احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عزیزاحمد حنیف - ۲۰ عقرب ۱۳۹۸
بخش نخست/
چکیده
فقریکه اقبال از آن سخن میگوید، در واقع نیرویی باطنی در وجود انسان است که اگر بیدار گردد، جهان را دگرگون میکند؛ این فقر، با سلاطین دست و پنجه نرم میکند و قدرتهای طاغوتی زمان را زیر و رو میکند. این همان فقری است که با نان جوین خیبر میگشاید و از شکوه بوریای او تختهای جهانداران مقتدر به لرزه میافتد. فقری که بهکاهی ارزش کوهی میبخشد؛ برای پشه، آیین شهبازی میآموزاند و در صحرای آن، پای کبک با خون باز آلوده است و شاهین از حمام میگریزد.
این فقر را از طریق عقل و عشق در عمق آیات و سورههای قرآن میتوان جستجو کرد؛ نه در گوشهی خانقاه و لای خرقهی صوفی، یا پیچ دستارِ ملا و شلاق محتسب!
پیشنوشت
طرز نگرش اقبال به مفاهیم و ارزشها متفاوت از هر اندیشمند دیگریست؛ او برای هریکی از عقل، عشق، عرفان، فلسفه، شعر، ادب و هنر، تعریف و تفسیر جدیدی ارائه کرده است. وی در حالیکه یک فیلسوف تمامعیار است، پای فلسفه را در راه رسیدن به حقیقت، لنگ و فکر فلسفی را خام و ناتمام و فکر گوسفندی میداند.
راهب دیرینه افلاتون حکیم
از گروه گوسفندان قدیم
رخش او در ظلمت معقول گم
در کُهستان وجود افکنده سم
وی باوجودیکه بهتمام معنا یک شاعر است و به دو زبان فارسی و اردو، در چندین قالب، شعر سروده است، اما خود را شاعر نمیداند و با شعرایی که در گرداب ادب و تخیل گیر مانده اند، سرِ سازش ندارد.
نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم
گره از عقدهی معنا گشادم
به امیدی که اکسیری زند عشق
مس این مفلسان را تاب دادم
نغمه کجا و من کجا؟ ساز سخن بهانهایست!
سوی قطار میکشم ناقهی بی زمام را
بر حافظ شیرازی که بهنسبت چیرگیاش بر شعر و ادب پارسی، وی را لسان الغیب نامیدهاند، جسورانه و بیباکانه میتازد و او را «بادهپرست»، «بیچاره» و «گوسفند» میخواند و مجلس او را از نُقل و نباتِ معرفت، تُهی میداند.
هوشیار از حافظ صهبا گسار
جامش از زهر اجل سرمایهدار
نیست غیر از باده در بازار او
از دو جام آشفته شد دستار او
آن فقیه ملت مَیخوارهگان
آن امام ملت بیچارهگان
بینیاز از محفل حافظ گذر
الحذر از گوسفندان الحذر
اقبال در حالیکه یک عارفِ معرفتاندیش است و حضرت مولوی را مرشد بزرگ و رفیق راه خوانده و در رکاب وی به عالمِ افلاک سفر کرده است، بهشیخ اشراق، شهاب الدین سهروردی و همچنان سنایی غزنوی ارادت بیش از حد دارد، اما به بزمِ صوفیان و اهل ذوق گریز دلبستگی ندارد.
نه با ملا نه با صوفی نشینم
تو میدانی نه آنم من نه اینم
و همانطور:
عالِمان از علم قرآن بینیاز
صوفیان درندهگرگ و مودراز
او در حالیکه یک متفکر و نظریهپرداز مسلمان است و هرچه میگوید و میسراید و مینویسد، از اسلام است اما با ملا و مفتی و محتسب (البته جزماندیشانیکه در قید عواطف اند و روح انسانی شریعت پیامبر رحمت صلیالله علیه وسلم را مطابق فهم نسلهای نخست، درک نکردهاند) سخت در ستیز است و ملا را «مؤمنِ کافرگر»، «قرآن فروش»، «کمنگاه» و «کورذوق و هرزهگرد» و همچون «کور مادرزاد و نور آفتاب» بیگانه از دین و شریعت میخواند:
دین حق از کافری رسواتر است
زانکه ملا مؤمن کافر گر است
از شگرفیهای آن قرآن فروش
دیده ام روح الامین را در خروش
زانسوی گردون دلش بیگانهیی
نزد او أم الکتاب افسانهیی
بی نصیب از حکمت دین نبی
آسمانش تیره از بیکوکبی
کمنگاه و کورذوق و هرزهگرد
ملت از قال و اقولش فرد فرد
مکتب و ملا و اسرار کتاب
کور مادرزاد و نور آفتاب
دین کافر فکر و تدبیر و جهاد
دین ملا فی سبیل الله فساد
به باور اقبال، آدمی هم در شرق و هم در غرب راهِ خود را گم کرده و در وادیهای هوا و هوس سرگردان است.
حکمت مشرقیان، فلسفهی مغربیان
همه بتخانه و در طوف بتان چیزی نیست
از همین جاست که نگاهِ وی به مفاهیمی همچون فقر و درویشی، عرفان و تصوف، توحید و نبوت، عشق و ایمان، عقل و علم، وحی و خاتمیت و غیره، متفاوت با اندیشمندان دیگر است.
سؤال اینجاست که از عصر اقبال تا امروز، مهمترین عنصر تمدن معاصر، اقتصاد است؛ کشورها به لحاظ اقتصادی به جهان اول، دوم و سوم تقسیم شده اند؛ جایگاه و عظمت هر ملتی را در خانواده بزرگ جهان معاصر، اقتصاد تعیین وتعریف مینماید. اقتصاد، شاهرگ حیات افراد و ملتهاست؛ کسانیکه اقتصاد دارند، میتوانند در روی زمین نفس بکشند و با ملل دیگر جهان داد وسُتد نمایند و عزت و آبرویی داشته باشند، اما ملتهای فقیر، باید محکوم و منزوی باشند و تحت تسلط غولهای اقتصادی جهان، زندگی کنند.
اقبال، در چنین جهانی چگونه از فقر سخن میگوید و راه رهایی مسلمانان را از قید و زنجیر استبداد و استعمار و بیماریهای گونهگون اجتماعی، در چارچوب فقر و درویشی جستجو مینماید؟ برای دریافت پاسخ به این پرسش، لازم است نگاهی به ریشهی معنایی واژه فقر به لحاظ تاریخی در اندیشهی اقبال داشته باشیم.
پیشینهی فقر و درویشی در اندیشهی اقبال
پیشینهی فقر و درویشی در اندیشهی اقبال، به سلسلههای صوفیه و شخصیتهایی بر میگردد که در پخش و نشر اسلام همواره در کنار نظام سیاسی، در شبه قاره هند نقش بارزی ایفا کرده اند؛ روشنگری دینی و ارشاد ودعوت مردم بهسوی اسلام در هندوستان بیشتر از فقیهان و محدثان به تصوف و متصوفین پیوند دارد؛ آنقدر شخصیتهایی را که سلسلههای مختلف تصوف اسلامی در هند پروریده است در مقایسه با علمای متشرع، غیر قابل مقایسه میباشد.
سلسلههای چهارگانه تصوف در شبه قاره
در اینجا نیاز است نگاهی کوتاه به سلسلههای تصوف اسلامی در هند داشته باشیم تا ریشههای مفاهیم فقر و درویشی در اندیشه اقبال را بهخوبی دریابیم:
سلسله چشتیه منسوب به خواجه معین الدین چشتی (م۶۳۳هـق) یکی از سلسلههای معروف تصوف در شبه قاره است که شخصیتهای بزرگواری را در درازنای تاریخ تصوف اسلامی در هند در خود پروریده است. شیخ قطب الدین بختیار، بابا فرید، نظام الدین اولیا (م۷۲۵)، امیر خسرو دهلوی، امیر حسین سجزی، شیخ نصیر الدین محمود معروف به چراغ دهلی (م۷۵۷)، شیخ سراج الدین (م۷۵۸)، سید محمد گیسودراز (م۸۲۵) و عبدالقدوس گنگوهی (م۹۴۵) از جمله شخصیتهای معروف این سلسله بهحساب میروند(۱).
سلسله سهروردیه منسوب به شیخ شهاب الدین سهروردی یکی دیگر از سلسلههای معروف تصوف در شبه قاره است که در ایالت پنجاب و اطراف آن قرنها بر ذهن و ضمیر مردم جا داشته است. در این سلسله، شخصیت نامداری همچون: بهاء الدین زکریا (م۶۶۱)، صدرالدین محمد عارف (م۶۸۴)، رکن الدین عالم(م۷۳۵)، سید جلال الدین سرخپوش بخاری، نوه او جلال الدین مخدوم جهانیان، جلال الدین تبریزی (م۶۴۲)، ابوحفص عمر سهروردی، میر سید عثمان معروف به لعل شهباز قلندر(۶۵۰) و غیره آمدند و در ارشاد و طریقت و گسترش اسلام در شبه قاره نقش بازی کردند(۲).
همچنان سلسله قادریه یکی از سلسلههای معروف تصوف در هندوستان است که نسبتاً در گذشته از محبوبیت بلندی در میان مردم برخوردار بوده است؛ این سلسله توسط محمد بن شاه میر معروف به میان میر ولی(۹۲۳) یکی از اعقاب شیخ عبدالقادر گیلانی از عراق به هند منتقل گردیده است. شخصیتهای معروف سلسله قادریه: شاه محمد بدخشی(م۱۰۷۲) مرشد داراشکوه، بهاء الدین جنیدی(۹۲۱) و محب الله الله آبادی(۱۰۵۸) اند(۳).
Comments are closed.