احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یعقوب یسنا - ۱۶ حمل ۱۳۹۲
شناسنامۀ کتاب:
نام: رها در باد
نویسنده: ثریا بها
ویراستار و برگآرا: محمد کاظم کاظمی
ناشر: شرکت کتاب
جای نشر: امریکا
کتاب رها در باد، با زبان ادبی و روایت داستانی، پشت صحنۀ تاریخ معاصر بهویژه چهگونهگی شکلگیریِ جریان خلق و پرچم و دورۀ قدرت این جریان را در افغانستان، ارایه میکند. منظور از این ارایه، زندهگی خود نویسنده است که چهگونه در چرخِ قدرت گرفتار میشود؛ اما با آگاهی و مسوولیتپذیرییی که دارد، میخواهد بازیچۀ دست نامریی و ناخواستۀ قدرت نشود که توسط دیگران، مدیریت میشود و آدمها در این مدیریت، نقش یک ربوت را دارند که برای تطبیق جنونآمیز دیکتاتورها به کار گرفته میشوند.
بسیاریها ناخواسته، گرفتار این چرخ شدهاند بیآنکه بدانند یا فکر کنند که ابزاری برای فزونخواهیها شدهاند، شیفتۀ فزونخواهیها میشوند و شیفتهگی فزونخواهی، خودآگاهییی کاذبی را در تصورشان میآفریند؛ در نهایت، قربانی این خودآگاهی کاذب میشوند. بنابراین، شیفتۀ رهبر بودن، مانند دورۀ هیتلری یا شیفتۀ هرگونه فکری که به ایدیولوژی میانجامد، مانند ایدیولوژی کمونیستی شوری و حکومتهای زیر سلطهاش؛ همسنگاند.
رهایی از اینگونه ایدیولوژیهایی که جامعۀ انسانی را تا سرحد جنون میکشاند، و جنون، به خودآگاهی جامعه تبدیل میشود، و همه به نوعی، شیفتهگی کاذب را با واقعیت تفکیک نمیتوانند و این خودشیفتهگی را واقعیت میدانند؛ دشوار است.
کسی میتواند به خودشیفتهگی خودش و جامعهاش پی ببرد، که موضوع فکریِ خود و جامعهاش را بتواند با پژوهش به چالش بکشد تا اینکه دریابد: در جامعهیی که به سر میبرد، هم جامعه و هم فرد در یک وضعیت کاذب یا شبهوضعیت بهسر میبرند.
در جامعهیی که نویسندۀ کتاب رها در باد، جوانی و زندهگی سیاسیاش را آغاز میکند و وارد عرصۀ سیاسی میشود، به زودی پی میبرد که وضیعت سیاسی جامعهاش یک وضعیت واقعی نیست؛ یک شبهوضعیت سیاسی است که از طرف حکومت شوروی فضاسازی شده است. بنابراین، سیاست-مدارانی که گویا در بستر سیاسی دارند مبارزه میکنند، نه سیاستمداران واقعی بلکه شبهسیاستمدار و ابزار سیاسی استند؛ فقط در یک وضعیت ایدیولوژیک قرار داده شدهاند که واقعیت را با ایدیولوژی تفکیک کرده نمیتوانند. این فضای ایدیولوژیک، به قربانیان سیاسیاش تنها چیزی که داده است، شهوت به قدرت است؛ که شهوت به سکس، به پول و دستیابی به امر جنونآمیز و ناهنجار هرگونه فزونخواهی، با رسیدن به قدرت، برایشان فراهم میشود. اما همین که قربانی سیاسی به قدرت دست مییابد؛ معیار بهکارگیریاش به عنوان یک وسیلۀ سیاسی به پایان میرسد و دور انداخته می-شود، و نوبت به وسیلهیی دیگر میرسد.
کتاب رها در باد، همین وضعیت را از درون به نمایش میگذارد نه از بیرون. از پشتِ صحنه سخن میگوید نه از روی صحنه. آنچه که اهمیت کتاب را از تاریخ محض فراتر میبرد، همین توجه نویسنده به پشت صحنه است. تاریخ، معمولاً به روساخت رویدادها میپردازد و رویدادها را از بیرون توصیف و تحلیل میکند.
نویسنده نشان میدهد که چهگونه اشخاص به عنوان وسیلۀ سیاسی قربانی میشوند؛ از جمله: داوود، ترهکی، امین، ببرک کارمل، نجیبالله و دیگران. و همینطور در جناحهای مجاهدان نیز معادل این قربانیها را میتوان یافت که ابزار سیاسیاند برای فزونخواهیهای قدرتهای بزرگ جهان. این قربانیان سیاسی، به نوبت خود از جامعه، جوانان و مردم قربانی میگیرند:
«رژیم مزدور و تنظیمهای جهادی هردو از جوانان بیگناه و بینوا سربازگیری میکردند و آنها را به جبهات جنگ برضد هم میفرستادند که به بهای خون آنان، رهبران فاسد حزب مزدور و بردران مسلمان پاکستاننشین، زندهگی افسانوی برپا داشته بودند».
این قربانیگیری به حدی میرسد که هیچکس از آن به دور نمیماند، به نوعی پای همه به وضعیت کاذب کشانیده میشود؛ همه کس ناخواسته برای این وضعیت کاذب، قربانی میگیرد و قربانی میدهد.
در این کشاکش ایدیولوژیک که انسان به ابزار تبدیل میشود، نگاه قدرت به آدمها، نگاهی است ابزاری؛ یعنی ارزش هر آدم به پیمانۀ وسیله بودن و وسیله قرار گرفتنش برای تحقق فزونخواهی قدرت است. بنابراین نویسنده با به نمایش گذاشتن پشت صحنۀ قدرت سیاسی لجامگسیخته، میخواهد این را بگوید که انسان فراتر از ایدیولوژیها و وسیله بودنش برای ایدیولوژیها، انسان است و ارزشش برای وجود داشتن و اگزیستش است؛ پس هیچ ایدیولوژی حق این را ندارد و نباید داشته باشد که آدمی را به بردهگی بکشاند.
اما در سرشت و نهاد اشخاص، این فزونخواهیهای لجامگسیخته وجود دارد که با ایدیولوژیسازی، آدمها را برای تحقق فزونخواهیهایش به بردهگی میگیرد؛ بنابراین، بایستی به افراد، آگاهی داد تا هر فرد، اعتماد به نفس و هویت فردی خویشتنِ خویش را داشته باشد که به بردهگی کشیده نشود. از این رو، کتاب رها در باد، افزون بر پیامد سیاسی اتوبیوگرافیکیاش، پیامد فلسفی نیز دارد که این پیامد فلسفی، انسان را به عنوان اینکه انسان است، در مرکز تاریخ و زندهگی قرار میدهد.
ثریا؛ دختری در وسط مردان شیفتۀ قدرت، سکس و پول
ماجرای کتاب از اینجا آغاز میشود؛ دختری از یک خانوادۀ فرهنگی و شهری، که پدرش نیز از فعالان فرهنگی و اجتماعی و منتقد شاه و حکومت، و از طرفداران دموکراسی بوده است، به جریانِ پرچم جذب میشود. این دختر ثریا بها نام دارد. کتاب رها در باد، خودزندهگینامهنوشت (اتوبیوگرافی) سیاسی و خانوادهگی ثریا بها است که زندهگی خانوادهگیاش هم ناخواسته سیاسی شده است؛ یعنی مرزی بین زندهگی شخصی و خصوصی و سیاسی-اش وجود ندارد.
به طور ناخواسته در ناگزیرییی با مردی ازدواج میکند که برادر این مرد، رییس خاد (امنیت) و رییسجمهور حکومت دموکراتیک خلق افغانستان، میشود. ثریا بها بنا به دریافتی که از برادر شوهرش دارد، نمیتواند اخلاق سیاسی او را تحمل کند و برادرشوهرش هم از تسلط بر ثریا بها دستبردار نیست. کتاب در نهایت روایتی است از رخدادهای بین ثریا بها و برادرشوهرش دکتر نجیبالله رییسجمهور قربانی سیاسی دیکتاتوری حکومت کمونیستی شوروی در افغانستان.
کتاب در واقع یک رمان تاریخی است که ثریا بها در این کتاب سه نقش اساسی را دارد: شخصیت محوری، راوی و نویسندۀ رمان.
من در این بخش نوشته، از ثریا بهای شخصیت ـ راوی سخن میگویم نه از ثریا بهای نویسنده که یک شخصیت حقیقی است.
ثریا بها، دختری است جذاب و بانشاط، دانشجوی دانشکدۀ اقتصاد، فعال دانشجویی، مشتاق کار اجتماعی و سیاسی، طرفدار تغییرات سیاسی و اجتماعی در کشور و علاقهمند جریانهای چپ و داستاننویس، که با داشتن این ویژهگیها و پیشینۀ خانوادهگی، مورد علاقۀ جریان سیاسی پرچم قرار میگیرد، به این جریان جذب میشود و در مدتی اندک با شخصیتهای مهم این جریان آشنا میشود که این شخصیتها: میر اکبر خیبر، ببرک کارمل، اناهیتا راتبزاد، نجیبالله، سلیمان لایق و دیگران است. این آدمها بعدها حزب پرچم را رهبری میکنند. معمولاً دیدار ثریا بها با اینها صورت میگیرد و ثریا بها هم به همین جریان تعلق میگیرد.
در این دیدوبازدید، ثریا بها متوجه میشود که تمامی رفتارش از طرف اناهیتا راتبزاد مدیریت میشود؛ بنابرین، با رفتار و کردارش به راتبزاد نشان میدهد که او از نظر رفتار و کردار یک شخص مستقل است و هرگز تحمل این را ندارد که طبق ارادۀ دیگران، فکر و رفتارش مدیریت شود. اما با اینهم میانهاش با راتبزاد، سستوکش ادامه مییابد.
ثریا بها در خانوادۀ شهری بزرگ شده و با هنجارهای جنسیتی مردانۀ مردان قبیله هنوز رو به رو نشده است؛ اما اکثر شخصیتهای حزب، مردانیاند با زیرساخت روانی قبیلهیی که حضور زن و دختری برایشان در یک جمع مردانه، مفهومِ کار جمعی و انسانی ندارد و آنچه که برای اینگونه مردان از زن در یک جمع مردانه قابل تصور است؛ زن بازیچۀ امیال جنسیِ آنهاست.
با آنکه ثریا بها با یک روانِ راحت و مثبت در این جمعِ مردانه شرکت میکند، اما از برخورد این مردان متوجه میشود که روان و ساختار شخصیتیِ این مردان با فلسفۀ مارکسیسم پیوندی ژرف ندارد؛ اینها فقط ظاهرشان را با دوستان روسشان آراستهاند و روح و شخصیتشان همان است که یک مرد قبیله و بدوی از آن برخوردار است. دیری نمیگذرد که گمان ثریا بها به واقعیت میپیوندد؛ غیر از میر اکبر خیبر، از کارمل تا نجیب همه در پی تصرفش هستند.
تعدادی از آدمها، ثریا را برای کسی خواستگاری میکنند و تعدادی هم از خواستگارانش بدگویی میکنند. به نوعی ثریا در وسط خواست، تنفر و تعصب جنسیِ مردان رفیقِ حزبیاش قرار میگیرد که همه دارند برای دستیابی به او، باهم رقابت میکنند. اینگونه برخورد با ثریا، او را از کار حزبی با جریان پرچم ناامید میکند، زیرا او با تعهدی اجتماعی و سیاسییی که داشت، میخواست فعالیت کند، اما زود متوجه شد پیش از اینکه یک دختر به جوانی برسد، نظر مردان جامعهاش نسبت به یک زن و یک دختر در جامعه و کار جمعی چهگونه است!
در دیداری با ببرک کارمل که یک رفیق حزبیاش است، دریافت ثریا از جمع رفیقان حزبیاش که اکثراً مردان هستند، کامل میشود و او به شناخت از این مردان دست مییابد. کارمل در این دیدار، به ثریا میگوید: اناهیتا راتبزاد دارد پیر میشود و تو که هژده ساله هستی، میتوانی جای اناهیتا را بگیری. این پیشنهاد از طرف مردی صورت میگیرد که هم زن دارد هم معشوقه، و هم رهبر است.
کارمل گفت: «تو میدانی چهقدر جذاب و جالب استی! همین شور تو، همین صداقتِ تو پسرها را مجذوب و دخترها را حسود میکند. تو یک پارچه آتش استی که مرا میسوزانی!»
با شگفتی تکانی خوردم. پنداشتم تب دارم، شنیدن چنین هذیانی ناشی از تب من است! به زودی دریافتم که این هذیان تبآلود از آنِ من نیست. این هذیان، هذیان رهبری بود که در چشمانش هوس و شهوت موج میزد…
Comments are closed.