عادت‌هایِ ارنست همینگوی هنگام نوشتن

گزارشگر:برگرفته از مصاحبۀ سال 1958 با مجلۀ «پاريس ريويو»/ برگردان: رؤيا ديانت - ۲۱ میزان ۱۳۹۸

mandegarارنست همینگوی در اتاق خوابِ خانه‌اش در حومۀ شهر هاوانا در سان‌فرانسیسکو دی پائولا می‌نویسد. او برای نوشتن، اتاق کارِ مخصوصی دارد که در برج زاویه‌داری در گوشۀ جنوب غربی خانه واقع شده؛ اما ترجیح می‌دهد در اتاق خوابش کار کند و تنها زمانی به اتاق برج می‌رود که «شخصیت‌هایش» او را به آن‌جا بکشانند. اتاق خواب در طبقۀ همکف واقع است و به سالون اصلیِ خانه راه دارد. درِ بین این دو قسمت همیشه نیمه‌باز است.
اتاق خواب بزرگ است و نورگیر، و پنجره‌های رو به شرق و جنوب، نور روز را دست و دلبازانه وارد اتاق می‌کنند تا بر دیوارهای سفید و کف‌پوش‌های زرد کف اتاق بتابد. اتاق با یک قفسه کتابخانه که در وسط آن قرار گرفته، به دو شاه‌نشین تقسیم می‌شود. یک تخت‌خوابِ دونفرۀ بزرگ و کم‌ارتفاع در یک بخش قرار دارد که برای خوابیدن فردی درشت‌اندام کاملاً مناسب است و دمپایی‌های راحتی که به‌دقت در پای تخت قرار گرفته نیز حکایت از همین اندام درشت دارد. دو عسلی کوچک دو طرف تخت با کپه‌های کتاب پوشیده شده است.
در بخش دیگر اتاق، یک میز تحریرِ غول‌پیکر دیده می‌شود که یک صندلی در پشت آن قرار گرفته و تمام سطح آن پوشیده از دسته‌های منظمِ کاغذها و یادگاری‌هاست. پشت آن، در آخر اتاق گنجه‌یی تعبیه شده که یک قطعه پوستِ پلنگ بالای آن آویخته است. دیوارهای دیگر با کتابخانه‌هایی با قفسه‌های سفید پوشیده شده که از هر یک از این قفسه‌ها کتاب‌ها روی کف اتاق ریخته‌اند. علاوه بر این، آن‌ها با انبوهی از روزنامه‌های کهنه، مجله‌های گاوبازی و انبوه نامه‌هایی که با کش به هم بسته شده‌، پُر شده‌اند.
روی یکی از این قفسه‌های کتاب به هم ریخته – قفسه‌یی که بر دیواری جای گرفته که در برابر پنجرۀ شرقی قرار دارد و حدود یک متر با تخت فاصله دارد -همینگوی میز کارش را ترتیب داده است. یک گوشه از آن بسته‌های کاغذ دیده می‌شود و دست‌نویس‌ها و کتابچه‌های یادداشت هم در کنار این بسته‌ها ولوست. تنها فضای خالی موجود در سمت چپ قفسۀ کتاب، جای کافی برای قرار گرفتن یک ماشین تحریر را به وجود آورده که در کنار آن، یک صفحۀ چوبی برای استقرار کاغذ، پنج شش مداد و یک قطعه مس معدنی قرار دارد. این قطعه مس زمانی مورد استفادۀ همینگوی قرار می‌گیرد که باد پنجرۀ شرقی بخواهد کاغذها را با خود به هوا ببرد. عادت کاری همینگوی از آغاز این بوده که وقت نوشتن بایستد. همان دمپایی‌های راحتی بزرگ را به پا می کند و روی یک قطعه پوست فرسوده، در برابر ماشین تحریر و صفحۀ خواندن کاغذ که به موازات سینه‌اش قرار دارد، می‌ایستد.
همینگوی معمولاً برای نوشتن از صفحۀ نگه دارندۀ کاغذ استفاده می‌کند و با مداد روی کاغذ نازک پوست‌پیازی می‌نویسد. او یک دسته کاغذ سفید را روی یک تخته شاسی در سمت چپ ماشین تحریر آماده دارد و وقتی یک صفحه پُر شد، از زیر گیرۀ فلزی یک کاغذ دیگر را می‌کشد و بیرون می‌آورد.
او کاغذ را به صورتِ مایل روی تختۀ نگه‌دارنده قرار می‌دهد و با بازوی چپش کاغذ را روی آن می‌گذارد. بعد با دست‌خطی که در طی سال‌ها درشت‌تر شده، بسیار مردانه است، کمترین میزان نقطه‌گذاری در آن رعایت شده، خیلی کم از حروف بزرگ استفاده کرده و در بسیاری از جاها در کنار نوشته‌هایش یک علامت ضربدر دارد، صفحه را پُر می‌کند. صفحۀ پُرشده را روی تخته شاسیِ دیگری که در سمت راستِ او قرار دارد می‌گذارد و به سراغ صفحۀ بعدی می‌رود.
همینگوی گاهی جا عوض می‌کند، به سراغ ماشین تحریر می‌رود و تختۀ نگه‌دارندۀ کاغذ را کنار می‌گذارد؛ و این کار را زمانی می‎کند که نوشتن سریع و خوب پیش می رود یا وقتی که نوشتن، حداقل برای او- ساده است؛ یعنی وقت نوشتن دیالوگ‌ها.
او مسیر پیشرفت روزانه‌اش را – «برای این که سر خودم کلاه نگذارم» – روی یک نمودار بزرگ رسم می‌کند. شماره‌های هر روز نمودار، میزان واژه‌های نوشته شده در آن روز را نشان می‌دهد: اعدادی متفاوت و متغیر ۴۵۰، ۵۷۵، ۴۶۲، ۱۲۵۰، ۵۱۲٫ بیشترین کلمات همینگوی وقتی روی این نمودار ثبت می‌شود که او کار ویژه‌یی را نوشته باشد، در این صورت او چنان در کار غرق می‌شود که دیگر فرصت کافی برای ماهی‌گیری روزانه در خلیج را ندارد.
همینگوی، طبق عادت، از میز کاملاً مناسبی که آن سمت اتاق قرار دارد استفاده نمی‌کند، حتا اگر از فضای بیشتر برای نوشتن برخوردار باشد. اما آن میز هم مجموعه‌های زیادی را نگه‌داری می‌کند: ‌کپه‌های نامه‌ها، ‌یک شیر اسباب بازی شکم پُر خریداری شده از باشگاه‌های شبانۀ برادوی، کیف کرباسی کوچک پُر از دندانِ گوشت‌خواران مختلف، پوکه‌های فشنگ تفنگ، مجسمه‌های چوبی از شیر، کرگدن، دو گورخر و یک گراز آفریقایی که این سری آخر در یک ردیف کنار هم چیده شده‌اند.
تمام سطح میز البته با کتاب پوشیده شده است، تقریباً همه جای اتاق، کتاب دیده می‌شود: روی میز تحریر، کنار میزها، ‌در قفسه‌ها، به صورت تصادفی و در هم و بر هم، رمان‌ها، کتاب های تاریخ، مجموعه‌های شعر، نمایشنامه‌ها و مقاله‌ها. که از نظر موضوع»، بسیار متنوع اند. در قفسه‌هایی که به موازات زانوی همینگوی ـ البته در حالت ایستاده ـ قرار دارد، دو کتاب ویرجینیا ولف «خوانندۀ مشترک» و «بن ایمز» دیده می‌شود. همچنین «خانۀ تقسیم شده» و «خوانندۀ پارتیزان» ویلیامز، «جمهوری» چارلز ای.برد، «حملۀ ناپلئون به روسیه» تارل، «چقدر جوان به نظر می‌رسید» پگی وود، «ویلیام شکسپیر» و «دست رنگرز» آلدن بروکز،‌ «شکار آفریقایی» بالدوین، مجموعه شعرهای تی.اس.الیوت و دو کتاب دربارۀ شکست ژنرال کاستر در نبرد لیتل بیگ‌هورن. اتاق به هر حال با همۀ بی نظمی‌اش که در نگاه اول به چشم می‌زند، دلالت بر این دارد که مالک آن ‌اساساً منظم و مرتب است اما نمی‌تواند دور انداختن هیچ چیز را تاب آورد – خصوصاً اگر آن چیز ارزش عاطفی داشته باشد.
یکی از قفسه‌های بالای کتابخانه با مجموعۀ گوناگونی از یادگاری‌های عجیب پُر شده: یک زرافۀ ساخته شده از مهره‌های چوبی، یک لاک‌پشت کوچک از آهن ریخته‌گی شده، نمونۀ نازکی از یک لوکوموتیو، دو جیپ و یک کرجی ونیزی، یک خرس اسباب‌بازی با یک کلید در پشت آن، میمونی که روی یک جفت طبل ضربه می‌زند، ‌یک گیتار مینیاتوری، و یک نمونۀ کوچک و ظریف از یک هواپیمای دوموتورۀ ارتش هوایی امریکا و روی یک حصیر گرد به حال خود رها شده است. این مجموعه می‌تواند جمعی از خرت و پرت‌هایی باشد که در یک جعبه کفش در تهِ صندوقچۀ یک پسربچه جمع شده است.
با این حال روشن است که هریک از این اشیا ارزشِ خودشان را دارند، فقط سه شاخ بوفالویی که همینگوی آن را در اتاق خوابش نگه داشته نه به خاطر اندازۀشان، بلکه به این دلیل اهمیت دارد که این چیزها را از سرزمین‌های رها شده و دست‌نخورده پیدا کرده و حالا احتمالاً به بهترین نحو از آن‌ها نگه‌داری می‌کند. خودش می‌گوید «از دیدن آن‌ها سرحال می‌شوم.»
همینگوی ممکن است موهوماتی از این دست را تحسین کند،‌ اما ترجیح می‌دهد دربارۀ آن‌ها صحبت نکند، احساس می‌کند با وجود هر ارزشی که ممکن است آن‌ها داشته باشند، نباید دربارۀشان صحبت کرد. چنین نگرشی را او در نوشته‌هایش نیز زیاد مطرح می‌کند.
«اگرچه این بخشی از نوشتن است که اساسی هم هست، اما با صحبت کردن درباره‌اش به آن آسیب می‌زنید. وقتی دربارۀ آن صحبت کنید، ساختار آن درهم می‌شکند و آن وقت شما دیگر چیزی [برای گفتن] ندارید.»
همینگوی اگر چه یک قصه‌گوی شگفت‌انگیز، مردی با طنز غنی و مالک انبانی دانشِ جالب توجه از موضوع‌هایی است که برایش جالب اند، اما برای او صحبت کردن دشوارتر از نوشتن است – نه برای این‌که ایده‌های کمی دربارۀ موضوع دارد، بلکه بیشتر به این دلیل که او حس می‌کند آن‌قدر قوی هست که چنین ایده‌هایی را ناگفته نگه دارد و وقتی سوال‌هایی دربارۀ چیزی از او پرسیده شود (آن‌هم برای استفاده از تجربیات محبوبش)، ‌او در نقطه‌یی قرار دارد که تقریباً به‌ندرت می‌توان از حرف‌هایش چیزی فهمید.
واقعیت این‌که همینگوی درحالی‌که به صورت مشهود از زنده‌گی لذت می‌برد، با یک از خودگذشته‌گی داوطلبانه به انجام کار می‌پردازد که نشان از وجود ضرورتی جدی دارد؛ ترس او از عدم دقت، فریب‌کاری، گمراه کردن مردم و ناپخته‌گی.
هیچ جا این ایثار در برابر هنر، آشکارتر از اتاق خوابِ او با کف‌پوش زردش نیست: ‌جایی که هر روز صبح زود همینگوی از خواب بیدار می‌شود تا در تمرکز مطلق در برابر تختۀ نوشتنش بایستد و تنها زمانی حرکت کند که وزنش را از روی یک پا به پای دیگر منتقل می‌کند. وقتی کار خوب پیش می‌رود او سخت عرق می‌ریزد، مثل یک پسربچه هیجان‌زده می‌شود، و بی‌تابی و بی‌نوایی را وقتی با تمام وجود درک می‌کند که حس لمس هنری برای لحظه‌یی از بین می‌رود ـ او به عنوان بردۀ مقررات سختی که خود وضع کرده ـ این ایستادن و عرق ریختن را تا حدود ظهر ادامه می‌دهد و بعد عصای پیاده‌روی‌اش را برمی‌دارد و خانه را ترک می‌کند تا مثل هر روز نیم مایل شنا کند.
مد و مه

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.