نورمن میلر غول ادبیاتِ امریکا

گزارشگر:سـعید کمالی‌دهقان - ۰۳ قوس ۱۳۹۸

mandegar«نورمن میلر» به گفته روزنامه انگلیسی گاردین، غول ادبیاتِ امریکا بود. نویسنده‌یی که زنده‌گی را پس از هشتادوچهار سال فعالیتِ بی‌وقفه‌ در حوزه ادبیات و نویسنده‌گی، ترک گفت. او در ۳۱ جنوری سال ۱۹۲۳ در خانواد‌ه‌یی یهودی در نیوجرسی امریکا به دنیا آمد. اجدادش از روسیه به امریکا مهاجرت کرده بودند و پدرش، «ایساک» حساب‌دار بود و مادرش «فانی» در یک ایجنسی خانه‌داری کار می‌کرد. وقتی چهار سالش بود، به همراه پدر و مادر به بروکلین رفت و همان‌جا درس خواند و سپس در سال ۱۹۳۹ برای تحصیل مهندسی هوا و فضا وارد دانشگاه هاروارد شد. خاله‌ها و به‌خصوص مادرش در کودکی‌اش بسیار تأثیر گذاشتند. مادرش «فانی» از همان کودکی به استعداد نویسنده‌گیِ وی توجه کرد و دست‌نوشته‌هایش را تا سال‌ها نگه داشت و او را تشویق می‌کرد بنویسد. در دانشگاه بود که به نویسنده‌گی علاقه‌مند شد و مدتِ کوتاهی پس از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۹۴۳ شروع به نوشتن کرد. در این ایام که جنگ جهانی دوم موضوعِ روز بود و توجه اغلب نویسنده‌گان را به خودش جلب کرده بود، «میلر» به عنوان افسر تکنسین به مدت هجده ماه در اقیانوس آرام در جنگ شرکت کرد. در سال ۱۹۴۸ با استفاده از تجربیات و آموخته‌های خود از جنگ نخستین رمانش را به نام «مرده و برهنه» منتشر کرد. کتاب با استقبال خوبی روبه‌رو شد و شهرت خوبی را برای «نورمن میلر» بیست‌وپنج‌ساله به ارمغان آورد. «مرده و برهنه» موفقیت خوبی برای یک نویسنده جوان بود و به همین خاطر توجه رسانه‌های ادبی به «نورمن میلر» جذب شد. این کتاب سال بعد در انگلستان هم به چاپ رسید و قبل از توزیع بیش از ده‌هزار نسخه فروش کرد. وی سپس در سال ۱۹۵۲ رمان «ساحل بارباری» را منتشر کرد و «پارک آهو» را در سال ۱۹۵۵ نوشت. این دو رمان نیز هر دو با فروش خوبی روبه‌رو شدند و مورد توجه رسانه‌های ادبی قرار گرفتند.
«میلر» در سال‌های پنجاه میلادی به موضوعات متعددی از جمله خشونت، سرطان و مواد مخدر علاقه‌مند شد و دربارهشان مطلب نوشت. وی هم‌چنین به بوکس علاقه زیادی داشت و در این‌باره مقالات مفصلی نوشته است. «میلر» در طول عمر هشتادوچهار سال خویش، شش مرتبه ازدواج کرد و حاصل این ازدواج‌ها هشت فرزند برای او بود. در این بین، زنده‌گی مشترکش با «آدله مورالز» بیشتر از همه سر زبان‌ها بود چرا که «میلر» یک‌بار او را مجروح کرد. سپس در سال ۱۹۶۲ از او طلاق گرفت و با دختر یک اشراف‌زاده اسکاتلندی به نام «ژان کمپل» ازدواج کرد و تنها یک سال با او زنده‌گی کرد. وی سپس در سال ۱۹۶۳ با «بورلی بنتلی» بازیگر سینما ازدواج کرد.
«میلر» در سال‌های بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۹ تنها دو رمان به نام‌های «رویای امریکایی» و «چرا در ویتنام هستیم؟» نوشت. وی به جز داستان‌نویسی به روزنامه‌نویسی، نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی فیلم هم علاقه‌ داشت و همراه «ترومن کاپوتی» و «تام ولف» از ابداع‌گران ژانر «نیو ژورنالیسم» یا «کتاب‌های خلاقانه غیرداستانی» به حساب می‌آمد. «میلر» در کنار رمان‌نویسی، روزنامه‌نگاری می‌کرد و در این مدت درباره مهم‌ترین اتفاقات زمان خودش از جمله، فمینیسم، جنگ ویتنام و سفر به فضا مطالب مهمی نوشت. «نورمن میلر» از نویسنده‌گان بعد «نسل گم‌شده» به حساب می‌آید. «نسل گم‌شده» عمدتاً نویسنده‌گانی بودند که به خاطر گرانی امریکای پس از جنگ جهانی اول به پاریس مهاجرت کرده بودند و تاثیر شگرفی را در ادبیات زمان خود و بعد خود گذاشتند. «نورمن میلر» به گونه‌یی نتیجه «نسل گم‌شده» بود. او که از نویسنده‌گان «نسل گم‌شده» هم‌چون «ارنست همینگوی»، «جان دوس‌پاسوسی» و «اسکات فیتزجرالد» تاثیر زیادی گرفته بود، در سال ۱۹۶۸ جوایز ادبی «پولیتزر» و «جایزه کتاب ملی» امریکا را به‌خاطر کتاب «ارتش شب» از آن خود کرد و در طول عمرش نزدیک به دوازده رمان نوشت.
«رابرات مک‌کرام» سردبیر بخش ادبی «آبزرور» ماه‌های اول سال جاری میلادی به سراغ «میلر» رفت و با او درباره آخرین رمانش به نام «قصری در جنگل» گفت‌وگو کرد. این کتاب توسط یک موجود پلید به نام «دیاتر» روایت می‌شود و در اصل ماجرای کودکی‌های «آدولف هیتلر» است. «مک‌کرام» در ابتدای این گفت‌وگو می‌نویسد: «نورمن میلر اسطوره شده، نمادی از امریکای بزرگ، نویسنده‌یی که همه به او احترام می‌گذراند و نمی‌شود به این ساده‌گی‌ها از کنارش گذشت.» وی در ادامه به توانایی‌های مختلف «میلر» اشاره می‌کند و به این نکته اشاره می‌کند که وی در اصل تنها یک نفر نبوده، در این رابطه در «آبزرور» می‌نویسد: «مگر با چند تا نورمن میلر می‌شود گفت‌وگو کرد؟» «مک‌کرام» سپس در پاسخ این پرسش استفهامی، به خودش می‌گوید: «نویسنده‌یی خشن، نویسنده بخشنده، نویسنده‌یی جنایی، اوه خدای من! اگر بخواهم همه را نام ببرم، نزدیک به سی‌وپنج عنوان می‌شود.» وی هم‌چنین به فعالیت‌های «میلر» در حوزه‌های دیگر اشاره کرده است. «مک‌کرام» در همین رابطه می‌نویسد: «میلر تهیه کننده و کارگردان سه فیلم عجیب امریکایی بود، فیلم‌های آن‌سوی قانون، نود وحشی و میداستون.» وی هم‌چنین به مشت‌زنی‌های «میلر» اشاره کرده و به فعالیت‌های سیاسی وی نیز پرداخته است. منتقد ادبی «آبزرور» در ادامه می‌نویسد: «نورمن میلر در سال ۱۹۶۹ نامزد شهردار شهر نیویارک شد و با «جان اف. کندی» چای نوشید. در جنگ ویتنام شرکت کرد و درباره موضوعات مختلف داخلی و خارجی در روزنامه مقاله نوشت.» «آبزرور» در این گفت‌وگو که فوریه امسال انجام شده به «سرزنده» بودن «میلر» برخلاف سن هشتادوچهارساله‌اش اشاره کرده و می‌نویسد: «شگفتی این‌جاست که کتاب جدید میلر در امریکا و انگلیس با فروش خوبی روبه‌رو شده است و میلر هم با رسانه‌های مختلفی در سراسر جهان درباره‌اش حرف زده.» «مک‌کرام» اشاره می‌کند که «میلر» خود نزدیک به سه‌صد گفت‌وگو با نویسنده‌گان و شخصیت‌های مختلف کرده و با ریزه‌کاری‌های این کار آشنا است. در این جای کار، ناگهان «میلر» شروع به سوال کردن از «مک‌کرام» می‌کند و می‌پرسد: «راستی این‌همه راه فقط به خاطر من آمدی امریکا؟» منتقد آبزرور در پاسخ می‌گوید: «بله.» میلر تعجب می‌کند و می‌گوید که لابد از «قصری در جنگل» حسابی خوشت آمده است و «مک‌کرام» می‌گوید: «بله، کتاب فوق‌العاده‌یی است.»
«نورمن میلر» خود درباره نوشتن «قصری در جنگل» به «آبزرور می‌گوید: «در سال‌های ۱۹۳۲ مادرم همیشه می‌گفت که هیتلر بالاخره یک بلایی سر یهودی‌ها می‌آورد. آن موقع نه سالم بود و این فکر از آن وقت همیشه در ذهنم بود. تمام زنده‌گی‌ام به این موضوع فکر کرده‌ام. این‌که این هیتلر از چه ساخته شده بود؟ پاسخ این سوال همیشه برایم معما بوده است.» وی در ادامه درباه «هیتلر» می‌گوید: «هیتلر به بصیرت حمله کرد. با هیچ منطق و راهی نمی‌شود هیتلر را فهمید. بالاخره هم آن بلا را سر یهودی‌ها آورد و با کشتن شش میلیون یهودی، ذهن بازمانده‌گان‌ یهود را نابود کرد. قبل از هیتلر، یهودی‌ها ذهن باز و فوق‌العاده‌یی داشتند.» «نورمن میلر» درباره دوران کودکی‌اش به «آبزرور» می‌گوید: «من در یک محیط یهودی بزرگ شدم و از همان موقع بود که با رفتارهای ضدیهودی مواجه شدم، شاید به این خاطر است که در این سن، کتابی درباره «هیتلر» نوشته‌ام.»
«مک‌کرام» اشاره می‌کند که «میلر» در هشتادوچهار ساله‌گی، مثل خیلی از هنرمندان دیگر، در خانه‌اش در «پراوینستون» مشغول نوشتن است. وی در این رابطه می‌نویسد: «پراوینستون محله خاطره‌انگیزی برای «میلر» بوده است. جایی‌است که وی آن‌جا زنده‌گی کرده، دعوا کرده، بازداشت شده، میلیون‌های کلمه نوشته و شش دهه در آن سپری کرده است. پراوینستون، هم میلر خوب را نشان می‌دهد و هم میلر بد را.»
مجله ادبی «پاریس ریویو» نیز در شماره تابستان ۲۰۰۷ خود به سراغ «نورمن میلر» رفت و با او گفت‌وگو کرد. «پاریس ریویو» ابتدا این سوال را از او کرد که آیا «میلر» به خاطرش هست که هنگام خودکشی «ارنست همینگوی» کجا بوده. «نورمن میلر» در پاسخ گفت: «خیلی خوب به یاد می‌آورم. با «ژان کمپبل» در مکزیکو بودیم و قبل از ازدواج‌مان بود. من حسابی ماتم برد. یک قسمتی از وجودم هست که هیچ وقت با این ماجرا کنار نیامده. در واقع می‌شود گفت که هشدار مهمی بود. آن چیزی که او می‌خواست بگوید این بود که تمام رمان‌نویسان باید به ‌آن گوش کنند. خیلی رُک بگویم: وقتی رمان‌نویس هستی؛ یعنی به سفر روان‌شناختی خطرناکی پا گذاشته‌ای و همه چیز می‌تواند در صورتت منفجر شود». «پاریس ریویو» در ادامه از «میلر» پرسید که آیا این ماجرا را می‌تواند با شجاعت همینگوی مطابقت بدهد یا نه؛ که «میلر» در پاسخ گفت: «از فکر کردن به این‌که مرگش بتواند چنین کاری را بکند، متنفرم. من به فرضیه‌یی رسیده‌ام: همینگوی زودتر از این‌ها در زنده‌گی‌اش یاد گرفته بود که هرچه زودتر مرگ را به مبارزه بطلبد، بهتر برایش تمام است. ماجرا را مثل یک پزشک می‌دید؛ جرات درگیر شدن در نزدیکی با مرگ. این تصور را هم می‌کردم که وقتی به مری گفت خداحافظ؛ شب به شب که تنهاتر می‌رفت به تخت‌خواب؛ شستش را روی ماشه اسلحه قرار می‌داده و لوله تفنگ را درون دهانش می‌گذاشته و کمی ماشه‌ را فشار می‌داده و می‌لرزیده و می‌جنبیده و تلاش می‌کرده تا ببیند چه‌قدر می‌تواند ماشه را فشار بدهد بی‌آن‌که اتفاقی بیافتد. اما شب آخر زیادی فشار داده. این به نظرم معقول‌تر از این می‌آید که خودش ضربه نهایی را زده باشد. به هر حال؛ این تنها یک تیوری است. واقعیت این است که همینگوی خودکشی کرده». «نورمن میلر» در ادامه گفت: «وقتی دارید رمان خوبی می‌نویسید، به جست‌وجوگری تبدیل می‌شوید و وارد ماجرایی می‌شوید که خودتان هم پایانش را نمی‌دانید، و پایان از قبل مشخص نیست. ترکیبی از ترس و هیجان شما را به پیش می‌برد. به نظرم؛ رمان ارزش نوشتن ندارد مگر آن‌که با چیزی دست‌وپنجه نرم کنید که در آن شانس موفقیت داشته باشید. ممکن است شکست بخورید. شما با اندوخته‌های راونی‌تان قمار می‌کنید. مثل این‌که فرمانده ارتشی باشید و کل ارتش را به بن‌بست بکشانید». میلر هنگام این گفت‌وگو، چهره افتاده‌یی داشت اما با این حال، کهولت سن روی ذهنش تاثیر منفی نگذاشته بود. او در این رابطه به «پاریس ریویو» گفت: «وقتی سن آدم بالاتر می‌رود؛ دلیلی وجود ندارد که به عنوان رمان‌نویس نتوانید مثل گذشته باهوش باشید. هر سال از زنده‌گی باید چیز بیشتری درباره طبیعت بشر یاد گرفته باشید.» اما «پاریس ریویو» سماجت نشان داده و تلاش کرده بگوید که به اعتقاد بعضی‌ها نویسنده‌ها باید در پیری نویسنده‌گی را بگذارند کنار. اما «میلر» در پاسخ گفت: «من این‌طور فکر نمی‌کنم. اگر کسی بیاید و چنین چیزی به من بگوید، من هم می‌گویم: شوخی سر جایش، اما گورت را کم کن.» «نورمن میلر» هم‌چنین در گفت‌وگویی که ماهنامه ادبی «مگزین لیته‌رر» دسمبر سال ۱۹۸۳ با او انجام داد، گفت: «رمان تا حدی زنده‌گی ما را تغییر می‌دهد. پیش آمده که ازدواج‌هایی از بین رفته، مثلاً؛ یکی از دو نفر رمان خوانده و به این نتیجه رسیده که زنده‌گی به گونه دیگری بهتر از این زنده‌گی‌ست که دارد می‌کند». «رویای امریکایی»، «عصرهای قدیمی»، «تبلیغات برای خودم» و «افسانه کوتاه نورمن میلر» از دیگر آثار موفق «نورمن میلر» محسوب می‌شوند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.