی میرسد که حتا بزرگترین سیاستمداران و جامعهشناسان از درکِ آن عاجز میمانند.
امروز وقتی سخنان قهرمان ملی را در مورد تهدید تروریسم میشنویم، متوجه میشویم که او چهقدر فراتر از جهانِ ما قرار داشت. آنزمان وقتی این سخنان گفته میشد، بیشتر به افسانه شبیه بودند تا واقعیتهایی که قرار است جهان را به چالش بکشند. شاید استراتژیستهای غربی نیز آنزمان به چنین سخنانی در خلوتِ خود خنده میکردند؛ اما فقط به اندازۀ یک دهه زمان به کار بود که جنگ با تروریسم به عنوان اصلیترین جنگِ قرن بیستویکم پس از جنگ سرد شناخته شود. در آن زمان، استراتژیستهای غربی از تز «پایان تاریخ» حمایت میکردند و واقعاً به این نتیجه رسیده بودند که با برچیده شدن شبح کمونیسم، جهان به پایانِ تاریخ رسیده است. پایان تاریخ به این معنا که دیگر در برابر ارزشهای غربی هیچ ارزشی سر بر نمیآورد و جهان چه بخواهیم و چه نخواهیم، یک انتخاب بیشتر ندارد و آن لیبرالدموکراسی از نوع امریکایی آن است. فوکویاما وقتی مقالهاش را در مورد پایان تاریخ نوشت، جهان چنان شگفتزده بود که حتا به پرسش تاریخی «ما در کجای جهان قرار داریم؟» نیندیشید. اما یک دهه پس از نوشته شدنِ مقاله و بعداً کتاب مفصل «پایان تاریخ و آخرین انسان»، جهان شبح تروریسم را به رسمیت شناخت.
معاصریت به این معنا میتواند مطرح باشد و شاید انسانهای کمی در تاریخ چنین معاصر بوده باشند. قهرمان ملی عملاً در آن سالها در برابر تز غالبِ غرب قرار گرفت که فهمِ ناقصی از آینده ارایه میکرد. آنتیتزِ قهرمان ملی این بود که جنگ به گونهیی دیگر در شُرفِ ظهور قرار دارد و نمیتوان به پیـروزی نهایی فکر کرد. قهرمان ملی، ماهیت جنگهای آینده را در سخنانِ خود بیان میکرد و پرده از تهدیدی برمیداشت که در حالِ وقوع بود. ماهیت جنگِ آینده را حتا غربیها نمیدانستند. وقتی غربیها پس از حوادث یازده سپتمبر وارد افغانستان شدند، فکر میکردند جنگافزارهای آنها از چنان قدرتِ مانوردهیِ بالایی برخوردار است که دیگر هیچ نیرویی در برابر آنها تابِ مقاومت ندارد؛ اما چند سال معدود بیشتر نگذشته بود که ابزار جنگی تروریسم قدرتِ خود را نشان داد!
Comments are closed.