احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۴ حمل ۱۳۹۲
برگردان: بهرام امیراحمدیان
بخش نخست
همین که برفها به آب شدن شروع میکند، مردم از فرا رسیدنِ بهار باخبر میشوند و برای استقبال از آن آمادهگی میگیرند.
بهار نخستین و زیباترین فصل سال، ایامیست که در آن آسمانِ نیلگون با بارانهای متواتر و پی در پی، فضا و طبیعت را بیش از پیش معطر و خوشگوار نگاه میدارد. آب دریاها و رودها به خروش میآید. پرندهگان که از سردی هوای زمستان به جاهای گرم پرواز کرده بودند، دوباره به محل پیشینِ خود بازمیگردند. آهنگ دلانگیز تولۀ چوپان و صدای سرود و ترانههای کار و محنت و بهار در دامنۀ کوه و درهها، دشت و وادیها و صحراهای پهناور طنین میاندازد. مرغان خوشالحان به نوا درمیآیند. جوانان اولین گلهای بهاری را به دلدادهگان خود همچون رمز عشق پاک و صداقت تقدیم میدارند. مادران به فرزندانشان دعای خیر میدهند.
بهار اینچنین فرصتی است که از صفا و صمیمیتها، از راستیها و درستیها، از محبت بین دوستان و از پیوند دلها، از پیوندی که صافی قلبها را افزایش میبخشد، سخن بر زبان میآورد. بهار ایام مجموعۀ شادیها و خوشبختیهاست. و از آنچه با خود به ارمغان میآورد، مایۀ خوشی و شادمانی دوستان میگردد. بهزعم همه، بهار فصل تلاش و تپشها، فصل گل و بلبل و فصل عشق و عاشقی و طراوت و تازهگیهاست. در همین فصل است که بناها و طرحهای تازه در زندهگی مردم بنیاد و پایدار و استوار میگردند، طلب و درخواستها و آرزوهای انسانی ریشه میگیرد و نشو و نما میکند. نه تنها شاعران، نویسندهگان، رسامان و دیگر هنرمندان، کیفیت بهار را تصویر و وصف کردهاند، بلکه تمام انسانها مقدم نیک بهار را گرامی داشته، دل در گرو زیباییهای آن نهادهاند و آن را به ستایش گرفتهاند. بهار به عنوان فصل خجستۀ سال، در دل سالها و سدههای دور و دراز تاریخ، گرامی پنداشته میشود و آن با ذات و کیفیتهای عمیق خویش، میتواند بهطور همیشه پذیرفتن و گرامیداشتن باشد.
مردم افغانستان نیز همیشه و در هر حالتی بهار را گرامی داشتهاند و فرا رسیدن این عروس سال را با شادی و نشاط پذیرایی کردهاند و در سرود و ترانههای خویش با صمییمت و خشنودی از آن گفتنیهای زیادی گفتهاند:
وزید از بوستان باز بهاران
رسید آواز خوش از آبشاران
زمین باغ شد چون سبز و خرم،
چو بر سبزه رسیده آب باران
خوشا، آن کس که در فصل بهاران
رود در بوستان همراه یاران (۱)
و یا:
مژده که آمد بهار
سبزه و گل بیشمار
آب فراوان به باغ
گشته روان هر کنار
قوچی* و پروانه شد
زنده به بوی بهار
بلبل و آبی کند
غلغله در جویبار
کرده شکوفه به باغ
درخت سیب و انار
کوکوزنان فاخته
نشسته در شاخسار
ز خانه مور و ملخ
گشته روان سوی کار
توهم بدو پشت کار
خستهای اگر هوشیار (۲)
و اینکه:
بهار آمد، بهار آمد
به دهقان وقت کار آمد
به دوستان گل قطار آمد
بهار نو مبارک باد
بهاران آب غران شد
چو بوی مشک باران شد
کمرها جمله بوستان بوستان شد
بهار نو مبارک باد (۳)
بهاریهها سرودههاییاند که از زبان طبیعت زنده و انسان سالم و فعال و از شادمانی و بالیدۀ روحیههای انسانی، از عشق و از تازهگی و صمیمیتهای آدمی، گرانبارند. آنها ثابت میکنند و تلقین و تأکید که: هرچه که برای زندهگی انسان و جامعۀ بشری ضرور و مفید است، زیبا و خوشایند و گوارا پنداشته میشود. این سرودها به عرض میرساند که ایجادکنندهگان آنها همیشه و در همهجا خود را وابسته به طبیعت میدانند و چنین میشمارند که طبیعت یا به عبارت دیگر زمین، مادر است که آنها را میخوراند، میپوشاند و با خانه و جای و پناهگاه تأمین مینماید. از همین سبب است، که آنها طبیعت را پرستیدهاند، دوست داشتهاند، به آن ارجگزاری کردهاند و آن را به ستایش گرفتهاند.
در سرودهای بهاری، بهار، داستان زیباییها و مظهرِ مجموعۀ شادمانیها، صمیمیتها، آرزو و امیدها و پاکی و تازهگیهاست، که در آن طبیعت، احساسات و جامعه هر سه دستاندرکار است؛ یکی به دیگری پیوندی عمیق و ناگسستنی دارد، یکی دیگری را حفظ میکند، یکی به دیگری نیرو و حسن میبخشد و یکی دیگری را سالم نگاه میدارد.
بهاریهها سرودهای شادیبخش و نشاطآورند. آنها نه فقط از زیباییها و نیکیها، بلکه از عشق و محبت و دوستیها و از پیوند دلها سخن به زبان میآورند، بلکه این زیباییها، این نیکیها، این دوستیها و این پیوند دلها را تشویق و ترغیب میکنند. در دل آدمان تخم زیبایی، نیکی و درستی و برادری میکارند.
اولین روز بهار به نام نوروز یاد میشود که آن را اکثر ممالک قطعۀ آسیایی، از جمله افغانستان، به مثابه یکی از بزرگترین و زیباترین جشنهای باستانی ملی و یادگار ارزشمند تمدن باشکوه آریاییان، هر سال با حشمت خاصی عید میکنند و در تجلیل آن، نمایندهگان تمام طبقات اهالی مملکت، از خردسالان سر کرده تا مویسفیدان، بدون تفرقات جنسی سهم میگیرند (۴).
آری، نوروز عید است؛ عید سر سال، عید بهار، عید مبدای احیا و رستاخیز طبیعت، عید آغاز تجدید زندهگی گلها و بیداری درختان و گیاهان، که از گذشتهگان دور، از عهد نخستین فرمانروای پیشدادی جمشید (یما) تا به امروز از نسلها به نسلها گذشته و پاسداری شده، هویت ملی و فرهنگی خویش را حفظ کرده میآید. یعنی نوروز عید روزی است که با آمد آمد آن، نطفۀ حیات در روی زمین جولان میزند و به حرکت میدرآید. از این رو نوروز را میتوان عید سرآغازِ مهمترین تحولات سال نامید. به قول دانشمند ایرانی دکتر شریعتی «نوروز عیدی است که دست مردم را از زیر سقفها، درهای بسته، فضای خفه، لای دیوارهای بلند شهر و خانهها، به دامن آزاد و بیکرانۀ طبیعت میکشد؛ طبیعتی که گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هیجان، آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته و باشکوه از جوانی و سبزهها و معطر از بوی باران، بوی پونه، بوی خاک است». (۵)
دربارۀ استقبال از بهار و جشن گرفتن ایام فرارسی نوروز، در بین مردمان کشورهای گوناگون جهان، نقل و روایت، افسانه و اساطیر فراوانی موجود است. این نقل و روایتها، افسانهها و اساطیر، غالباً به عصر کشاورزی تعلق میگیرند و ضمناً به عرض میرسانند که در عصر کشاورزی گردش فصلهای سال مانند زمین، آب، گیاهها و امثال اینها، در زندهگی بشر اهمیتی بهخصوص پیدا میکند. خصوصاً، فرا رسیدن فصل بهار برای مردم کشاورز مهمترین تحول سال محسوب میگردد. از اینرو انسان عصر کشاورزی آمدن بهار را نه فقط با خشنودی استقبال میگرفت، بلکه آن را در قالب افسانهها و نقلها و روایتها، وصف و ترنم مینمود. مثلاً بنا به اساطیر یونان قدیم «دیمتر – الهه کشاورزی، یعنی خدای خاک و زمین به نام پرسفونه دختری دارد. زئوس ـ خدای خدایان وصال پرسفونا را به هایدیس ـ خدای زیرزمین و دوزخ وعده میدهد. یک روز، که پرسفونه در گلزاری به آرامی گل میچید، ناگهان زمین باز میشود و هایدیس در بالای ارابۀ خویش از دل ظلمت بیرون میآید و پرسفونه را به آغوش گرفته، با خود به زیر خاک میبرد. دیمتر که از دور صدای نالۀ دخترش را شنیده بود، به جستوجوی او میبرآید، اما دختر را نمییابد. در این هنگام در سراسر کره زمین تمام گیاهان از روییدن باز میمانند، قحطسالی شدیدی برای مردم پدید میآید. از این رویداد، دل زئوس به آدمان میسوزد و قاصد میفرستد که پرسفونه را از هایدیس باز گیرند، تا گیاهها به روییدن آغاز کنند و قحطسالی از روی زمین برداشته شود. در نتیجه، پرسفونه بازمیگردد و به دیمتر نزد خدایان التجا میکند. آنگاه خدایان رضایت میدهند تا نباتات از نو برویند و بارآورند. اما دیمتر الهۀ خاک و زمین و دخترش پرسفونه به شرطی میتوانند برای همیشه در کنار یکدیگر باشند، که پرسفونه هنگام اقامت خویش در زیر زمین چیزی نخورده باشد. متأسفانه، هایدیس هنگام جدایی او را واداشته بود که دانۀ اناری را بخورد. به همین جهت پرسفونه از طرف پدرش محکوم میگردد و مجبور میشود که در سال، سه ماه کوه آلی ـ مقبرۀ خدایان را ترک گوید و به زیرزمین برود و به شوهرش هایدیس بپیوندد. در این سه ماه در روی زمین زمستان و یخبندان حکم میراند و باز با دوباره از دل خاک بیرون آمدن پرسفونه، بهار فرا میرسد. مردم یونان آمدن بهار را جشن میگیرند و به شادی مینشینند. (۷)
در این اساطیر، اولاً وابستهگی زندهگی انسانهای عصر کشاورزی و عالم نباتات به یکدیگر انعکاس یافته است. ثانیاً به زبان اساطیری بیان شده است که پایان یافتن زمستان و فرا رسیدن بهار و بارآوری مجدد طبیعت، چهگونه به وقوع پیوسته است. در اساطیر، پرسفونه مظهر همان دانه است، که سه ماه زمستان خود را د ر زیر خاک پنهان میدارد؛ هایدیس پرسفونه را به زیر زمین میبرد (یعنی دانه کشت میشود)، الهۀ کشاورزی خشم میکند و گیاهان را از روییدن و بارآوری باز میدارد (زمستان فرا میرسد). اما چون پرسفونه در دل خاک انار خورده است (یعنی دانه تغذیه کرده است) دگرگونی میپذیرد (یعنی به گیاه تبدیل مییابد) و ناچار است که سه ماه سال، موسم سرما را در زیر زمین بگذراند و به صورت ریشه در خاک بماند. وقتی که دانه از دل خاک بیرون میآید، بهار نیز فرا میرسد و باعث خشنودی مردم کشاورز میگردد.
اساطیر دیگر منسوب به بابل قدیم است، که آن مضموناً به اساطیر بالا بسیار شبیه میباشد. در این اساطیر آمده است که «اینا ایشتار حاکم آسمان ـ الهۀ زاینده (افزایش) به تموز، ربالنوع عالم رستنی، عاشق میشود. روزهای گرم شدید تابستان به تموز عذاب و شکنجه بار میآورد و تموز از گرمی میمیرد و به حکمرانی نرگال خدای جنگ و مرگ میرود. هیچکس و هیچ ربالنوع نمیتواند جرأت کند و به دنیای زیرزمین داخل شود. هر کس که آنجا وارد میشود، دیگر برنمیگردد. اما اینا ایشتار ـ الهۀ زاینده و محصول داری با جسارت این قانون را زیر پا گذاشته، به دنیای زیرزمین رو میآورد. با امر نرگال، او را به زندانی تاریک میاندازند. ربالنوع مرگ سعی میکند که او را از بین ببرد. هنگام زندانی بودن اینا ایشتار، طبیعت به خواب زمستانی میرود، حیات توقف میکند و از شادی و نشاط آثاری باقی نمیماند. ربالنوعها دستوپا میشوند و آنها به ربالنوع عقل (حکمت) مراجعت میکنند. با تأکید ربالنوعها نرگال مجبور میشوند که ایناایشتار و تموز را از زندان آزاد کند، تموز زنده میشود و به معشوقۀ خود وصل میگردد. طبیعت باز بیدار میشود، گلها و درختها شکوفه میدهند و طبیعت لباس سبز میپوشد. مردم به ساز و طرب میپردازند و آمدن بهار را عید میکنند. (۸)
در این اساطیر همۀ تحولاتی که در طول سال، خاصتاً در تغییر موسمها روی میدهند، در سیمای تموز ـ ربالنوع عالم رستنی انعکاس گرفته است. مثلاً در فصل بهار بیدار شدن طبیعت و روییدن تمام رستنیها، زنده گردیدن تموز و در فصل تابستان بار دادن بسیاری از رستنیها و تدریجاً از بین رفتن آنها در فصل خزان، عذاب کشیدن تموز از گرما، رفتن او به آن دنیا، در فصل زمستان برای نجات دادن تموز شکنجههای زیادی را از سر گذراندن ایناایشتار در آن جهان و امثال آنها. این اساطیر نیز به تصویر میرسانند که در بابل قدیم هم مردم از بهار به خوشی استقبال به عمل میآوردند و روز اول آن را جشن میگرفتند.
مردم افغانستان نوروز را نه فقط به عنوان پیشانی سال و قاصد بهار، سرآغاز زایشها و فصل پرباری طراوتها جشن میگیرند، بلکه آنها این چنین نورور را به حیث پیامآور سرسبزیها، شادمانیها، زیباییها، صمیمیتها و مظهر یگانهگی و همدلی و همفکری آدمان نیز عید میکنند. به عقیدۀ آنها، نوروز به مثابه آغاز سال با امیدها و آرزوهای فراوان همراه بوده، انسان را به آیندۀ خوشایند و فرحبخش دلبسته میسازد، ذوق او را نسبت به زندهگی و کار و محنت افزون میگرداند. به همین دلیل نوروز را که به نامهای «نوروز عالمافروز»، «نوروز دلافروز»، «نوروز سلطانی»، «نوروز جمشیدی»، «نوروز جلالی»(۹) و امثال آنها مشهور است، لحظۀ بدرود با غمها، رنجها، و اضطرابهای سال گذشته، روز مبارک و روز نیکبختی میدانند. آنها چنین میشمارند که دوام سال نو هم در طبیعت و هم در حیاتِ جامعه رونما میشود، از نوروز منشأ میگیرد و از نوروز آغاز مییابد.
Comments are closed.