احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هارون مجیدی - ۱۷ جدی ۱۳۹۸
صبح روز یکشنبه، ۱۵ جدی وقتی فیسبوک را گشودم، پیام دوستی را دریافتم که حاوی عکس و خبر شدت بیماری استاد قادر فرخ، یکی از چهرههای خوشنام، پُرکار و دوستداشتنی سینما و تیاتر افغانستان را به همراه داشت. به شدت خسته و بیدرنگ روی برگهام با این تیتر نوشتم: قادر فرخ در بستر بیماری
قادر فرخ از سینماگران و بازیگران خوشنام تیاتر افغانستان در بستر بیماری است. فرخ از خانوادۀ فرخ افندی بنیانگذار تیاتر و کارهای نمایشی کشور است، خانوادهیی که یک سده پیش از ترکیه به افغانستان آمد و خود را وقف کارهای هنری و فرهنگی کرد.
در جریان روز تماس و پیام شماری از دوستان را دریافتم که سراغ نشانییی از استاد بودند. پس از جستوجو، نشانی آشیل، تنها پسر استاد فرخ را پیدا کردم و دریافتم که استاد از چندی بدینسو به ترکیه رفته و با فرزندانش آنجا زندهگی میکند، زندهگییی که توأم شده بود با دست و پنجه نرم کردن با بیماری قلبی.
به تلاشهای خانوادۀ افندی و نقش این خانواده در هنر افغانستان میاندیشیدم و اینکه فرخ افندی چه چیزی در افغانستان دریافته بود که زادگاه، بستهگان و کشور در حال توسعهاش را ترک گفت و ماند تا برای سرزمین دومش کار کند؟ نتیجه فقط یک مورد بود و آن اینکه استاد افندی دلش برای هنر و گسترش هنر میتپید و از هر راه ممکن تلاش میکرد تا هنر افغانستان شگوفا شود. او با شماری از هنرمندانش همروزگارش از «هیچ» شروع کردند و نخستین کارها را در هنر افغانستان به ارمغان آوردند. صحنه دیکور کردند، ترجمه کردند، نوشتند، هنرپیشه آموزش دادند و حتا زمانی که هنرپیشۀ زن برای نقشآفرینی نبود، افندی نخستین کسی شد که نقش زن را در تیاتر افغانستان بازی کرد تا آرامآرام صحنههای نمایش کشور گواه نقشآفرینی هنرپیشههای زن نیز شد؛ هنرپیشههایی که هنر را از افندی فرا گرفته بودند.
خبر بیماری استاد قادر فرخ در صفحات دوستانی زیادی دستبهدست شد. این خبر همزمان بود با از دست دادن اسدالله تاجزی و آصف جلالی که هفتۀ پیش درگذشتند. برخی از دوستان قادر فرخ به شمول همایون پاییز از دستتنگ شدن شماری از هنرمندان پیشکسوت کشور و بیتوجهی مردم و مسوولان شکایت کردند تا اینکه منوچهر فرادیس داستاننویس و مسوول نشر زریاب یادداشتی نوشت و این دردها را بازگویی کرد.
منوچهر فرادیس نوشت: شرمندۀ همهتان!
قادر فرخ، حمیده عبدالله، محمد کامران، مرتضا بایقرا، ممنون مقصودی، عبدالاحمد خاکسار، سلام سنگی و چند و چندین هنرمند برجسته و معروف و محبوب کشور، ما شرمندهتان، چه عمرهای عزیزی که حیف شدند و فرصت هنرنمایی از آنان گرفته شد. ما حتا بینندههای خوب نبودیم. حمیده عبدالله مادر سینمای کشور! ما شرمندۀ شما هستیم. ما به عنوان بیننده، هیچ کاری نکردیم و فقط همیشه بیننده بودیم، بیشتر از آن سیلبین بودیم.
ما (شهروندان کشور) شده برای یک شب عیاشی احمقانه تا صد هزار دالر را در ۱۸ سال گذشته، مصرف کنیم، اما از درمان بیماری کلیههایت حتا خبری نگرفتیم. مردم افغانستان در برابر هنرمندانشان ناسپاس و فرهنگ ضعیف و بیمار دارند. من به تنهایی شرمندۀ همۀ شما هستم. ایکاش ایکاش دستانم پُر میبود تا به یکیک شما عزیزان و سروران سینمای کشور میرسیدم و دستگیری آبرومندانه میکردم.
در یک کلام، شرمندۀ همۀ شما سروران و بزرگان سینمای کشور هستیم. مگر ممکن است از سینمای کشور یاد کنی و فیلمهایی چون د کندی زوی، بیگانه، گناه، فرار، شیرین گل و شیرآقا و… پیش چشمت نیاید؟ و اما در این ۱۸ سال که دست خیلیها به دهانشان رسید یادی از آنانی که یگانههای بیتکراری سینمای کشور بودند و هستند، نکردند و چقدر تلخ بود وقتی شنیدم که مرتضا بایقرا گفت که در قصابییی در امریکا کار میکنم و ما برای هنرمندان دست چندم هندوستان صدها هزار دالر را مصرف کردیم تا آنان تنها به کشور حضور بیابند و برقصند، اما یادی از محمد کامران نکردیم، یادی از قادر فرخ نکردیم و ما مردم ناسپاس و بیفرهنگی شدهایم که دیگر حتا نامگذاری درست ساختمانهایی را که با پولهای باد آورده ساختهایم نداریم «سالنگ عمری تاور»، «کابل سیتی سنتر»، «افغان تاور»، دهبوری سنتر»، «مبارک سنتر» و.. شناخت فرهنگ و فرهنگی که به عقل میلیونرهای ما قد نمیدهد.
این یادداشتِ آقای فرادیس زبان شمار زیادی شد و اهالی فیسبوک نیز آن را فراوان دستبهدست کردند. فردای آن روز (دوشنبه، ۱۶ جدی) رسانههای زیادی از زبان خانوادۀ استاد قادر فرخ، خبر درگذشتش را پخش کردند. یکبار دیگر بیمهری همۀ ما در قبال استاد فرخ و خانوادۀ افندی زنده شد و همچون صحنهیی نقشآفرینی استاد فرخ در درامۀ «خانۀ نو، زندهگی نو» که سالهاست از امواج رادیو بی.بی.سی نشر میشود، مجموعۀ طنزی-کمدی هیچلند که چند سال پیش از طریق تلویزیون طلوع نشر میشد و استاد نقش وزیر را در این مجموعه بازی میکرد؛ و فیلم دهکدهها بیدار میشود، حماسۀ عشق و پرندههای مهاجر زنده شدند.
بیدرنگ باعنوان «خانوادۀ افندی» گزارکی در فیسبوک گذاشتم: فرخ افندی که در فرانسه هنرهای مدرن را خوانده بود، بنابر دعوت محمود طرزی به افغانستان آمد. او و طرزی دوستی قدیمی از زمان اقامت و مسوولیت طرزی در پاریس داشتند. با آمدن افندی به افغانستان، کورسی برای آموزش هنر برای هنرجویان ایجاد شد و سبب شد تا افندی شهروندی افغانستان را بگیرد و به زادگاهش -ترکیه- برنگردد.
افندی تلاشهای فراوان برای رشد و بروز ساختن هنر نمایش و موسیقی کشور انجام داد. نمایشهای تیاتری فراوانی را روی صحنه برد و استعدادهای خوبی را برای هنر افغانستان کشف کرد. فرخ ۷۳ سال پیش از امروز صاحب فرزندی شد و نامش را قادر گذاشت. قادر فرخ پس از او نام درخشانی در هنر کشور شد و مثل پدرش رنجهایی فراوانی برای هنر کشید. او برای سرزمین و مردمانی تلاش کرد که به مشکلات و مفلسیاش توجه نکردند. مرحوم قادر فرخ چند پیش از فرط بیماری به ترکیه رفت و نزد فرزندانش در شهر النیه، ماندگار شد. شاید دلش آنقدر از مردمی گرفت که خانوادهاش یک سده پیش پاریس و استانبول را برای ساخته شدن آنان ترک گفت. او به خانواده وصیت کرده تا در شهر النیه دفن شود… او دید که مردمان باغ علیمردان -افغانستان- قدر هیچ کار و زحمتی را نمیدانند…
به نسبت ضیقی در فضای مجازی، فرصت به پرداختن به تمامی جنبههای کاری فرخ افندی و قادر فرخ و در عبارتی، خانوادۀ افندی نبود، اما در این یادداشت بخشهای از یک نوشتۀ همایون باختریانی را که سالها پیش در معرفی کارنامۀ مرحوم افندی نوشته و در سایت کابل ناتهـ منتشر شده است را مرور میکنیم:
فرخ افندی در نقاشی، تیاتر و موسیقی کارهای برجسته و بزرگی انجام داده است. استاد افندی بیش از چهارصد آهنگ فولکلور کشور را به نوت کشیده، کمپوزهای فراوانی از خود بهجا گذاشت و تابلوهای زیبای نقاشی از او به یادگار مانده است. فرخ افندی، متولد شهر استانبول ترکیه، دروس ابتدایی را تا صنف سوم در رشتۀ کمکهای اولیه طبی به پایان رسانید و در سن بیستویک سالهگی به فرانسه رفت و در اکادمی کولارسی پاریس به آموختن هنر موسیقی و رسامی پرداخت؛ در همانجا با محمود طرزی، سفیر افغانستان در پاریس آشنا شد. طرزی پس از پایان مأموریتش افندی را با خود به کابل آورد. افندی تابعیت افعانستان را اختیار کرد و تا آخر عمرش به صفت استاد موسیقی، رسامی و آهنگسازی به این سرزمین خدمت کرد. جمعاً یکصدوچهلوشش آهنگ از او به یادگار مانده که یکی از آهنگهای معروف او «شب تا سحر در بین جنگل» ساربان است. ترانۀ «پادشاهی سلام» که در دوران حکومت شاهی به مثابۀ سرود ملی ارزش داشت، از آفریدههای استاد است. نسخۀ اصلی و قدیمی کتاب ترانههای کودکان به نام «قوقوقو برگ چنار» نیز توسط استاد فرخ افندی نوتیشن گردیده بود.
از استاد فرخ سه دختر و چهار پسر بجا مانده: قادر فرخ، طاهر فرخ، نادر فرخ و ظاهر فرخ. شاگردان نامدارش استاد سلیم سرمست، استاد ننگیالی، استاد ناله و استاد غوثالدین خان رسام معروف است. او با از دست دادن پدر و مادر، مدتی در خانۀ مادربزرگ خود به سر میبرد و با درگذشت پدر و مادربزرگ، آوارهگی او آغاز میشود. فرخ در سن بیست سالهگی عودنیک مینوازد و پیانو نیز خوب نواخته میتواند؛ اما در «پورتریت» یعنی نقاشی صورت، هنر او به کمال رسیده است، چنانکه در کمتر از بیست دقیقه از روی مدل میتواند چهرۀ شخصی را با پنسل رسم کند.
زندهگی این نقاش زمانی به مسیر تازهیی سوق داده میشود که با محمود طرزی سفیر کشور ما در پاریس آشنا میشود. فرخ به وسیلۀ دوستی، راه به سفارت میبرد و در آنجا زمینههایی فراهم میشود تا فرخ به سمت استاد موسیقی خانم سفیر استخدام گردد. این نقاش جوان دو سال در عمارت سفارت مقیم میگردد و چون دورۀ خدمت محمود طرزی در فرانسه به پایان میآید، او نیز به خواهش سفیر، عازم افغانستان میگردد و به امیر امانالله خان معرفی میگردد.
افندی پورتریت شاه را رسم میکند و دوصد سکۀ طلا انعام دریافت میدارد. از نقاشان معروف این دورۀ کشور، پروفیسور غلام محمد میمنهگی است که به صفت مدیر مکتب صنایع واقع در کوتی لندنی ایفای وظیفه میکرد، استاد فرخ نیز در همانجا به صفت استاد مقرر میگردد و شاگردانی چون روانشاد غوثالدین خان، کریمشاه خان و خیرمحمد خان را به درجۀ استادی میرساند.
حوادث دیگر تاریخ افغانستان بازیهای غمانگیزی با استاد افندی میکند. چندینبار خانهاش غارت میشود و او فرصت نمییابد تا به کارهایش ادامه دهد و در دورههایی نیز زمینۀ به صحنه در آوردن صحنهها و پهلوهای دیگر زندهگی برایش داده میشود. ازدواج میکند و به تربیت هنرجویان ادامه میدهد. از میان فرزندانش، قادر فرخ نامی میشود برجسته در تاریخ سینما، رادیو و تلویزیون و تیاتر افغانستان. هنرمندی که سالهای اخیرش را با بیماری و دور از افغانستان به سر برد و هیچ مسوولی نپرسید که قادر فرخ کجاست؟ موردی که در یک یادداشت همایون پاییز پس از همهگانی شدن خبر درگذشتش استاد فرخ بازتاب یافته است.
همایون پاییز، کارگردان و سینماگر و یکی از دوستان استاد افندی نوشت: بالاخره، رسانهها صبح امروز، خبر مرگ معروفترین هنرمند سینما و تیاتر افغانستان را که در غربت جان داد؛ با مردم شریک نمودند.
فرخ، بازیگری بود بسیار مستعد و بزرگ؛ اما در کشوری به دنیا آمده بود و هنر عرضه میکرد که قدرتمداران، دولتداران و متولیان فرهنگ این کشور، نهتنها اینکه هنر، هنرمند، فرهنگ و فرهنگی را به جوی نمیخرند؛ بلکه متولیان امروزی کشور تا توانستند و میتوانند، هنر و هنرمندان را بیشتر از پیش به حاشیه راندند؛ مجبور به ترک وطن کردند و به فقر و بیکاری و یأس مضاعف دچارشان نمودند…!
در سالی که گذشت، نزدیک به ده تن از هنرمندان مشهور ما جانهایشان را با مرگهایی معلق از دست دادند؛ یا سکته نمودند و یا هم از درد فقر و حقارت «دق مرگ» شدند. نمیدانم؟ فرخ سالهای قبل بیمار بود و مفلس! و دیریست که از اینجا با خانوادهاش به کشور ترکیه کوچیده بود و هرگز به یاد ندارم که کسی به حیث همکار و دوست فرخ از من پرسیده باشد که او کجاست؟ ولی حالا که مرده، به یکبارهگی محبوبالقلوب شده و همه برایش اشک حسرت میریزند؛ که من به این اشکها باور ندارم!
گفتنی است که مرحوم قادر فرخ در بیش از ۳۰ فیلم هنری از جمله «دختری با پیراهن سفید»، «دهکدهها بیدار میشود» و «نیلوفر در باران» نقش بازی کرده و بیشتر از نمایشنامههایش را خودش نوشته است. مرحوم فرخ در شمار زیادی از نمایشنامههای تیاتری چون سالگرد، حماسۀ مادر، پارلمان، کارگردان و خاطرات یک مجاهد نیز نقش بازی کرده است.
استاد فرخ نوشتههای تیاتریِ «پارلمان انتخابات خوب»، «ریاستجمهوری»، «مردان پاراپامیزاد»، «زندان آیینه» و «کارگردان» را نوشته و آثار تیاتری، «قطی نقره اثر بن جانسون»، «خواستگاری، اثر چخوف»، «روسپی بزرگوار، اثر سارتر» و «عروسی خون» را خلق کرده است. این هنرمندِ پیشکسوت کشور، فیلمهای یوپرسل، آب و زندهگی، شهر خربوزه، ولی زور والی؟ و انتخابات را نیز کارگردانی کرده است.
Comments are closed.