احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۹ دلو ۱۳۹۹
محمد ناظر شهیر
تبلیغات و جنگ روانی از لحاظ تاریخی بیشتر از دامان دو جنگ جهانی اول و دوم برخاسته و امروز بیشترین کاربرد را در عصر مدرنیسم دارد. امروزه تبلیغات و روانیسازی جنگ در ابعاد مختلف و با شیوههای متفاوت با کاربرد ابزارهای جهان مدرنیسم و پسامدرن، مفهوم جنگ را دستخوش تحول عمیق نموده است؛ تاجاییکه جنگ در مفهوم سختافزاری و نظامی، چندان کاربردی ندارد بلکه بیشتر در بُعد نرمافزاری و ذهنی قابلتعریف و تحولی که آن را انتقال جنگ از جبهه به ذهن و از میدان به روان باید گفت.
جنگ روانی و یا تبلیغات به مجموعه اقدامات و عملکردهای گفته میشود که احساسات، عواطف، روان و ذهن تودههای مردم را نشانه میگیرد؛ تا جاییکه به نیروهای مهاجم، اعتمادبهنفس و به دشمن، کاهش اعتمادبهنفس را ببار بیاورد.
تبلیغات جنگی عبارت است از حمله بر روان و حوصلۀ طرف نیروهای جنگ، تا آنجا که آنها انگیزۀ جنگیدن را از دست بدهند. به عبارتی هم تبلیغات عبارت از تمثیل و تظاهر است؛ تظاهر به توانایی خود و به تمثیلگرفتن ناتوانی دشمن و تلقین این پندار در روان و باور مخاطب. البته که حمله بر روان میتواند بهصورت برخورد مسلحانه صورت گیرد یا هم به شکل روایتسازی؛ اما هدف از این برخورد مسلحانه، روانیسازی جنگ در نظرگیری اثرهای روانی جنگِ مسلحانه بهمنظور دلسردسازی طرف مقابل از جنگیدن است. تبلیغات با روشهای چون شایعهپراکنی، فریبدادن، اغراق در توانایی، تفرقهافکنی اهریمنسازی و ترور شخصیتها بهمنظور تلقین پندار و انگارههای چون باخت، ترس و مرگ در طرف مقابل انجام میگردد. تبلیغات عبارت از مجموعه دروغهای منظم و مخاطبشناسانه نیز میباشد که بهقول گوبلز «دروغ هرچقدر بزرگتر باشد باور آن برای مردم راحتتر است».
رابطۀ تروریسم و تبلیغات، خیلی تنگاتنگ است بهنحوی که “اشمید” تبلیغات و تروریسم را مترادف میگوید. “تی پی تورنتون” در تبیین و تعریف تحرکات تروریستی، چندین مشخصه را ذکر میکند. از جمله وی معتقد است: کیفیت خشن اغلب اقدامات تروریستی، آن را از دیگر اشکال غیر خشنِ رسیدن به قدرت مثل راهپیمایی همهگیر، اعلامیهپراکنی، سخنرانی و… متمایز میکند. در حقیقت بهنظر میرسد تروریسم رایجترین ابزار برای ایجاد ترس و وحشت فیزیکی است. دومین ویژهگی ماهیت خشن وفوق نورمال خود تروریسم است. سومین مورد ویژهگی سمبولیک عمل خشونتبار است. عمل ترور معنای بیش از تأثیرات آتی خود عمل دارد.
ترور معنادار خبرنگاران هم بهنوبۀ خود جزء آجندای تبلیغاتی و روانیسازی جنگ از سوی تروریسم بهحساب میآید. تروریستها با ترور خبرنگاران و جامعۀ رسانهای، درواقع کلانترین بهره را برای نهادینهشدن اهداف خود میبرند. الکس اشمید تروریسم را آمیخته از خشونت و پروپاگاندا میداند. بهقول او اگر خشونت به دنبال تغییر رفتار از طریق ایجاد وضعیت است؛ پروپاگاندا نیز میتواند تغییر رفتار از طریق ایجاد قناعت باشد. تغییر رفتار از دو طریق ایجاد وضعیت و فراهمسازی قناعت مساوی میشود به ایجاد توهم و وحشت. اشمید توضیح میدهد که تروریستها بهندرت بهشکل مستقیم با حکومت درگیر میشوند و اغلب ترجیح میدهند تا به شهروندان آن حکومت نشان دهند که حکومت آنها قادر به حفاظت شان در هرزمانی نیست. و آنها سعی دارند با اقدامات تروریستی که بهصورت ناگهانی انجام میدهند توجه و افکار عمومی را به خود جلب نمایند. از آنجا که هدف تروریسم ایجاد ترس و واهمه در اذهان عامه است، بنابراین گروههای تروریستی نیز راهبرد تازه و موثری برای هراساندن یک اجتماع و یک ملت دارند و آن ترور بهموقع خبرنگاران و اسطورههای مشهور رسانهای است. از آنجاکه در روانشناختی تروریسم میان مردم و تروریسم یک رابطۀ ذهنی وجود دارد، بنابراین تروریستها تلاش میکنند با یک حملۀ کوچک، ذهنیت یک مجموعۀ بزرگ تودهای را گروگان بگیرد و با این کار درواقع از یکسو به ارادۀ دولت حمله میکنند و از سوی دیگر ذهنیت مردم را گروگان میگیرند. تروریستها مخاطب خود را دقیق شناسایی میکند. آنها بهتر از ما میدانند که با حملات نظامی و ترورهای هدفمند و ماینهای چسپکی پیروزی نظامی_سیاسی به دنبال ندارند. به گفتۀ جنکینز: تروریسم در پی قربانیان واقعی نیست بلکه در پی تماشای مردم است. جنکینز تروریسم را شبیه یک تئاتر میداند. در تئاتر بیننده خیلی مهم است. پس در راهبرد تبلیغاتی تروریسم فرق نمیکند چه تعداد اندک افراد کشته میشود، چیزی که مهم مینماید تعداد بینندهگان یک حملۀ تروریستی است. درست قسمیکه کارل اشمید از ضربالمثل چینی آن را «کشتن یک نفر و ترساندن دهها هزار نفر» میگوید. حالا هم اگر تروریستها از ترور جمعی و تودهای به ترورهای گزینشی روی آوردند دلیلش این است که برای آنها قربانی مهم نیست؛ بلکه به تعداد مخاطب و تماشاگران حملات خود بی افزایند. به هراندازه که شمار بینندهگان یک حملۀ تروریستی بیشتر باشد به همان اندازه تروریستها به هدفشان نزدیکتر میشوند، فرقی نمیکند که شمار کشتهها یک، دو، ده، هزار، هرچه که باشد مهم نیست.
حالا چرا تیر تروریسم بیشتر خبرنگاران را نشانه گرفته و چرا خبرنگاران بیشتر از هر لایۀ اجتماعی دیگر قربانی تروریسم میشوند برمیگردد به اینکه چه اقدامی بیشتر میتواند تروریسم را بهچشم مردم بزند و انگاره مرگ و توهم را به ذهن مردم تزریق نماید و خواستههای تروریسم به ثمر بنشیند.
هدف از حملات مکرر و پیهم تروریسم در افغانستان را باید در چند مورد فشرده یاد نمود.
نخست اینکه، تروریسم با ترور خبرنگاران بهراحتی میتواند همه مردم را ترور نماید. چون خبرنگاران اصحاب رسانه و مطبوعات استند و ترور خبرنگاران خبرسازتر از هر خبر دیگر است و این چیزی است که تروریستها به دنبال آناند. تروریستها بیشتر دوست دارند سرخط خبر باشند، تروریستها خوش دارند هر شام زمزمه لبهای رسانهها باشند. تروریستها خوش دارند حملات تروریستیشان رسانهای و خبرسازتر بشود. فرقی ندارد که مسوول دهها حادثۀ تروریستی فجیع هم باشند. تروریسم با نشانهگیری خبرنگاران بهراحتی به اهداف سیاسی خود که دقیقاً ایجاد ترس در بین مردم میباشد نزدیک میشوند. تروریسم با ترور خبرنگاران بیهیچ مزد و پاداشی غولهای رسانهیی را به خدمت خود میگیرند. چراکه برای خبرنگاران به تعبیر “هراری” رسانهها روزهای زیادی را سوگواری مینمایند. هرقدر این سوگواری طولانیتر گردد تروریستها بیشتر منفعت میبرند و تبلیغات تروریسم برجسته و ذهنیتر میگردد. رسانهها درواقع با روایتسازی و پخش وحشتناک ترین رویدادها از یکسو مسوولیت رسانهای خود را ادا میسازند و از سوی دیگر ناخودآگاه و یا ناگزیر در خدمت تروریسم قرار میگیرند. چون رسانهها برای اینکه خبری به خورد بینندهها تهیه نماید موضوع قیمت لبلبو و یا سفر احمد و محمود به فلان و بهمان کشور خبر خوشایندی نیست، بلکه خبر را باید مخاطب بخرد. خبر میان جنگ دو روایت و دو بازی میتواند بیننده داشتهباشد و برای رسانه هیچ خبری جذابتر از تصویرسازی از حساسترین قسمتهای بازی میان طالبان و حکومت افغانستان نیست. یکی از این قسمتهای حساس دقیقاً ترورهای هدفمند خبرنگاران و جنگ برخاسته در جریان مذاکرات صلح است.
دوم اینکه، تروریسم با تکرار ترور خبرنگاران در واقع درصدد گرانسازی کفۀ ترازوی مذاکرات صلح به سود خودند. جاریسازی جنگ در جریان گفتگوی صلح در واقع ماهیت تسلیحاتی خود را به تبلیغاتی بودن تغییر میدهد. در اینگونه شرایط، طالبان با تکرار ترور گزینشی آنهم از خانوادۀ خبری به رسانهها میفهماند تا به مردم بفهماند که حکومت آنها در تأمین امنیتشان ناکام است و جلو هیچ خطری را گرفته نمیتواند و از سوی دیگر، نشان میدهد که حکومت هم در میز مذاکرات صلح در موقعیت ضعیف قرار دارد و هم در تأمین امنیت شهروندان، بهویژه خانوادۀ رسانهیی ضعیف واقعشده است. تروریسم با ترور خبرنگاران خشم رسانهها و مردم را در بالای خود و مسوولان امنیتی تقسیم میکند و خشم رسانهها را روی حکومت برمیانگیزد. البته تروریسم با ترور خبرنگاران و اینگونه برخورد با رسانهها از حکومت موجود به نحوی مشروعیتزدایی میکند و جالب اینکه رسانهها را ناخواسته شریک روایت خود میسازند که درست، ترس مردم از تروریسم و انگیختن خشم مردم و رسانهها علیه حکومت و مشروعیتزدایی حکومت است. انتقال جنگ طالبان از دِه به شهر و روانیتر سازی آن در واقع از سوی شکستدادن روایت امنیتی امرالله صالح چهره ضد طالبی نیز جزء آجندای تبلیغاتی تروریسم بهحساب میآید.
سوم اینکه تروریسم با ترور خبرنگاران و تبلیغاتیسازی جنگ در واقع ازیکطرف از هزینۀ جنگشان در جبهه میکاهند و از سوی دیگر خلاها و شکستهای نظامیشان را خیلی ساده جبران میکنند و سنگینی بار جنگ سختافزاری را از شانههایشان سبک میسازند. باید گفت که توسل جستن تروریسم به تبلیغات و روانیسازی جنگ با ضعف آنها خیلی رابطه دارد. تروریسم درست بعضاً در حالت ضعف، به تبلیغات توسل میجوید. در تبلیغاتشان به کلانسازی خود و قدرتنمایی کاذب روی میاورند، در قدرتنمایی کاذب مردم را با احساسات و هیجانات خودشان میخکوب مینمایند. “یوآل نوح هراری” ضعیف بودن تروریسم را طوری به تمثیل میگیرد که میگوید: تروریسم شبیه مگس است. هنگامیکه مگس میخواهد یک فروشگاه بزرگ چینیفروشی را ویران نماید؛ اما نمیتواند این کار را انجام دهد، چون مگس به لحاظ فیزیکی توانایی بیجاسازی یک گیلاس را از سر جایش ندارد بنابراین مگس برای انجام این کار، داخل گوشِ گاوِ نر میشود و شروع به وزوز میکند. سرانجام گاو نر بیحوصله میشود و شروع به بیقراری و خیز و جست مینماید که خیز و جست گاو نر؛ فروشگاه چینیفروشی را ویران میکند. هراری برای این تمثیل یک مصداق تاریخی میاورد و میگوید که اگر بنیادگرایی داخل گوش امریکا نمیشد اینقدر جنگ و ویرانی و تندروی هم در دنیا به وجود نمیآمد. اما در این مقاله با کاربرد روانشناختی و جامعهشناختی تمثیل هراری باید گفت که حالا تروریسم در افغانستان درست از لحاظ تجهیز پیر و درجا زده است و برای پیروزی راهبرد جنگ تبلیغاتی پیش گرفته است. در راهبرد تبلیغاتی، ترور خبرنگاران برجستهترین و هدفساز ترین فکتور تأثیرگذار میباشد. حالت ذهنیتزدهگی مردم، نقش ناخودآگاه رسانهها در همهگانی شدن تبلیغات تروریسم و ضعفهای استراتیژی جنگ تبلیغاتی دولت افغانستان شبیه شاخ گاو نری است که بهتنهایی خود به وقوع یک ویرانی کافی است. این فکتورها همه به تأثیرگذاری و به نشان خوردن تیر تبلیغات تروریسم میانجامد
اما اینکه چه باید کرد و چه راهکاری در افغانستان میتواند اقدامات تبلیغاتی تروریسم را مهار کند، بهترین گزینه طرح رابرت تامسون است. تامسون میگوید که دولت باید یک استراتیژی پنج مرحلهای را در مبارزه با تروریسم طرح کند. اولاً دولت یک هدف سیاسی روان داشته باشد. دوم دولت باید در دایره قانون عمل کند. سوم اینکه دولت باید طرح و برنامۀ کلی داشته باشد که در پهلوی اقدامات نظامی، اقدامات اجتماعی، سیاسی، اداری، پولیسی اقتصادی و سایر عملیات لازم را داشته باشد. چهارم اینکه دولت شکست خرابکاری سیاسی را در اولویت قرار دهد، نه اینکه صرفاً درصدد شکست نظامی شورشیان باشد. و مرحلۀ پنجم اینکه دولت باید در مرحلۀ انجام اقدامات ضد تروریستی در درجۀ اول مناطق اطراف پایگاههای آنان را حذف کند.
مضاف بر طرح تامسون باید گفت که دولت و رسانهها در مبارزه با تروریسم و مهار تبلیغات آنها باید هماهنگ باهم و خیلی استراتیژیک عمل نمایند و یک روایت واحد و مشترک ضد تبلیغات را که قادر به شکست روایت تبلیغاتی تروریسم و ایجاد اعتماد میان دولت و ملت باشد پی بریزند؛ آنگونه که تروریسم نتواند از ناهماهنگی استراتیژیک میان دولت و رسانهها کوچکترین خلایی پیدا کند تا در دامان آن رشد و روایتسازی نماید.
Comments are closed.