احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ناصر فکوهی - ۱۹ عقرب ۱۳۹۸
در تاریخ سیاسی قرن بیستم، دو واژۀ لومپنیسم و پوپولیسم، چه در نظریه و چه در رفتارهای سیاسی، بهسختی با یکدیگر گره خوردهاند. این تجربهیی است که هم میتوان آن را در کشورهای مرکزی و توسعهیافته مشاهده کرد و هم در کشورهای حاشیهیی و در حالِ توسعه. روشن است که مهمترین تجربهها و بدون شک دردناکترین آنها، دو نظام سیاسیِ توتالیتر یکی در کشوری توسعهنیافتۀ یعنی روسیه بود که با انقلاب ۱۹۱۷ و رژیم توتالیترِ چپ آغاز شد و دیگری چند سال بعد در یک کشور توسعهیافته یعنی آلمان با سقوط دولتِ وایمار و قدرت گرفتن فاشیستها در بین دو جنگ و عمدتاً در دهۀ ۱۹۳۰. در هر دو مورد، ما شاهد آن بودیم که روشهای لومپنی یعنی استفادۀ گسترده از اراذل و اوباش و خشونت و کلام زشت و ضد نخبه، ستایش دروغینِ مردم و طبقاتِ فرودست و متهم کردنِ روشنفکران و هنرمندانِ پیشتاز به خیانت و ایستادن در برابر مردم، استفاده از حرفهای پیشپاافتاده و تحقیر بحث و سخنانِ سنجیده و متعادل و فکریِ عمیقتر و غیره، که از روشهای بسیار رایجِ لومپنیسم و پوپولیسم بوده و هست، به کار گرفته میشد. آنچه این دو تجربه را از هم جدا میکرد، در محورهای ایدیولوژیکِ آنها بود: از یک سو ادعای نجاتِ فرودستان و کارگران و شعارهای کمونیستی، و از سوی دیگر ادعای نجات «نژاد اصیل»ِ ژرمن و شعارهای ناسیونالسوسیالیستی و فاشیسـتی. در هر دو مورد دشمنانِ خیالی، همه کسانی بودند که باور به سطحینگری و دنبال کردنِ آن و پناه گرفتن پشت باورهایِ عامیانه برای پیش بردنِ اهدافی ضد خودِ آن مردم را تأیید نکرده و به عقلانیت فرا میخواندند. قربانی همۀ این روشها هم در نهایت نه فقط روشنفکران، هنرمندان، دانشگاهیان و نخبگان سیاسی و فکری، بلکه همان مردمی بودند که ادعا میشد رهبرانی پوپولیست برای دفاع از آنها به میـدان آمدهاند و لشکر اراذل لومپنِ آنها خشونتِ خود را با تکیه بر «آرمانها» و «منافع»ِ آنها توجیه میکردند. این روشها البته با سقوط و تخریب فاشیسم و کمونیسـمِ روسی موقتاً پایان یافت. اما نه قابلیت بازسازیشدن و سر بیرون آوردنِ این شیاطین در تاریخ بعدی جهان.
بسیاری از ناظرانِ سیاسی بر آن گمان بودند که کشتار مستقیم بیش از بیست میلیون نفر، کشتار غیرمستقیم (در اثر بیماریها و قحطی و غیره) و نزدیک به صد میلیون انسان در جنگ جهانی اول و کشتار صد میلیون انسان به صورتهایِ مختلف در جنگ جهانی دوم، که به صورتِ گستردهیی ناشی از ایدیولوژیهای ملیگرایی افراطی و پیاده شدنِ این ایدیولوژیها با روشهای لومپنی و حکومتهای پوپولیستی و عامهگرا بود. گروهی بر این باور بودند که این روشها برای همیشه یا تا قرنها تمام جهان را در برابر خطرات اینگونه نظریات محافظت خواهند کرد. اما متأسفانه چنین نبود. نوعی مارکسیسم پوپولیستی و مبتذل که آنهم با روشهای لومپنی به اجرا درآمد، دهها میلیون قربانی در چین و شرق آسیا و در تداوم حکومتهای توتالیتاری از جمله در شوروی بر جای گذاشت. و این در حالی بود که در غرب نیز در حکومتهای پوپولیستی و فاشیستیِ برجای مانده از جنگ (از جمله اسپانیا و پرتغال) و هم در گرایشهای سیاسی در دفاع از کودتاها و حکومتهای وابستۀ نظامی به اروپا و امریکا در غرب، میلیونها کشته و قربانی به شکلهای مختلف در فاصلۀ پایان جنگ تا امروز، لکۀ ننگی بودند که انسانیت همراه خود دارد. اما این تمام قضیه نبود. و موجِ جدیدی از لومپنیسم و پوپولیسم با پایانِ توتالیتاریسمهای شرقی در شوروی و بلوک شرق در راه بود.
این موج که زمینههای آن با فروپاشی آرامِ شوروی از دهۀ ۱۹۸۰ در شرق و فروپاشی دموکراسیهایِ سوسیال در غرب با روی کار آمدنِ تاچر در بریتانیا و ریگان در امریکا از همین دهه در غرب آغاز شد، از دهۀ ۱۹۹۰ جهان را وارد سیری قهقرایی از قدرت گرفتنِ هرچه بیشتر سیستمهای مافیایی بهویژه در روسیه در دهۀ ۱۹۹۰، نظامهای دزدسالار در کشورهای در حال توسعه به ویژه آفریقای سیاه و امریکای لاتین و شرق آسیا، و حکومتهای نولیبرال ضد اجتماعی در ایالات متحده و اروپای غربی آغاز شد و سرانجام به فاجعهیی به نام ترامپیسم رسید که به همراه خود نه تنها انفراد امریکا و کنار کشیدنش از صحنۀ بینالمللی و تخریب گستردۀ نهادهای دموکراتیک این کشور را ایجاد کرد، بلکه در کشورهای دیگر جهان از برزیل و اسکاندیناوی و بریتانیا و لهستان و ایتالیا و هند و فیلیپین و بسیاری دیگر از کشورهای جهان سوم، امواج لومپنیسم و پوپولیسم و تندرویهایِ جاهلانه و البته همواره ضد روشنفکران، ضد کارگران، ضد دانشگاهیان و ضد هنرمندان را ایجاد کرد. ما امروز در این بحرانِ عمومی هستیم. بحرانی که نتیجۀ آن سپردن سرنوشتِ جهان به دست فاسدترین و مافیاییترین قدرتهای موجود در آن و روشن شدنِ چراغ سبز برای همۀ لومپنها و پوپولیستهای جهان است و اگر امیدی برای بازگشت از این راه باشد، شاید با دستاوردهای دموکراتیکی ممکن باشد که در نظام امریکایی وجود داشته و در طول سه سال گذشته در این کشور مقاومتِ گستردهیی را علیه ایدیولوژیهای راست افراطی و نژادپرستی و ملیگراییهای افراطی به وجود آورده و سرانجام توانسته است در همین روزهای اخیر سرانجام کلید فرایند استیضاح دونالد ترامپ را بزند که امید نسبت به موفقیتِ آن هنوز اندک است، اما این امید با امید به شکست انتخاباتیِ او روشنایی کوچکی در انتهای یک تونل تاریک برای جهان نگه داشته است که با بازگشت گروههای عقلانیتر به حاکمیت این کشور، اندکی از فشار گستردۀ لومپنیسم و پوپولیسم وحشیانهیی که در چند سال اخیر در کُل جهان شاهدش بودیم، کاسته شود.
در این میان برای کشوری چون ایران، باید تمام خطراتِ پیش رو و پشتِ سر را در نظر داشت. پیشینۀ انقلابِ دموکراتیک در این کشور هر چند به یکصد سال پیش میرسد، اما واقعیت در آن است که نمیتوان از درونی شدنِ یک پیشینۀ ذهنیتها، رفتارها و نهادهای دموکراتیک و فرهنگِ دموکراتیک نام برد و با تحققِ این امر فاصلۀ زیادی موجود است. این فاصله به خودی خود مشکل اساسیِ کشورهایی چون ایران نیست. آنچه مشکلِ آنها به حساب میآید، وجود راهحلهایِ نادرست در برابر شرایط بحرانییی است که بخشی از آن حاصل اشتباهات درونی و بخشی حاصل فشارهای بیرونی بوده اند. مشکلات و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را همه میشناسیم. اما راهحلهایِ نادرست خروج از اعتدالِ سیاسی و انزواطلبی یا از آن بدتر، حرکت به سوی اتحادهای سیاسی با رژیمهای غیردموکراتیک و مافیایی در عرصۀ بینالمللی با فاصله گرفتن از سیستمهای دموکراتیک از جمله اروپا و همچنین فاصله گرفتن از نظامهای دموکراسی اقتصادی، یعنی دامن زدن و تقویت رفتارها و نهادهای نولیبرالی، تشدید فساد و خصوصیسازیهای مجهول و ضد مردمی و کنار کشیدن دولت از وظایف اساسیاش یعنی تأمین نیازهای اصلی مردم در حوزۀ بهداشت و آموزش و مسکن و امنیت روانی و مادی شهروندان است. انحراف همچنین میتواند در افزایش فشارها بر معترضانی خود را نشـان بدهد که هم قربانی شرایط سختِ اقتصادی هستند و هم قربانی نوعی شک و تردید که همیشه نسبت به هر نوع اعتراضِ ولو خیرخواهانه وجود داشته است.
بنابراین شک نباید داشت که اولاً با گفتمانِ پوپولیستی و با روشهای لومپنی ولو آنکه به صورتِ گستردهیی در یک جامعه و اقشار مختلف آن گسترش یافته باشد، هیچ نتیجهیی جز ایجاد تنشِ بیشتر در درون و افزایش خطراتِ بیشتر از بیرون حاصل نخواهد شد. و ثانیاً تنشزدایی، رفتارهای عقلانی و معتدل و حرکت به سوی کاهش فشار، رفتارهای عادلانهتر و دوری کردن از هرگونه رفتار و گفتمانی که بوی فشار از آن بیاید و تمایل به تداوم و اصرار بر دخالت در زندهگی خصوصیِ مردم بدون آنکه دولت به وظایف اصلی خود بهطور کامل عمل کند، جامعه را دایماً در موقعیتهای خطرناکتر قرار میدهد.
پوپولیسم یعنی عامهگرایی و تلاش برای ساده جلوه دادنِ مشکلاتِ بزرگ و ارایۀ راهحلهای سطحی و لومپنیسم یعنی محور قرار دادنِ زور برای حل مشکلاتِ یک جامعه، تا کنون در تاریخ برای هیچ جامعهیی، هیچ نتیجهیی مثبت حتا در کوتاهمدت نیز نداشته است.
Comments are closed.