the_time('j F Y');?>
بخش سوم/
سانسور بر ضد متن و خواننده است. بیشترین و بهترین آثار ادبی مُدرنِ دنیا در میدان آزادی اندیشه نوشته شدهاند. پس به نظر ضروری میرسد که برای بهدست آوردن این آزادی، نخست میتوان با پیکانِ ناوابستهگی به سازههای برون از حوزۀ شهروندی برضد ممیزی مبارزه کرد. اگر وظیفۀ شاعر و نویسنده و متن از میان بردنِ نیروی عادت و آنچه بوده باشد که کار سانسورگر بیرونی بیشتر برضد این آشنازداییست. سانسورگر چه بیرونی چه درونیشدهاش همواره در پی نظم و ثبات و دنیای کلیشه میگردد و محتاط است، در حالی که ادبیت بر بنیان سرشتِ خلاقش از این نظم روی میگرداند: از نظم متعارف (کریستوا). واژهگانی که متن را میسازند و مادۀ اصلی کار آفرینشاند با جهان بیرون از متن سانسورگر متفاوت است. واژهیی ذاتِ حقیقت دارد (مالارمه) که از بار معنایی (و در اینجا بار فراسویی) و کاربرد هر روزهاش جدا میشود. و اگر بینگاریم که اثر ادبی، زبان و متن اقامتگاه هنر است، وراها و دلالتها حکم خانهبهدوشی را دارد.
زبان و متن، بار دگر، هستی اگزیستانسیالیستی دارد که بار مسؤولیتِ هستی خود را به دوش میکشد. در اینجاست که نوشتار از حالت متافیزیکی بیرون میآید و به رشد و بالندهگی میرسد. از جوهریت میرهد و هستی خود را با بودشِ خواننده که (پیشاپیش) در متن گنجانده شده میآزماید. اینجا متن ارزش نقد کردن پیدا میکند و خواننده خود را در متن مییابد (این هرمنوتیک زمان خصوصیِ خواننده است). بنا بر این، سانسور یک امر a proiori است که ناقض موجودیت، و پناهنگ استمرار جوهریت است. منظور از جوهریت همان نیروهای سکونگونه و کوبندۀ فرامتنی ارسطوییست. و این متن باید روزی آنقدر بزرگ و والا شود که هیچکس جرأت دست بردن در آن را نداشته باشد. یا نوشته از حالت ابژه بودن درآید و سوژه شود. مخالفت با همان دخالتهای نیروهای برون متنییی که در مبارزه با آن روزگاری جنبش فرمالیسم به وجود آمد.
در قلمرو شهروندی دال در یک پیوند ارگانیکی به حرکت میافتد. در این حیطه چون قدرت بیرونی و نظارتگر وجود ندارد، زبان چونیِ ماورایی خود را از دست میدهد. پس تنها در این حوزه است که زبان زندهگی میشود و به بودش نزدیک. به این شکل متن- زبان که در حیطۀ شهروندی ساخته شود، از جوهریت دور و نقدپذیر میگردد.
یک واژه در یک شعر با تمام واجگانِ آن شعر پیوند دارد (طنز و لطیفه نمونۀ گویای این پیوند است). این جستار نظری ساختگرایی متن بر آن اصل و در آن ترکیب خود را نشان میدهد: توازن و تخالف، شباهتها و تقارنهای آوایی و دستوری از یکسو و تقابلهای آوایی و دستوری از سوی دیگر. در شعر و در بسیاری موارد در داستان حتا یک واژه به شکل بیطرف و بیکاره نمیتواند وجود داشته باشد. یا نباید وجود داشته باشد. ادگار آلن پو، پدر داستاننویسی امریکا، میگوید: «… در تمامی داستان، نباید حتا کلمهیی نوشته شود که مستقیم یا غیرمستقیم، به آن یگانه طرح از پیش ساخته شده متمایل نباشد.»۴ همانند انسانهای شهروند که با هم پیوند ارگانیک و آشنایی دارند. آشنایی جهانشمول که میخواهند در دستگاه تجریدی و فلسفی زندهگی با وجود تفاوتها، تخالفها و شباهتها برابر باشند و این خود مایه و بنیان زندهگی مدنی شود. انسانها همدیگر را به جای حذف (…) تحمل میکنند. همانگونه که انسان با «بد» (متفاوت بودن) مدارا میکند، واژۀ «بد» را هم میخواند و نقد میکند. این انعطافپذیری به توان و دامنۀ داوریها و بالندهگی میافزاید. خواننده میتواند از متن لذت ببرد و آن لذت از حق داوری و اختیار و تأویل خواننده سرچشمه میگیرد که فرهیخته و بالغ انگار شده (نه کودن) و به شعور او با ممیزی توهین نشده: من از هنری لذت میبرم (یا لذت نمیبرم) و به آن احترام میگذارم و این بسته به آن دارد که بدانم آن هنر قائم به خود است و در بودش انگولک نشده. من به هستییی که در آن اختیار و غرور باشد، احترام میگذارم.
به هر حال، زبان و متن تنها در امنیت قلمرو شهروندی و هراساندیش نبودنِ آگاهانه یا ناآگاهانۀ نویسنده پیریزی میشود. به وجود آمدن پارهیی از هنر (به ویژه هنر آوانگارد) جسارت است، اما ممیزی میزید تا جسارت را نیز از متن- نویسنده بگیرد، یعنی خوراک سانسور چه بسا بیجسارتی و کلیشهآفرینی و بازآفرینی کلیشه است. با آن جسارت بود که رابله و مالارمه و مارسل پروست و دیگران با متنهاشان خانهتکانی در زبان روزگارِ خود انجام دادند. به عبارت دیگر، متن را نمیشود ارشاد کرد مگر هستی آن را نصفه و نیمه بینگاریم یا خود را ولی که در آن صورت بحث از جستار شهروندی بیمورد است.
خواننده و نوشتۀ سانسورشده
در نظریۀ خوانندهمداری، خواننده در آفرینش متن نقش بنیانی دارد (ریفاتری) و متن (شعر) در زمان خواندنش شکل میگیرد. در اینجا نه مؤلف کیستی دارد و نه نیتِ او مهم است (فوکو). موضوع خواننده از دو سو دارای اهمیت است:
۱. نوشته به شکل ممیز-مخاطب نوشته شود(متن خواندنی)
۲. خوانندهمدار باشد و خواننده نقش فعال در نوشتن متن داشته باشد(متن نوشتنی).
در مورد اول، اگر اثر با شیوۀ ممیز-مخاطب نوشته یا ویراستاری شود، نقش خوانندۀ کنشگر به سود خواننده در نقش ممیز کنار گذاشته شده. نوشته اگر با استادی هم خود را بنگارد، بازهم به یکسویهگی تمایل خواهد داشت. به این شکل نوشتۀ ممیز-مخاطب کلته است، زیرا با انسان (خواننده) به سودهگی سخن نمیگوید و بر حسهای چندگانۀ او تأثیر مطلوب و اثرگذار نمیگذارد و نیروی خیالپردازی و نوآفرینی خواننده را محدود میکند(آن چیزی که بارت آن را «خوشی» نامید). یا برهنه از تمامیت حسی و جامعیت روانیست، مانند موجودی که از اندامش یکی کم باشد.
Comments are closed.