احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد عمران - ۲۰ حوت ۱۳۹۷
این روزها اشرفغنی رییس حکومت وحدت ملی هرجا که سخنرانی میکند، میخواهد افزون بر موضوع سخنرانی، چیزهای دیگری را نیز به مخاطبان تزریق کند. او در این شب و روزها گویا دچار عذابِ وجدان و یا هم خودکمتربینی شده و هرجا که میرسد، به گفتۀ هندیها «صفایی» پیش میکند. او اخیراً در اظهاراتی جالب گفته است که از زمان احمدشاه بابا تا زمان کرزی هرکسی که بر افغانستان حکومت کرده، به زور خارجیها و حمایتِ آنها به قدرت دست یافته، به جز خودش که از راه انتخابات کاملاً آزاد، شفاف و عادلانه به عنوان رییسجمهور افغانستان برگزیده شده است. او میگوید من حتا محافظ خارجی هم ندارم. کنایه به حامد کرزی که در سالهای نخستِ حکومتداریِ خود محافظان امریکایی داشت.
من نمیدانم که آقای غنی به این «صفایی» پیش کردنها چه ضرورتی دارد؟ آیا با گفتن چنین سخنانی تاریخ تغییر میکند و مثلاً ماست که سفید است، سیاه میشود. از زمان به قدرت رسیدنِ آقای غنی یک قرن نمیگذرد که مردم حوادث و جزییاتِ آن را فراموش کرده باشند. هرچند ما مردم فراموشیِ زودرس داریم ولی گمان نمیکنم که اتفاقهای سال ۱۳۹۳ را کسی فراموش کرده باشد. اما به نظر میرسد که شخص آقای غنی آنچه را که روی داده، به فراموشی سپرده و حالا روایتِ تازهیی از به قدرت رسیدنِ خود را کشف کرده است و آن اینکه او با هیچ یک از رهبران سیاسی افغانستان که زمام امور را در دست داشتهاند قابل مقایسه نیست؛ چون دیگران را خارجیها به قدرت رساندهاند و او نخستین زمامدار کشور است که او را مردم «انتخاب» کردهاند.
اگر واقعاً آقای غنی این سخنان را باور کرده و گفته باشد، باید نسبت به صحت روانیِ او مشکوک شد؛ ولی اگر میداند و قصداً میخواهد روایت به قدرت رسیدنِ خود را تغییر دهد و یا توجیه کند، حرفِ دیگری است. چون میگویند کسی را که خواب است بهآسانی میتوان بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده، به مشکل میتوان بیدار کرد.
داکتر نجیبالله در زمان زمامداری خود حرفِ جالبی میزد، او میگفت اگر بخواهیم با مترِ بعضیها افغانستان را متر کنیم، هیچ رهبر سیاسییی یافت نمیشود که مشروع تلقی شود. این سخن از جهاتِ زیادی درست و دقیق است. بهراستی هم که در افغانستان به مشکل میتوان رهبری را پیدا کرد که به زورِ خارجیها و یا حمایتشان به قدرت نرسیده باشد. شاید فقط در این میان، یکی ـ دو نفر استثنا باشند؛ ولی بسیاریها یا با تانکهای خارجیها قدرت را بهدست گرفتهاند و یا هم با پول و امکاناتشان. یکی از این افراد، شخص آقای غنی است که حالا امر بر وی مشتبه شده و فکر میکنـد که او جزوِ استثنای تاریخ است و مردم آمدهاند و با رایِ خود او را به ارگ ریاست جمهوری بردهاند. اینجاست که دود از کلۀ آدم بیرون میشود!
آقای غنی در سال ۲۰۰۹ وقتی خود را نامزد انتخابات ریاست جمهوری کرد، حتا آرای او به شمارش نیز نیامد. او در آن انتخابات، فقط سه درصدِ آرا را از آنِ خود کرده بود. به همین دلیل هم با عصبانیت گفت که در حکومتی که کرزی در رأس آن باشد، هرگز حاضر به همکاری نخواهد بود. اما چند روز پس از به قدرت رسیدن دوبارۀ آقای کرزی که آن نیز داستانی شنیدنی دارد، آقای غنی با تضرع از او خواست که موقعیتی را در حکومت برایش در نظر بگیرد. البته در آن انتخابات، مبارزه میان کرزی و داکتر عبدالله بود و این دو نفر بودند که نزدیک بود انتخابات را به دورِ دوم ببرند ولی ناگهان در بحبوحۀ جنجالهای انتخاباتی، جان کری که آن زمان سناتور امریکا بود، به کابل آمد و داکتر عبدالله را مجبور کرد که از حقِ خود به نفع کرزی بگذرد و حکومت را به او واگذار شود. این کار صورت گرفت و آقای کرزی با جبینِ شرمآلود دوباره به ارگ ریاست جمهوری رفت.
در انتخابات سال ۲۰۱۴ دیگر کرزی در صحنه نبود و غنی جای او را در برابر داکتر عبدالله گرفته بود. این بار هم همان داستانِ سال ۲۰۰۹ تکرار شد و انتخابات به دور دوم رفت، ولی داکتر عبدالله کوتاه نیامد و بحث تقلبهای انتخاباتی جـدی شد. وقتی مسایل به نقطۀ حساس رسید و گمان میرفت که نتیجۀ انتخابات با برملا شدن تقلباتِ سازمانیافته به نفع داکتر عبدالله تغییر خواهد کرد، یک بار دیگر جان کری این بار به عنوان وزیر خارجۀ امریکا وارد افغانستان شد و باز تلاش کرد که داکتر عبدالله را وادار به عقبنشینی به نفع غنی سازد. اما این بار داکتر عبدالله و حامیانِ او نخواستند که از حقِ خود بهسادهگی بگذرند و در نتیجه امریکاییها در تبانی با غنی رضایت دادند که حکومت وحدت ملی بر اساس توافقنامۀ سیاسی ساخته شود تا هر دو جناح انتخاباتی در آن سهمِ مشترک داشته باشند.
آیا رسیدن به چنین قدرتی را آقای غنی به دور از مداخلۀ کشورهای خارجی میداند؟ آیا امریکاییها در رسیدنِ او به قدرت سنگِ تمام نگذاشتند؟ و باز با چنین «صفایی» دادنها چه را میخواهیم ثابت کنیم؟ چرا واقعیتها را نمیبینیم و خود را در میان دروغ و تزویر گم میکنیم؟ کاش آقای غنی این موقعیت را میداشت که با آرای پاک مردم به قدرت میرسید! کاش او به گفتۀ خودش یگانه رییسجمهوری میبود که با رای ۳۵ میلیونی مردم وارد ارگ شده باشد. کاش چنین میبود ولی واقعیت امر چنین نیست. همین حالا اگر سربازان خارجی نباشند، آقای غنی برای یک روز هم حاضر نیست که در افغانستان بماند. او پیش از حوادث یازده سپتمبر کجا بود؟ چرا افغانستان را ترک کرده بود؟ خوب همه چیز مشخص است، آقای غنی یک روز برای این مردم رنج را تحمل نکرده، یک روز برای کشورش درد نکشیده. او در سالهایی که افغانستان در میان آتش و دود میسوخت، در لبنان و امریکا خوشگذرانی میکرد. چرا دروغ میگوییم و فکر میکنیم که مردم دروغهای ما را باور میکنند.
نه تاریخ پنجهزارساله به درد افغانستان میخورد و نه غیرت افغانی. ما میخواهیم که از وضعیت مصیبتباری که در آن گیر کردهایم نجات پیدا کنیم. ما میخواهیم که مثل دیگر مردم جهـان حق داشته باشیم زندهگی کنیم. توقعاتِ ما بسیار ناچیز و کوچک است، لطفاً روی این توقعات کوچک دکان تجارت باز نکنید. ما کسی را میخواهیم که بیاید و برای ما بگوید که از خواب غفلت برخیزید و خود و کشورتان را نجات دهید. نه اینکه بیاید و هر روز با پُف ما را باد کند که مثلاً ما فلان و بهمانیم، جهان را ما ساختهایم و علم و دانش از انِ ماست. اینها چه چیز ما را تغییر میدهند؟ آیا کشور ما به یک کشور صنعتی تبدیل میشود؟ آیا جنگ و نابسامانیهای اجتماعی و سیاسیِ ما کم میشود؟
Comments are closed.