- ۱۹ حوت ۱۳۹۱
نویسنده: دادلی نیکولز
برگردان: علی عامری
شاید دادلی نیکولز در دوران اوجِ خود معروفترین فیلمنامهنویس هالیوود به شمار میرفت. این شهرت عمدتاً به دلیل همکاریِ او با جان فورد کارگردان بزرگ امریکایی بود. از بین فیلمنامههایی که او برای فورد نوشته است، میتوان به “خبرچین” (۱۹۳۵)، “دلیجان” (۱۹۳۹)، “راه طولانی به خانه” (۱۹۴۰) اشاره کرد. وی در مقالۀ حاضر به وضوح اهمیت نقش فیلمنامهنویس را نشان میدهد. البته او تأکید حتا بیشتری بر ماهیت کار گروهی در فیلمسازی دارد و در بخشی از مبحثِ خود توصیف روشنگرانۀی دربارۀ بسیاری از مراحل تولید فیلم ارایه میدهد. از فحوای کلام او برمیآید که شاید نویسنده نقش اصلی را داشته باشد، ولی حاکم مطلق فیلم، کارگردان است. او حتا ذکری از نقش تهیهکننده نیز به میان نمیآورد: شاید این غفلت دقیقاً حساب شده باشد.
نیکولز ضمن توصیههایی که به فیلمنامهنویسان ارایه میدهد، فرازهایی به یاد ماندنی و فراوان دربارۀ ماهیت فیلم مطرح میسازد. او پردۀ سینما را نه به منزلۀ صحنهیی برای کنش، بلکه عمدتاً در حکم “رسانهیی برای واکنش” تعریف میکند. او میگوید “این فکر درست نیست که بازیگران بر پرده حرکت میکنند. در حالیکه بیننده راحت بر چوکیاش مینشیند. و کاملاً بیخبر است که سوار بر جاروی دسته بلند و جادویی فیلم است، چنانکه فیلم لحظهیی او را به سرعت وامیدارد تا به چهرۀ بازیگر یا فردی دیگر یا شییی خیره شود که بازیگر به آن مینگرد. لحظهیی بعد بسیار عقبتر کشانده میشود تا به کل مجموعه نگاه کند یا حتا پابهپای هواپیما، قطار یا اتومبیل [موتر] پیش برود.”
***
دورۀ ما، دورۀ متخصصین است. البته در دورههای قدیمتر، قبل از پیدایش ماشین، انسانها در هنرها و مهارتهای فنیِ گوناگون صاحب تخصص بودند؛ ولی هنرها و مهارتهای فوق به خودیِ خود به کارکردهای تخصصی تقسیم نشده بودند. فردی که نقاشی میکرد، تمامی مراحل کار را خودش انجام میداد: او نقاش بود. در مورد آهنگر، کفاش و مجسمهساز هم این وضعیت صدق میکرد؛ ولی ماشین همۀ اینها را تغییر داد. امروزه نقاش با موادی کار میکند که دیگران، صنعتگران یا تاجران تهیه کردهاند. پس از این مواد در کار نهایی خلق تصاویر استفاده میکند. هنرمند حکاک صفحات مسی را که قبلاً آماده شده، میخرد و بهندرت نشانی از خود بر آن میگذارد. مجسمهساز الگوی خود را از گل رس میسازد و تکمیل قالب را به سایرین یا ماشینهای مخصوص میسپارد. نویسنده دیگر با دست جملات زیبایش را نمینویسد و نسخههای دستنویس را بین این و آن توزیع نمیکند. او برای نگارش متنِ خود از ماشین تایپ کمک میگیرد و آن را به ماشینهای چاپ ناشر خود میسپارد. ما در زمینۀ علم و هنر دارای تخصصهای ویژه شدهایم. در واقع عرصههای کار و مطالعه، تخصصیتر میشود، زیرا حیطههای فوق چنان گسترده شدهاند که ذهنی مجرد نمیتواند آنها را دربرگیرد. همگی ما، درست یا غلط متخصص شدهایم و طبعاً هنر جدیدی که از دستاوردهای ماشین است، باید تخصصیتر از سایر هنرها باشد؛ زیرا سینما بههرحال شکلی هنری است، حال فرقی نمیکند که از این حیث به رسمیت پذیرفته شود یا خیر.
پس این شکل نوین هنری باید توسط افرادی کنترل شود که تمام کارکردهای لازم را دارند. آنها باید “فیلمساز” باشند، ولی کارکردهای سینما چنان گسترده و پیچیدهاند که نمیتوان انتظار داشت انرژی خلاق یک فرد برای اناجم آنها کافی باشد. بدین ترتیب آنها را به شکل مهارتهای مجزا تفکیک میکنیم ـ فیلمنامهنویسی، کارگردانی، فیلمبرداری، طراحی صحنه، چاپ اپتیکی (نوری)، جلوههای خاص دوربین، تدوین فیلم، ساختن موسیقی متن، ضبط، میکس و ضبط مجدد. به علاوه باید رویکرد به دیزالو (گدازش)، فید (محو تدریجی) و سایر تمهیدات برای انتقال تصاویر و تداوم آنها را نیز اضافه کرد. لازمۀ کار در این حیطۀ گسترده از فعالیت، همکاری نزدیک و بسیار هماهنگ میان اعضا است تا بهترین نتیجه به دست آید. تاثیر این وضعیت در فیلم به منزلۀ شکلی از هنر، بسیار تعیینکننده است و مانعی بر سر پیشرفت هنرمندان تکرویی به شمار میرود که میخواهند در عرصۀ سینما فعالیت کنند. نظام فیلمسازی دقیقاً شبیه به تولید کارخانهیی مدرن است. هر فردی مسوول کار با ماشین متفاوتی است و هرگز در کل روند آفرینش دخالت ندارد. چنین وضعیتی باعث میشود تا فردیت در سبک از بین برود، فردیتی که نشانۀ هرگونه شکل والای هنری است. در فرآیند پیچیدۀ کار احساس فردی محو میشود. ذکر موارد فوق به این دلیل است که میخواهم گوشزد کنم که تنها یک راه برای غلبه بر این موانع وجود دارد و آن یادگیری و تسلط بر کل فرآیند تولید است. در واقع هنرمند در چارچوب نظام کارخانهیی باید استاد کار باشد. خلاصه آنکه بایست در وهلۀ اول فیلمساز و سپس فیلمنامهنویس یا کارگردان یا هر چیز دیگری که میخواهد، باشد.
البته این وضعیت تناقضی در پی دارد: در نظام کنونی تولید فیلم که در شرکتهایمان داریم، فرد نمیتواند قبل از آموختن فیلمسازی، به ساختنِ فیلم بپردازد: و تنها راه برای آموختن فیلمسازی همانا ساختن فیلم است. به هر صورت، آدم باید با هر ترفندی که شده، خود را به عنوان کارآموز در رشتهیی خاص وارد کار کند و سعیاش این باشد که سایر تخصصها را نیز بیاموزد. بدین حیث فرد شاید بتواند با مجهز شدن به تمام اطلاعات و ابزارهای مربوطه، در حیطۀ تخصصیِ خود فعالیت کند. فیلمنامهنویس باید در زمینۀ کارگردانی، تدوین و سایر کارکردهای جداگانه صاحب دانش بشود. بعد از آن است که تخیل و استعداد او به نحوی مؤثر و ماهرانه در خدمت عرصه برگزیدۀ او به کار میافتد. متأسفانه هیچیک از ما آنچنان که باید کارآمد نیستیم. علت این است که هالیوود میخواهد هرچه زودتر فیلمها را تمام و عرضه کند و چندان برایش مهم نیست که به هنرمندان فرصت بدهد تا به اوج تواناییِ خود برسند. در نتیجه همواره جایی برای کارکنان جدید و علاقهمند پیدا میشود. نویسنده بدون آنکه حتا چیز زیادی راجع به فیلمسازی بداند، میتواند جایی برای خود دستوپا کند. اگر بخت و اقبال نادری داشته باشد، قادر است حتا با دانستن اندک چیزهایی راجع به فیلمسازی فوراً به شهرت برسد.
هالیوود عادت دارد که آثار داستانی را به شکلهای دیگری در بیاورد و نهایتاً به زبان فیلم ترجمه کند. به همین دلیل و دلایل دیگر، نویسندهگان بااستعداد تشویق نمیشوند که مستقیماً فیلمنامه بنویسند. این موضوع جای تأسف دارد؛ زیرا فیلمنامه میتواند تبدیل به شکل جذاب و نوینی از ادبیات شود، البته اگر مدیران استودیوها آنقدر ذوق داشته باشند که بتوانند کیفیت ادبی را تشخیص دهند و از آن استقبال کنند. با وجود این فیلمنامههای خوب و صادقانهیی نوشته شده، میشود و خواهد شد. زیرا نویسندهگان و کارگردانهایی که اهداف والایی دارند، سرسختانه به تلاشهای خود ادامه میدهند.
وضعیت دیگری وجود دارد که کار را برای پذیرش فیلمنامه به منزلۀ شکل ادبی مستقل دشوار میکند. فیلمنامه هرگز به خودیِ خود محصول نهایی نبوده و نیست. بلکه صرفاً یکی از مراحل در فرآیند فیلمسازی است، هرچند که اولین و مهمترین مرحله باشد. شاید بگویید که نمایشنامه نیز محصول نهایی تئاتر نیست، با این حال نمایشنامه کلاً متکی بر واژه، ایده، شخصیت و کنش است که تماماً از طریق واژهها انتقال مییابند و یک نمایشنامهنویس ماهر میتواند در ذهن خود مجموعهیی از بازیهای فوقالعاده را متصور شود. فیلمنامه در قیاس با نمایشنامه راه زیادی برای کامل شدن دارد؛ زیرا فیلمنامهنویس ماهر علاوه بر واژهها دایماً به خود فیلم هم فکر میکند. فیلمنامهنویس باید در بطن وجودش فیلمساز باشد و فیلمساز کسی است که به فرآیند تولید فیلم میاندیشد و زندهگی و کار میکند. هدف نهایی این است: هشت یا ده هزار فوت (تقریباً ۲۵۰۰ تا ۳۳۰۰ متر) نگاتیو در کنار هم قرار میگیرند تا عاقبت توهم نوع و کیفیتی خاص را ایجاد کند. وقتی فیلمساز، یا در این مورد فیلمنامهنویس شروع به ساماندهی تصورات مبهم خود میکند، در واقع همین توهم را پی میگیرد.
حقیقت آن است که فیلم مراحل متعددی از خلاقیت را فرا میگیرد. نخست یک رمان، داستان کوتاه یا فکری در ذهن فیلمنامهنویس دستمایه قرار مییگرد. نقطۀ عزیمت همین است. سپس فیلمنامهنویس طی بنای داستان در شکل فیلمنامه اولین گام را به سمت نگاتیو نهایی برمیدارد. این دستنویس اولیه ۲ یا ۳ بار مورد تجدیدنظر قرار میگیرد و هر با بیشتر با مقتضیات سینما متناسب میشود. اگر همهچیز بر وفق مراد باشد، کارگردانی که همانقدر به فیلمنامۀ مذکور علاقه دارد، کار را بهدست میگیرد و افکار سینمایی خود را در مورد فیلمنامه طرح میکند. البته بسیاری از این موارد در فیلمنامه نمود نخواهد یافت، بلکه در نوشتههای دیگری ثبت میشوند تا در زمان مناسب از آنها استفاده شود.
عموماً هنگامی که تمام افکار دربارۀ پرداخت سینمایی اثر کشف و متن نهایی آماده میشود، کار فیلمنامهنویس به پایان میرسد و روند تولید فیلم به کارگردان و سایر متخصصان سپرده میشود. این موضوع برای فیلمنامهنویس بسیار تأسفانگیز است؛ زیرا سیر آموزش وی در اواسط فرآیند تولید متوقف میشود. با اینهمه بیایید خود را جای فیلمنامهنویسی بگذاریم که امکان مییابد تا در مراحل بعدی نیز حاضر باشد.
Comments are closed.