- ۱۲ عقرب ۱۳۹۸
چرا بیشترِ ما از تنهایی گریزانیم؟ چرا به محض اینکه تنها میشویم، فوری سعی میکنیم به هر وسیلهیی که شده (سراغ دیگران رفتن، به آنها تلیفون کردن، گوش دادن به رادیو یا تماشای تلویزیون، مطالعۀ کتاب یا ورود به انترنت) خود را سرگرم کنیم تا از تنهایی برآییم؟ چرا وقتی هیچیک از این وسایل و شیوهها را در اختیار نداریم، کلافه و بیحوصله میشویم؟
پاسخِ همۀ این پرسشها یک چیز است: «هراس از خود!» وقتی تنها میشویم، در واقع نزد خویشتنِ خویش حضور پیدا میکنیم و چون تصویری مثبت از خود نداریم و اساساً با خود بیگانهایم، قادر به تحملِ خویش نیستیم و راهی برای فرار از این وضعیت میجوییم.
توجه انسان به ماهیت یگانۀ خود و تنهایی وجودیِ خویشتن و پرداختن به نهانیهای درون خویش، رفتهرفته موجب آشتی او با خود میشود و همین امر همنشینی او با خویش را دلنشین میکند. استمرار در این امر بهتدریج باعث انس آدمی به خلوت و تنهایی میشود، از همین نکته روشن میشود که چرا روحهای بزرگ نهتنها هراسی از تنهایی ندارند، بلکه مشتاق آن هستند. تاریخ نیز گواهی میدهد که همۀ انسانهای بزرگ، از انبیا گرفته تا عرفا و حکما، با تنهایی انس داشته و از بودن در حضور خویش لذت میبردهاند.
نکته این است که این روحهای بزرگ، آنقدر خویشتنِ خویش را آشنا و دوستداشتنی مییافتند که نه تنها از حضور در محضر خویش ملول نمیشدند، بلکه چنین فرصتهایی را مغتنم میشمردند، از آن استقبال میکردند و آن را به مجالی برای خلوت با معبود و راز و نیاز با محبوب تبدیل میکردند. در عوض، بیشتر ما به علت آنکه کمال و فضیلتی در خود سراغ نداریم، از خود گریزانیم و تاب نشستن در محضر خویش را نداریم. ترس از مرگ نیز ریشه در همین واقعیت دارد؛ چون مرگ وضعیتی است که با آن پیوندهای بیرونی (اجتماعی) انسان قطع میشود و او با خویشتن خویش تنها میماند.
حال اگر هراس از تنهایی، نشانۀ ترس ما از خویشتن خود باشد، چهگونه میتوان بر این هراس غلبه کرد؟
راهحل فقط در یک چیز است: بازیافتن خود. ولی این تلاش میباید در بستر همین زندهگی اجتماعی صورت پذیرد، نه در انزوای مطلق و گریز کامل از آدمیان؛ چون این شیوه نه با فطرت بشر سازگار است، نه با ضرورتهای زندهگیِ این جهانی همخوانی دارد. دشواری کار نیز از همینجا ناشی میشود که هر انسانی از روی طبع یا ضرورت در جامعه زندهگی میکند، ولی با اندک تأملی درمییابد که موجودی است یگانه و تنها که با وجود همۀ ارتباطات بیرونی و اجتماعی، هویتی فردی و مختص خویش دارد. نه این امکان برایش فراهم است که از جامعه و ارتباطات اجتماعیِ خویش به صورتِ کلی رهایی یابد و به خود بپردازد، نه اینکه پیوندهای اجتماعی او میتواند جایگزین هویت فردی و شخصی او شود. او خودش است و خویشتنِ خود، تا با خود چه سودا کند. برای نمونه، بهرغم همۀ توصیههای دینی در مورد اهمیت پیوندهای خانوادهگی و مسوولیتهای اجتماعی، قرآن تصریح میکند که «انسان به صورت فردی خلق شده و به همین صورت فردی نیز وارد عرصۀ آخرت میشود» به تعبیری دیگر، هر انسانی همواره موجودیتی فردی و یگانه دارد. ولی در زندهگی دنیوی، به اقتضای شرایط، ناگزیر از زیستن جمعی با دیگران است که این امر میتواند موجب غفلت او از ماهیتِ فردی خویش شود. از اینرو است که اهل معرفت توصیه میکنند که «در میان مردم باشید ولی با آنها مباشید» یعنی مباد آنکه اقتضائات زندهگیِ اجتماعی در دنیا موجب غفلتِ شما از ماهیت فردی و یگانۀتان شود، چون سرمایۀ اصلی شما چیزی غیر از خودتان نیست.
Comments are closed.