احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدمهدی اردبیلی - ۲۶ میزان ۱۳۹۸
بخش چهارم و پایانی/
هگل مجبور است این وضعیتِ آخرالزمانی را در خارج از دستگاه خود، دستکم بر روی مرزهای آن، قرار دهد. به بیـان دیگر، در هگل همهچیز تاریخی است، جز یک استثناء یعنی خود تاریخ. در هگل همه چیز روحانی است، جز یک استثناء، خود روح مطلق. و با توجه به مباحث فوق، میتوان ادعا کرد که در هگل همه چیز دیالکتیکی است، غیر از یک استثناء، دانش مطلق یا پایان تاریخ. به همین دلیل است که «تا جایی که این «خود» خویشتن را درک میکند، از شکل زمان فرا میرود»[۲۷]. یا به تعبیر جالبتر، خود هگل در آخرین عبارت از عقل در تاریخ که بیشتر یادآور تمایز سرمدیت جوهر و دیمومت حالت نزد اسپینوزاست، «در بررسی تاریخ، باید راه درازی را که تاکنون به اجمال شرح دادیم و ایده به وسیلۀ آن غایات خود را تحقق میبخشد، بپیماییم. ولی درازی زمان، امری نسبی است و روح به ابدیت تعلق دارد. مدت، به معنای درست واژه برای روح وجود ندارد»[۲۸].
دفاع از روش: بر ضد هگل
اگر یادداشت پیشِ رو را همین جا به پایان ببریم، حقِ مطلب ادا نشده است و تنها این سوءبرداشت به ذهن مخاطب خطور میکند که با نقد هگل حق را به منتقدانش (از پراگماتیستها و لیبرالیستها گرفته تا پوزیتیویستها و پستمدرنها) دادهایم. امـا به هیچ وجه!
انتقاد اصلی وارد به هگل این است که چرا خود را از این عمارت بیرون گذاشت؟ چرا خود را مستثنا کرد؟ بنابراین، روش دیالکتیکی همچنان این قابلیت را دارد که با تکیه بر دو عامل نفی و درونماندگاری همچنان کارآمد باشد. اما برای تحقق این هدف، پیش از هر چیز باید با این سلاح به سراغِ خود هگل رفت و با نقد دیالکتیکی خود وی، به دفاع از روشش پرداخت و نهایتاً، همانگونه که باتای میگوید، نشان داد که «خود هگل نیز نمیدانست که تا چه حد حق داشت»[۲۹].
شاید هگل خوشبینی غیردیالکتیکیاش را که البته نشان از ریشههای رومانتیکِ اندیشهاش داشت، به این دلیل به دیالکتیک روحانی تزریق کرد که از نابودی و فروپاشی عقلِ میراث روشنگری و غلبۀ جریانات ضدعقلگرای عرفانی از یک سو، و جریانات علمگرای ضدفلسفه از سوی دیگر میترسید. همان ترسی که باعث شد برای مقابله با اندیشههای شبهدموکراتیک نژادپرستانه و آنارشیست، از دولت پروس دفاع کند. در نتیجه هگل اتفاقاً آنقدرها هم که وانمود میکند خوشبین نیست، بلکه نگرانیاش را در پس نقابِ خوشبینیاش پنهان میسازد. و نتیجۀ این امر نه دفاع از عقل، بلکه ترسو بار آوردنِ خود عقل است؛ آن هم عقلی که به لطفِ روش دیالکتیکِ هگلی توانایی تن سپردن به نفی را داراست. تنها راه نجات چنین عقلی، امیدِ چنین عقلی، همانگونه که هورکهایمر نیز اشاره میکند، «در رهایی عقل از ترس، ترس از یأس و ناامیـدی، نهفته است»[۳۰]. هگل باید این ترس را کنار گذاشته و به نقد، نفی و حتا مرگ تن دهد، چرا که به تعبیر خود وی، «حیات روح، حیاتی نیست که خود را از مرگ پس کشد و از دسترس ویرانی مصـون نگاه دارد، بلکه حیاتی است که مرگ را تاب میآورد و خود را در آن تداوم میبخشد. روح تنها زمانی به حقیقتش دست مییابد که خود را در اوج تجزیهشدهگی و شقاق بیابد»[۳۱].
در چنین بستری است که میتوان «آیندۀ» هگلی را احیاء کرد. آینده از منظر دیالکتیک هگل، نه پایان تاریخِ آرام و بیدغدغه و نه اوج سلطنت مطلقه است، بلکه در یک کلام، آیندۀ حقیقی هگلی، پایان تاریخ هگلی، نتیجۀ رادیکال منطق دیالکتیکی، نوعی آرمانگرایی انقلابیِ «همواره-هنوز نه» است که هیچگاه نه خود را خارج از تاریخ قرار میدهد و نه نفیکنندهگی خود را وا مینهد. چرا که به محض خروج از تاریخ، به محض ایستایی و آرامش، وجود خود را که ذاتاً شدن و حرکت است از دست داده و چنان صلب و سخت و استوار میشود که به تعبیر مارکس، «دود شده و به هوا میرود»[۳۲].
هگل در یکی از آخرین نوشتههایش، گویی در آستانۀ مرگ (و با کنار رفتن پردههای اروس و عیان شدن تاناتوس) به بصیرت فوق دست یافته و از پنهان کردنِ ترسش ناتوان است. وی با نگرانی به آیندۀ جهان (گویی به آیندۀ منطقی دیالکتیک خودش) مینگرد و تصویری متفاوت از آن به دست میدهد:
«این مبارزه از این هم خطرناکتر خواهد گشت. دیگر قدرتِ برتری وجود نخواهد داشت که میان مصلحت صاحبان امتیاز و درخواست برای آزادی واقعیتر میانجیگری کند، قدرت برتری که این تعارضها را محدود کند و آنها را با هم آشتی دهد. … بدینگونه این فراگرد ممکن است به جای به انجام رساندن یک اصلاح، یک انقلاب به بار آورد»[۳۳].
منابع
اینوود، مایکل (۱۳۸۸)، فرهنگ فلسفی هگل، ترجمه: حسن مرتضوی، مشهد: نشر نیکا.
پلامناتز، جان (۱۳۶۷)، شرح و نقدی بر فلسفۀ اجتماعی و سیاسی هگل، ترجمه: حسین بشیریه، تهران: نشر نی.
سینگر، پیتر (۱۳۷۹)، هگل، ترجمه: عزتالله فولادوند، تهران: انتشارات طرح نو.
شرمن، دیوید (۱۳۹۰)، خودآگاهی هگلی و پساساختارگرایان فرانسوی، ترجمه: محمدمهدی اردبیلی، پیام ذوقی، تهران: نشر رخدادنو.
فیندلی، جان (۱۳۸۷)، گفتارهایی دربارۀ فلسفۀ هگل، ترجمه: حسن مرتضوی، تهران: نشر چشمه.
مارکوزه، هربرت (۱۳۶۷)، خرد و انقلاب، ترجمه: محسن ثلاثی، تهران: نشر قطره.
مککارنی، جوزف (۱۳۸۹)، هگل و فلسفۀ تاریخ، ترجمه: اکبر معصومبیگی، تهران: نشر آگه.
هگل (۱۳۷۹)، عقل در تاریخ، ترجمه: حمید عنایت، تهران: انتشارات شفیعی.
هگل (۱۳۹۱)، دفترهای سیاست مدرن۱، ترجمه: محمدمهدی اردبیلی، تهران: انتشارات روزبهان.
هورکهایمر، ماکس، (۱۳۸۳)، «عقل علیه عقل: ملاحظاتی درباب روشنگری»، در ارغنون (شماره ۱۵)، ترجمه: یوسف اباذری و مراد فرهادپور، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
هورکهایمر، ماکس (۱۳۸۶)، سپیدهدمان فلسفۀ تاریخ بورژوایی، ترجمه: محمدجعفر پوینده، تهران: نشر نی.
هیپولیت، ژان (۱۳۸۶)، مقدمه بر فلسفۀ تاریخ هگل، ترجمه: باقر پرهام، تهران: نشر آگاه.
————————————
Hegel, (1977), Phenomenology of Spirit, translated by: A. V. Miller, Oxford & New York: Oxford University Press.
Marx, Karl & Engels, Friedrich, (2008), Manifesto of the Communist Party, translated by: Samuel Moore, Utrecht: Open Source Socialiast Publishing.
[۱] برای مطالعۀ دقیقتر ریشۀ لغوی این اصطلاح نگاه کنید به: اینوود، ۱۳۸۸، صص ۲۴۷-۲۴۸٫
[۲] مارکوزه، ۱۳۶۷، ص ۲۴۶٫
[۳] recognition
Comments are closed.