یادداشت‌هایی بر نقد و منتقد از بارت و کورتاسار

گزارشگر:فرآوری: مهسا رضایی - ۰۸ دلو ۱۳۹۸

mandegarمنتقد و نویسنده از منظر خولیو کورتاسار
جوان که بودم به منتقدها احترام می‌گذاشتم، اما خیلی نظر مثبتی به آن‌ها نداشتم. وجودشان به نظرم ضروری می‌آمد، ولی از نظر من فقط خلاقیت مهم بود. از آن زمان تا حالا خیلی عوض شده‌ام؛ چون بعد از این‌که بعضی از منتقدها کتاب‌هایم را بررسی کردند، چیزهای زیادی دربارۀ خودم و کارم به من نشان دادند که از آن‌ها غافل بودم.
گاهی نقد را نوعی خلاقیت درجه دومی می‌نامند؛ به این معنا که نویسندۀ داستان کوتاه، نوشتن را در خلأ شروع می‌کند، اما منتقد کارش را با اثری که قبلاً تمام شده آغاز می‌کند. ولی این‌هم برای خودش خلاقیت است؛ چون منتقد هم برای خودش سرچشمه‌هایی دارد و توان ذهنی و شهودی‌یی که ما نویسنده‌ها از آن بی‌بهره ایم. در واقع این‌جا با نوعی تقسیم کار طرف ایم. منتقد وقتش را صرف عزا گرفتن بر سر این مساله می‌کند که آفریننده نیست. برو نو [راوی داستان «جوینده» کورتاسار] از این شکایت دارد که مثل جانی نیست؛ اما اگر الان من بخواهم از طرف جانی حرف بزنم، باید بگویم او هم تا اندازه‌یی از این شکایت دارد که مثل برونو نیست. خود من دوست دارم ترکیبی از این دو باشم. حتا برای یک روز در زنده‌گی ام، هم خالق باشم و هم منتقد. همیشه وقتی کلمۀ خالق را به کار می‌برم، شرمگین می‌شوم؛ چون این کلمه از قرن نوزدهم به این‌سو بار و اهمیتی رمانتیک پیدا کرده؛ خالق، شده است یک گونه خدای کوچک. اما من دیگر به این نکته باور ندارم. خالق هم آدم زحمت‌کشی است مثل خیلی‌های دیگر. هیچ نظام یا معیار ارزشی‌یی وجود ندارد که خالق را در جایگاهی بالاتر از منتقد قرار بدهد، منتقد بزرگ و نویسندۀ بزرگ بی‌چون‌وچرا در یک سطح قرار دارند.

یادداشتی بر نقد از رولان بارت
منتقدی در یکی از روزنامه‌ها در باب نقد مطلبی منتشر کرده است که عقیده‌سنجی جالبی است. خلاصه عقیدۀ ایشان این است که نقد نباید «نه حریف بزم باشد و نه ابزار رزم.» یعنی نه بی‌هدف، نه سیاسی!
چنین مقصودی متضمن انکار دوگانه‌یی است که تا حد زیادی ناشی از دل‌بسته‌گی ماست به مقوله‌های شمردنی. من بارها به این دل‌بسته‌گی اشاره کرده و گفتم که شمارش از خصلت‌های خرده‌بورژوازی است: شیوه‌ها را با ترازویی می‌سنجند، دو کفۀ ترازو را چنان به دل‌خواه از شیوه‌ها پُر می‌کنند که خود سرانجام کار، داوری جلوه‌گر شوند غیرقابل توزین و دارای روحانیتی آرمانی. و از این رهگذر، چونان شاهین ترازو که داور وزن کالا است، خود دادگر می‌شوند.
معایب این طرز تفکر، که لازمۀ عمل‌کرد حسابدارانه است، اخلاقی شدن اصطلاحات معمول است. بنا به یکی از شگرد‌های خفقان(هر کس شدن نمی‌تواند از این بلا جان در ببرد) همان وقتی که نام‌گذاری می‌کنند، قضاوت هم صورت می‌گیرد.
آزادی منتقد به معنای رد وابسته‌گی نیست ـ محال است ـ آزادی اینان به معنای آن است که حضرات در ابراز وابسته‌گی یا عدم وابسته‌گی، خودمختار باشند.
و واژۀ پیشاپیش از بار سنگین مجرمیت پر می‌شود، به آسانی در کفه‌یی فرود آمده، وضع آن را تغییر می‌دهد. فی‌المثل فرهنگ را وزنه‌یی می‌سازند در برابر مسلک: فرهنگ ثروتی است گران‌مایه، همه‌گانی، بیرون از دایرۀ مقاصد اجتماعی: یعنی فرهنگ توزین‌پذیر نیست، و حال آن‌که مسلک‌ها از بدعت‌های مغرضانه است. پس بهتر است که مسلک توزین شود. و به این ترتیب، همۀ مسلک‌ها زیر نظارت جدی فرهنگ رد می‌شوند.(اصلاً نمی‌اندیشند که فرهنگ هم، در تحلیل نهایی، خود مسلکی است.) و همۀ این اوضاع چنان ترتیب داده می‌شود که گویی در یک‌سو واژه‌های سنگین و تباه‌کارمسلک، مرام‌نامه، مبارز قرار دارد و هدف‌شان هم‌دستی با ترازوست، و در سوی دیگر واژه‌های لطیف و پاک و اثیری. و این واژه‌ها به موجب موهبتی الاهی، چنان والاگهر اند که تابع آیین حقیر اعداد نیستند. مثل: ماجرا، شور و سودا، عظمت، فضیلت و شرف ـ این واژه‌ها همیشه بر فراز تخمین دل‌زدای نیرنگ‌ها و دروغ‌ها جا دارند. واژه‌های گروه دوم مأمور ارشاد و تهذیب اخلاق واژه‌های گروه نخست می‌شوند: واژه‌های جنایت‌آمیز یک‌سو، و واژه‌های دادگستر سوی دیگر ـ البته این اخلاق منزه گروه ثالث به یقین باز به دو شاخه تقسیم می‌شود. دو شاخۀ جدید به اندازۀ همان دو شاخه‌یی که به بهانۀ پیچیده‌گی مورد انتقاد بود، سهل‌انگارانه است. درست است: ممکن است جهان ما دارای تناوبی باشد. ولی یقین بدانید که این انشعاب بی‌داور است. داوران را نیز مجال رستگاری تنگ است. آنان نیز، چنان‌که شایسته است، درگیر اند.
از سوی دیگر، کافی است ببینیم که چه اسطوره‌های دیگری در این نقد نه ـ نه در کار اند تا بفهمیم که این نقد مقیم کجاست. از اسطورۀ هنر بی‌زمان که در اندرون هر فرهنگ جاودانی(هنر ماندگار) جای دارد، بیش از این سخنی نمی‌گویم؛ اما در نقد نه ـ نه، دو حیلۀ جاری اسطوره بورژوازی را فاش می‌کنم: نخستین حیله، تشبث به نوعی آزادی است که در قاموس اینان به معنای« طرد پیش‌داوری» است. و حال آن‌که هر داوری ادبی همیشه تابع آهنگی است که داوری فقط یک نغمۀ آن است. و عدم توسل به هرگونه نظام معین عقیدتی، به‌ویژه وقتی که ابراز می‌شود، خود عقیده‌یی است کاملاً معین، و حداکثر یکی از انواع رایج مسلک‌های بورژوازی، و یا چنان‌که خود منتقد گفته‌اند، جزیی از فرهنگ است. حتا می‌شود گفت که هر وقت انسان خواهان آزادی اولیه است، وابسته‌گی وی کمتر از همیشه محل چون‌وچراست، ادعای هر کسی را که به نقد معصومانه فخر می‌فروشد، به راحتی می‌توان مورد تردید قرار داد. نقد منزه از هرگونه عقیدۀ یک شوخی است: منتقدان نه ـ نه نیز گرفتار نظامی هستند و این نظام الزاماً همان نیست که حضرات می‌‌پندارند. بدون عقیدۀ پیش‌ساخته‌یی در باب انسان، تاریخ، خیر، شر، جامعه و غیره، هیچ‌کس نمی‌تواند در باب ادبیات قضاوت کند: تنها در همین واژۀ خرد ماجرا، که توسط منتقدان نه ـ نه شادمانه اخلاقی گشته و در برابر نظام‌های دل‌زدایی که «باعث شگفتی نمی‌شوند» نهاده شده است، میراث‌ها، جبرها و عادات کهنۀ فراوان خانه کرده‌اند. هرگونه آزادی، سرانجام کار، همیشه شامل یک رشته اصول شناخته‌یی می‌شود که چیزی جز نوعی پیش‌داوری نیست. به همین جهت، آزادی منتقد به معنای رد وابسته‌گی نیست ـ محال است ـ آزادی اینان به معنای آن است که حضرات در ابراز وابسته‌گی یا عدم وابسته‌گی، خودمختار باشند.
نشانۀ دوم بورژوامآبی این متن، عنایت رضایت‌آمیز منتقدان است به سبک نویسنده‌گی به عنوان ارزش جاودانی ادبیات. و حال آن‌که هیچ چیز، حتا زیبانویسی نمی‌تواند مانع متهم کردن تاریخ گردد؛ چرا که یک ارزش انتقادی کاملاً تاریخ‌دار است. و حمایت از سبک، آن‌هم در عصری که چند نویسندۀ معتبر به این آخرین سنگر اسطورۀ کلاسیک حمله برده‌اند، خود حکایت‌گر کهنه‌پرستی است.
آلن رب ـ گری‌یه برای اثبات بیهوده‌گی بازگشت ادبی، مقاله‌یی به سبک ستندال در رد عقیدۀ بازگشت به ستندال نوشت. تلفیق یک سبک و یک خصلت انسانی همانند کار آناتول فرانس، شاید دیگر برای پی‌ریزی ادبیات کافی نباشد. حتا جای نگرانی است که «سبک»، که در بسیاری از آثار مدعیِ خصلت انسانی به خطر افتاده است، خود سرانجام موضوع پیش‌داوری شده و مظنون باشد: به هر حال، سبک ارزشی است که به حساب اعتبار نویسنده واریز نمی‌شود، مگر آن‌که نویسنده از جمیع جهات دیگر روسپید درآمده باشد؛ معنای این سخن مسلماً آن نیست که ادبیات می‌تواند بدون تدابیر صوری زنده‌گی کند. ولی اگر منتقدان نه ـ نه، که همیشه جهان را دوسویه می‌خواهند تا خود داور شوند، از من نرنجند، می‌گویم عکسِ مفهوم زیبانویسی، الزاماً بدنویسی نیست. شاید امروز فقط نوشتن مطرح باشد. ادبیات حالی گشته است مشکل، در مضیقه، کشنده. ادبیات دیگر نه از زیورهای خود، بل از حیات خویش دفاع می‌کند: نکند نقد نوظهور نه ـ نه فصلی دیرتر ظهور کرده باشد؟

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.