احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۵ سنبله ۱۳۹۱
امرالله صالح
از سوگ فرمانده تا آرمانشهر قدرت
رییس دولت اسلامی وقت، پروفیسور برهانالدین ربانی، با نوشتن پرسوزترین سوگنامه، مسعود را «پیکر خسته و بهخون غلتیده» خواند، که با ادای سهمش به جاودانه پیوست. روزها و هفتههای اول پس از مسعود توام بود با اندوه، حس انتقام و هیجان؛ اندوه از نبود فرمانده و هیجان برای رسیدن به آرمانشهر قدرت که دیگر نزدیک بهنظر میرسید. برای روستاییان پاکدل که در کنار مسعود بهخاطر خدا میرزمیدند، اندوه تا حال ادامه دارد و اما برای رده اول و متوسط رهبری، هیجان قدرت بزرگتر از اندوه مسعود شد.
از بحثهایی که به آن کمتر پرداخته شده است، روابط میان احمدشاه مسعود و استاد ربانی در دوران جهاد، دولت اسلامی و مقاومت ملی علیه طالبان است. احمدشاه مسعود به استاد ربانی بهعنوان رهبر جمعیت اسلامی افغانستان و رییس دولت اسلامی افغانستان احترام داشت و از او اطاعت میکرد.
اما این رابطه، در لایههای ظریفی از سلیقههای شخصی و دیدگاههای منحصر به فرد این دو شخصیت، نهفته بود. وقتی استاد ربانی در سال ۱۹۹۳ در معاهده جلالآباد به کنارزدن احمدشاه مسعود از سمت وزارت دفاع منحیث پیششرط آتشبس موافقت کرد، او بیدرنگ به این امضای استاد ربانی ارج گذاشت و دیگر هیچگاهی به وزارت دفاع داخل نشد. اما از اینکه نیروی اصلی دفاع از کابل تعلق به جمعیت اسلامی و شورای نظار داشت، احمدشاه مسعود به نقش محوریاش بهعنوان یک شخصیت نظامی و معاون رییس دولت ادامه داد. تا اینکه در سال ۱۹۹۶ وحیدالله سباوون، در نتیجهای توافق با حزب اسلامی رسما وزیر دفاع تعیین شد.
استاد ربانی بهعنوان نمادی از تدبیر و حوصلهمندی و احمدشاه مسعود بهعنوان شخصیت نظامی با اندیشه، شجاع و هدفمند در هسته مرکزی جریانی قرار داشتند که توانسته بود پاکستان و حامیان عربیاش را یکجا با امریکا که بر حزب اسلامی و افراطگرایان دیگر سرمایهگذاری زیادی کرده بودند، غافلگیر کرده و صحنه قدرت بعد از سقوط حکومت داکتر نجیبالله را در سال ۱۹۹۲ رقم بزنند.
«پیتر تامسن ،سفیر امریکا در امور مجاهدین در کتابش تحت عنوان «جنگهای افغانستان» جزییات تلاش پاکستان جهت به حاشیه کشانیدن ملیگرایان و بهخصوص احمدشاه مسعود را مستند بیان نموده است.
اما پس از مسعود این ترکیب به هم خورد. جمعی از یاران احمدشاه مسعود، با سردادن شعار نسل جوان جمعیت اسلامی، موفق شدند که استاد ربانی را حداقل از سال۲۰۰۱ الی اخیر۲۰۰۹ به حاشیه برانند. امریکاییها نیز از حس جاهطلبی این چهرهها بهرهگیری کردند. اولین هیات سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (سیا) به سرکردگی «گری شرون» به پنجشیر وارد شد.
این هیات توسط هلیکوپتری وارد پنجشیر شد که یک سال قبل از روسیه برای سفر به افغانستان خریده بودند. به اساس تفاهم، پیلوت هلیکوپتر، جنرال صبور، از جمع جنرالان جبهه مقاومت انتخاب گردید. پرواز هیات امریکایی به پنجشیر وقتی صورت گرفت که طالبان حملات اولیه خود را بدون نتیجه انجام داده بودند. در خطوط جنگ بنبست حکمفرما بود، با تفاوت اینکه اینبار مقاومتگران امیدوار پیروزی بودند و طالبان در سردرگمی بهسر میبردند.
گریشرون کتابی تحت عنوان «ورود اول» نوشته. این کتاب تحت عنوان ماموریت سقوط از سوی اسدالله شفایی به فارسی ترجمه شده است. گریشرون در آن کتاب، محتوای مذاکرات را از دید امریکاییها درج کرده است. دید طرف مقاومت را در ارتباط به وضعیت سه پدیده شکل میداد: اندوه، انتقام و قدرت. شاید امریکاییها نیز عملکردشان روی همین سه محور استوار بود. اندوه از دست دادن هزاران فرد ملکی، انتقام از دشمن که القاعده و طالبان بود و تثبیت قدرت امریکا در منطقه و جهان.
برای هر دوطرف اندوه مشترک بود، حس انتقام مشترک بود، اما در مبحث قدرت دیدگاه دو طرف زمین تا آسمان تفاوت داشت. امریکاییها در بحثهای بزرگ نیاز به اینکه با ما شفاف باشند، نداشتند. آنها هیچ معلوماتی را از مذاکرات خود با پاکستانیها با ما شریک نمیساختند. در ارتباط به ساختار آینده قدرت در افغانستان زیاد واضح حرف نمیزدند. رفتارشان بسیار تاکتیکی بود.
امریکاییها از فقر و تنگدستی ما زیاد بهره گرفتند. وضعیت از هر دید بحرانی بود. مردم در تنگنای شدید اقتصادی بهسر میبردند. افغانستان در کل یک کشور منزوی بود و ساحات مقاومت در محاصره طبیعت و طالبان، بیشتر از سایر مناطق در فقر بهسر میبرد. من تا سقوط کابل در اکثر ملاقاتها و مذاکراتی که در ارتباط به وضعیت نظامی، تبادل اطلاعات روزمره و استراتیژیک صورت میگرفت، حاضر بودم.
اما در یکی از خبرسازترین ملاقاتها که در داخل طیاره نظامی فرمانده سپاه مرکزی امریکا جنرال «تامی فرانکس» درشهر دوشنبه صورت گرفت، من بنابر خرابی هوا رسیده نتواستم. جنرال فرانکس در کتابش تحت عنوان «سرباز امریکایی» از این ملاقات بهصورت بسیار زشت یادآوری نموده است.
در هر مذاکره امریکاییها از طالبان و القاعده بهعنوان دشمن یاد میکردند.
تفاوت بزرگ میان نظر دوطرف در ارتباط به پاکستان بود. آنها بر پاکستان بهعنوان یک متحد و کشور کلیدی در منطقه حساب میکردند. و ما به اساس ثبوت و شواهد تازه و محکمی که در اختیار داشتیم، پاکستان را محور مشکل میدانستیم.
ارایه این ثبوت هیچگاهی نتوانست سیاست امریکا را در قبال پاکستان تغییر دهد. این مشکل تا هنوز پابرجاست. در حالیکه اسامه بنلادن در شهرک ایبتآباد در نزدیکی مهمترین اکادمی نظامی «کاکل» موقعیتیابی شد و کشته شد، با آنهم پاکستان از دید امریکا کشور مخاصم نه بلکه «دوست دشوار فریبکار» بهحساب میآید.
ما همواره تاکید بر آن داشتیم که امریکاییها وحدت قومانده را در صف مقاومت ارج بگذارند و از معامله مستقیم با فرماندهان متعدد چه در ساحه شمالشرق و چه هم در جزایر مقاومت ابا ورزند. ما حفظ تشکیلاتی را که از مسعود به میراث مانده بود، برای مقابله با طالبان و جلوگیری از هرجومرج بعدی و شکلدهی صحنه سیاسی موثر میدانستیم.
امریکاییها زیاد با این امر مخالفت نشان نمیدادند، اما با پرداخت پول و ارایه کمکهای غیرهماهنگ، به جزایر مقاومت، عملا از این تفاهم شفاهی عدول کردند. با آنکه زیادترین کمک را شاید به فرماندهی سوق و اداره مرکزی آن زمان که پنجشیر بود انجام دادند، اما دیری نگذشت که تیمهای ویژه آنها با امکانات مشابه،
با فرمانده جنرال عطامحمد نور، جنرال عبدالرشید دوستم و استاد کریم خلیلی، یکجا شدند. در این میان یگانه کشوری که با اعزام تیم استخباراتی، محوریت استاد ربانی را تا حدی ارج گذاشت انگلیس بود. یک تیم کوچک استخباراتی انگلیس به فیضآباد رسید و از آنجا بعدا داخل پنجشیر شد.
اینکه این برخورد آنها از روی نیت نیک بود یا ایجاد تفرقه بر میگردد به جریانات بعدی و دید کلی از انگلیس بهعنوان استعمار کهنه و پیر که در محاسباتش کمتر اشتباه میکند.
جنرال تامی فرانکس در کتابی تحت عنوان «سرباز امریکایی» از ملاقات خود در ماه اکتوبر سال ۲۰۰۱ با فهیمخان در میدان هوایی دوشنبه با الفاظ بسیار غیرمعمول یادآوری کرده است. مترجم ملاقات یک امریکایی ایرانیتبار بود. شاید او با بعضی
اصطلاحات معمول در جنگها و وضعیت افغانستان، آشنا نبود. شاید او دلایل ارایهشده توسط فهیمخان را که چرا از امریکاییها پول خواسته بود، درست ترجمه کرده نتوانست، اما از این ملاقات کلیدیترین نکتهای را که جنرال فرانکس بیاد دارد، تاکید و اصرار فهیمخان به کمکهای نقدی است. در این مذاکره توافق صورت گرفت که امریکاییها در کنار کمکهای تسلیحاتی و فشار مستقیم نظامی بر طالبان، ماهوار هفت ملیون دالر برای جبهه مقاومت و مشخص برای فهیمخان تسلیم نمایند. با آنکه این توافق را فرمانده سپاه مرکزی امریکا انجام داده بود، اما کمک ماهوار الی قطع شدنش در ماه جون ۲۰۰۲ توسط نمایندههای سازمان اطلاعات مرکزی امریکا «سیا» انجام مییافت.
جنرال تامی فرانکس، آدمی بود که نظر به معیارهای افغانستان بسیار قدبلند است، شاید چیزی بالاتر از دومتر قد دارد. او یگانه مقام ارشد امریکایی بود که کمترین وقعی به مسایل فرهنگی منطقه نمیگذاشت و روحیه ماجراجویانه داشت.
در آن روزها زخمی را که القاعده به غرور و جسم امریکا وارد کرده بود، تازه بود. در دنیا برای امریکاییها همسویی زیادی ایجاد شده بود. رهبران سیاسی و نظامی در منطقه با آنها از سر در همدردی و همسویی پیش آمد میکردند و این همسویی هیچ ربطی به مهارتهای دیپلوماتیک جنرال فرانکس نداشت.
او بهعنوان فرمانده، آنچه در تشکیلات ارتش امریکا فرماندهی مرکزی یاد میشود، با تمام رهبران نظامی و سیاسی کشورهای منطقه دید و باز دید میکرد و این حد دسترسی، به روحیه قلدریاش افزوده بود.
به هر حال بزرگترین قدرت نظامی دنیا یعنی ارتش امریکا حاضر بود به فرمایش جبهه مقاومت علیه طالبان برنامهریزی نظامی کند. اما در این برنامهدهی و برنامهریزی، جبهه مقاومت بنابر نبود مسعود و آغاز کشمکشهای درونی توانایی ارایه دیدگاه بلند و افغانستان شمول را نداشت. از نظر تاکتیکی امریکاییها گزینه بهتر نداشتند. ما دسترسی به ساحه داشتیم. امریکاییها منابع انسانی بهخاطر جمعآوری اطلاعات در اختیار نداشتند و نیازمند این بودند که پیروزی نظامی را افغانها مدیریت سیاسی نمایند. نیرویی که این مشروعیت و توانایی را داشت، جبهه مقاومت بود.
اطلاعات از وضعیت جنگ از جزایر مقاومت بهصورت منظم به ما میرسید. امریکاییها بهخاطر حفظ تفوق در حالات اضطراری، پایگاهی را در جنوب ازبکستان بهنام خانآباد در اختیار خود درآورده بودند. شاید دولت ازبکستان امتیازات متعددی را از امریکاییها در این ارتباط بهدست آورده بود، اما یکی از شرطهایشان این بود که تیمهای خاص اردوی امریکا باید با جنرال دوستم یکجا شوند، که پذیرفته شده بود.
به روایت پرویز مشرف، رییسجمهور سلطهگرا (۱۹۹۸ – ۲۰۰۷)، پاکستان تمام پایگاههای هوایی خود را در اختیار امریکا قرار داده بود، اما پایگاه شمسی در بلوچستان عمدهترین نقطهای بود که از آنجا عملیاتهای جنوب افغانستان مدیریت میشد.
پایگاه خانآباد در جنوب ازبکستان نقطه عمدهای دوم بود که بهخاطر مدیریت حالات اضطراری در شمال افغانستان، واحدهای قوای بحری و هوایی امریکا در آنجا، جابهجا شده بودند. اما پروازهای محاربوی از جزیره «دیگوگارسیا» در بحر هند صورت میگرفت. بعضی بمب افگنهای استراتیژیک نیز از امریکا با گرفتن سوخت در هوا پرواز میکردند و با انجام ماموریت خود دوباره به امریکا بر میگشتند.
ماه اکتوبر و نوامبر۲۰۰۱ بدترین ماهها برای طالبان و القاعده بهشمار میآید. آنها اطمینان خود را در صف و رهبری از دست داده بودند. نوعی از مقاومت مذبوحانه انجام میدادند. خطوط شمال آنها با جنوب قطع شده بود. اما قبل از قطع شدن این خط تدارکاتی که از راههای مشکلگذر بادغیس و بامیان میگذشت،
یک لشکر داوطلب از افراطیون پاکستانی که بیشتر به تنظیم نفاذ شریعت محمدی، جمعیت العلمای پاکستان و دیگر گروههای افراطی تعلق داشتند، با قبول صدها دشواری به ولایت بلخ رسیده بود. این نیروی نزدیک به سههزار نفری در نزدیکیهای مارمل در وسط ماه اکتوبر سال ۲۰۰۱ مورد بمباران قرار گرفته و اکثرشان نابود شدند.
با آنکه نیروهای احزاب تشیع و بهخصوص نیروهای تحت فرمان آقای محقق نقش بسیار موثر داشتند، اما دو نامی که تحولات شمال کشور را تحت شعاع خود قرار داده بود، استاد عطامحمد نور و جنرال عبدالرشید دوستم بودند. بنابر این، حادثه قلعه جنگی که بسیار به تفصیل از جانب امریکاییها در چندین رساله و کتاب توضیح و تشریح شده است، من به آن نمیپردازم. اما میخواهم اشاره کوتاه در ارتباط به دلایل تسلیم شدن طالبان شکستخورده در کندز به نیروهای جنرال عبدالرشید دوستم نمایم.
براساس معلوماتی که ما داشتیم، پاکستانیها و بهخصوص جنرال مشرف نگرانی شدید از جناح جمعیت و شورای نظار در جبهه مقاومت داشت. به همین دلیل هم بود که او قبل از سقوط کابل دوبار با جنرال دوستم تماس تلیفونی برقرار کرد و به او اطمینان داد که پاکستان اشتباه کرد که علیه مردم شمال افغانستان قرار گرفت و حالا وقت جبران رسیده است.
پاکستانیها و طالبان به این باور بودند که کشتهشدن احمدشاه مسعود جناح جمیعت و شورای نظار را در جبهه مقاومت زیاد خشمگین ساخته است و حس انتقام در میان این بخش بیشتر است. به همین دلیل به طالبان شکستخورده هدایت داده شد که در وقت عقبنشینی به جنرال عبدالرشید دوستم تسلیم شوند نه به جنرال داوود داوود یا استاد عطامحمد نور.
به همین دلیل هزاران نفر از طالبانی که بعدها در قلعه جنگی دست به شورش زدند، در دشت ارگنک در غرب کندز به نیروهای تحت فرمان جنرال عبدالرشید دوستم تسلیم شدند. نیروهای تحت فرمان جنرال داوود داوود ساحه را با تهاجم از شرق کندز تصرف کردند. تعداد زیادی از طالبان در قلعه جنگی بعد از شورش مسلحانه علیه نیروهای جنرال دوستم و چندتا نظامی امریکایی، باعث شد
که صدها تن از طالبان در این حادثه کشته شوند. اتهاماتی نیز وجود دارد که رفتار با اسرای طالبان بعد از این حادثه تغییر کرد. حوادث دشت لیلی نیز پیوند با همین شورش مسلحانه دارد که در بخشهای بعدی به آن خواهم پرداخت.
منبع: هشت صبح
Comments are closed.