احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یعقوب یسنا - ۱۷ حمل ۱۳۹۲
گفت: «تو مرا میکشی. من مدتها منتظر روزی بودم تا در غیاب داکتر جان (اناهیتا) بتوانم احساسم را به تو بازگو کنم. میدانی تو با اینهمه شجاعت و دانشی که داری، به زودی جای اناهیتا را خواهی گرفت. ناهیتا پیر شده و تو هژده سالت بیش نیست.»
پنداشتم با این حرفها میخواهد صداقتِ مرا نسبت به اناهیتا آزمایش کند. گفتم: «نمیفهمم شما از چی سخن میگویید.» گفت: «دخترجان! میخواهم بگویم از زیبایی و جوانیات استفاده کن.» به خود لرزیدم و پرسیدم: «رفیق کارمل من از جوانیام استفاده کنم یعنی چی!» گفت: «از تو خوشم میآید.» گفتم: «من اگر از جوانیام استفاده کنم، میتوانم از جوانان همسنوسالم استفاده کنم، نه از شما که رهبر و جای پدر منید. شما با وصف داشتن همسر، با پیوند و تعهدی که به اناهیتا دارید، وفادار بمانید.» با احساس تنفر، شتابان به سوی در دویدم. (ثریا بها؛ رها در باد؛ ۱۳۹۱؛ ۱۲۷)
ثریا همواره با اینگونه پیشنهادها یا زخم زبانهای رفیقان حزبیاش روبهرو میشود. با آنکه صدیق برادر نجیبالله، خواستگار ثریا است، نجیب با شنیدن این خبر که برادرش از ثریا خواستگاری کرده، بازهم از صدیق بدگویی میکند و وانمود میکند که او را دوست دارد و دستبردارش نیست. با آنکه ثریا صدیق را هم نمیخواهد و اصلاً قصد ازدواج ندارد، به نجیب پاسخ جدی و دندانشکن میدهد. نجیب هم به ثریا میگوید که: منتظر پاسخت باش، مره هم نجیب میگویند!
ثریا بنا به فعالیتهای حزبی، خواندن درسهای دانشکدۀ اقتصاد و نگرانیهای عقدهمندانهیی که از طرف رفیقان حزبیاش متوجهاش است، بیمار میشود و برای تداوی به روسیه میرود. با دیدن روسیه، انسان آرمانی شوروی هم در تصورش نابود میشود. در مدتی که روسیه است، کمکم پی میبرد که رفیقان حزبیاش همه عضو شبکۀ جاسوسی ک.گ.ب هستند، و رهبران حزب خلق و پرچم از حکومت شوروی پول دریافت میکنند.
با برگشت به کابل، رابطهاش را از نظر سیاسی با رفیقان حزبی و با جریان پرچم قطع میکند، به عنوان یک منتقد به نقد جریان و رهبران حزب میپردازد؛ زیرا کاملاً دریافته و مطمین شده است که این رفیقان سیاسیاش مردانی استند شیفتۀ قدرت، سکس و پول. نه در پی توسعۀ ساختارهای مدرن اجتماعی بهجای ساختارهای قبیلهیی هستند، و نه در پی سیستمسازی و حکومتسازی بهجای حکومت سنتی و پوشالی موجود.
نخست، تنها اقدامی که ثریا میتواند انجام دهد، بریدن کامل از این جریان است. اما با این بریدن، رفیقانش همه در پی توطیه و دسیسهسازی شخصیتی و حیثیتی او برمیآیند تا ثریا را در هر صورتی به چنگ بیاورند و با ایجاد ناگزیریها، وسیلۀ دستشان قرار دهند. اما ثریا با ارادهیی که دارد، با قبول همۀ توطیهها و دسیسههای رفیقانش، از این جریان جدا میشود و به همه هم میفهماند که او دیگر با این جریان نیست و به عنوان یک شخصیت مستقل و آزاد، متعلق به خودش است.
عقدههای مردانۀ رفیقانش، نبود ثریا در کابل برای مدتی، کارسازی صدیق با مادر و خانوادهاش، ثریا را ناگزیر به ازدواج ناخواسته با صدیق ـ که نماد نیرنگ، بیارادهگی، بیمسوولیتی، طفیلی بودن و دستاورد فکر قبیله و خانوادهیی بیفرهنگ و خشن است ـ میکند.
ثریا خیال میکند با این ازدواج، از عقدههای رفیقان حزبیاش رهایی مییابد و میتواند یک زندهگی نسبتاً آرام و شخصی را آغاز کند؛ اما این تصور ثریا نقش بر آب میشود، مشکل جدیاش در زندهگی، تازه آغاز میگردد و عقدۀ جنسیتی یکی از رفیقانش گُل میکند؛ کسی که همیشه و در هرکجا برای آزار و اذیتِ ثریا حاضر و موجود است. بنابرین، ثریا ناگزیر میشود که تصور یک زندهگی آرام را از فکر بیرون کند و برای تسلیم نشدن به این عقدۀ رفیق حزبیاش هرگونه خطری را متقبل شود و مطیع عقدۀ رفیق حزبیاش که نجیبالله برادر شوهرش است، نشود.
در نهایت برداشت ثریا از قدرت در افغانستان دچار تحول میشود و بیشتر توجهاش را معطوف به پشت صحنۀ قدرت میسازد که چهگونه در یک جامعۀ بسته و در قلمرو دیکتاتوریها، قدرت صحنهسازی می-شود. بنابراین، کوشش میکند تا راوی پشت صحنۀ قدرت جریان خلق و پرچم در افغانستان باشد.
ثریا؛ زنی در وسط واقعیت تلخ مرگ و زندهگی
«کوههای سر به فلک، رودهای خروشان، جنگلهای انبوه، میلیاردها سال قبل از پیدایش انسان بودهاند و میلیاردها سال دیگر هم خواهند بود. اما انسان این موجود حقیر چون ذرۀ ناچیزی بر پهنۀ گستردۀ جهان میآید؛ لحظۀ مختصری میدرخشد؛ مرزهای سیاسی، مذهبی، تباری و نژادی میکَشد؛ خونهایی میریزد و آنگاه جهان را پدرود میگوید. کوهها و رودخانهها گواه شقاوت انسانها اند که میدَرند، میکُشند، به آتش میکَشند و… ». (ثریا بها؛ رها در باد؛ ۱۳۹۱؛ ۵۳۵).
پس از ازدواج، ثریا میتواند زندهگیاش را مدیریت کند و مداخلۀ تعدادی از رفیقان حزبیاش را بر زندهگی شخصیاش دفع کند و از آنان دور شود، اما به طور مستقیم با مردی زرنگ، کینهتوز و قدرت-مندی روبهرو میشود که رفیق حزبی قبلی و عضو ارشد خانوادۀ فعلی و برادرشوهرش است.
ثریا در رویارویی با این مرد، در موقعیت تلخ مرگ و زندهگی قرار میگیرد که این موقعیت با کینهتوزی نجیبالله رییس خاد حکومت ببرک کارمل، از سرش دستبردار نیست. بنابراین، یا باید تابع غرایز و کینه-توزیهای نجیبالله شود یا اینکه در یک مجادلۀ فرساینده نابود گردد. بار بار نجیبالله پیشنهاد میدهد تا از خواستهای او اطاعت کند و نجیب برای این اطاعت ثریا را در وضعیت بهتر سیاسی و اجتماعی قرار میدهد، اما ثریا بهای این پیشنهادها را نمیپذیرد و به یک مجادلۀ فرساینده با نجیب ادامه میدهد. نجیب بنا به موقعیت حکومتییی که دارد، هر بار برای ثریا دامی میگذارد و او را در یک موقعیت ناگزیرانۀ شخصی، خانوادهگی و اجتماعی قرار میدهد. ثریا هم با تحمل همۀ ناگزیریها، به زندهگیاش ادامه می-دهد و به عنوان یک شخص نظربند، همیشه تحت نظر نجیب میباشد. نجیب از این تحت نظر قراردادن ثریا دو منظور دارد: یک، اینکه ثریا با انتقادهایش از او، امکانی نشود برای دست نیافتن نجیب به قدرت ریاستجهموری؛ دوم، بهدلیل عقدهیی که نسبت به ثریا دارد، میخواهد با آزار و اذیت او، به ارضای عقدههای سادیستیاش بپردازد.
بنابرین، ثریا با شوهرش هر کجایی که میرود، نجیب با قدرتی که دارد و با چشم اسپندیاری که ثریا دارد، ثریا را میتواند باز به دام بیاندازد و به اسارت خویش برگرداند. چشم اسپندیار ثریا، برادر نجیب است که شوهر ثریاست. او و ثریا دو فرزند دارند. ثریا بنا به هنجارهای اجتماعی و التماس مادرش، نمیخواهد از صدیق طلاق بگیرد و از طرف دیگر اگر از صدیق طلاق بگیرد، نجیب با قدرتی که دارد، فرزندانش را از ثریا میگیرد. با آنکه ثریا به آلمان میرود، بازهم بنا به همین ناگزیریها به اسارت نجیب برمیگردد.
صدیق، شوهر ثریا و برادر نجیب، با آنکه با نجیب مشکل دارد، اما با نداشتن اراده و شخصیت روانی مستقل، همیشه وسیلۀ نجیب برای آسیب رساندن به ثریا قرار میگیرد.
سرانجام نجیب بهجای کارمل، رییسجمهور میشود. هم ثریا و هم دوستان ثریا به این تصور اند که نجیب با رییسجمهور شدن، از آزار و اذیت ثریا دست برمیدارد. این تصور هم درست از آب درنمیآید و پس از ریاستجمهوری، بازهم نجیب به ثریا پیشنهاد فرمانبرداری از خودش را میدهد، اما ثریا بازهم پیشنهاد او را رد میکند. این بار نجیب میخواهد تا به این بازی موش و پشک پایان دهد و ثریا را نابود کند. نابودی ثریا میتواند حربهیی بهدست طرفداران کارمل برای بدنامی نجیب بدهد؛ بنابراین، نجیب باید خیلی بااحتیاط عمل کند. نجیب با آزار و اذیت متداوم و فرسایندهاش ثریا را به بینی رسانده است. ثریا تصمیم میگیرد تا با اقدامی هرچند خطرناک، خودش را از چنگ نجیب برای همیشه نجات بدهد و با این اقدام به نجیب بفهماند که خواست دیکتاتور، آخرین خواست و اراده نیست.
ثریا در یک اقدام خطرناک با شوهر و فرزندانش، به جبهۀ جنگ مخالفِ حکومت نجیب که احمدشاه مسعود آن را رهبری میکند، میپیوندد. البته با جهانی از دشواری و مشکلات. با این اقدامش، ارادۀ مرد زرنگ، کینهتوز و قدرتمند را به تمسخر میگیرد و ارادۀ نجیب با همۀ عقدههایش به شکست میانجامد.
ثریا بها با خانوادهاش، پس از اینکه مدتی را در جبهۀ جنگ سپری میکند، رهسپار امریکا میگردد.
ثریا؛ مادری در میانِ هنجارهای مادرانۀ شرقی و واقعیتهای فرهنگی امریکا
«به اتاق خالد و رویا رفتم. کتابها و لباسهایشان هنوز در جای خود بودند. لباسهای آن دو را پاییدم و بوییدم و به چشمانم مالیدم. بر آفرینش هستی شوریدم و فریاد زدم: «نابود باد آن سرنوشتی که با سرشت مادر به ستیزه برخیزد». (ثریا بها؛ رها در باد؛ ۱۳۹۱؛ ۷۴۷)
ثریا بها به همکاری احمدشاه مسعود با خانوادهاش به امریکا میرود و پناهندۀ سیاسی میشود. تهدید مستقیم نجیبالله بر ثریا پایان مییابد، اما او با چالشهای جدیدی در امریکا روبهرو میشود. این چالش-ها، مشکلات خانوادهگی است. صدیق، شوهر ثریا که با حقارت بزرگ شده، با مظلومنمایی، توجه دیگران را به خود جلب میکرد و با این جلب توجهِ دیگران به خودش، مسوولیت انسانیاش را به تعلیق درمی-آورد و میخواهد همچون موجودی طفیلی، بر دوش دیگران زندهگی کند. موقعی که به امریکا میرسد، بنا به نداشتن اعتماد به نفس شخصیتی، بایفرند زنان پیر امریکایی میشود و شبها را در خانۀ این زنان سپری میکند.
صدیق، در امریکا، افراد خانوادۀ پدری و قوم و خویشش را دیگر در کنارش نمیبیند تا مظلومیتنمایی کند و دست به خودکشی بزند تا مورد توجهشان قرار بگیرد و با این مورد توجه قرار گرفتن، اهمیت و حضور خودش را در زندهگی توجیه کند. از اینرو استراتژی جدیدی را برای توجیه حضورش در زندهگی طراحی میکند که این استراتژی، دسیسهسازی در درون خانوادۀ خودش است؛ میخواهد رابطۀ فرزاندانش را با مادرشان تیره کند و با این کار، حضور و اهمیت خودش را میآزماید. این استراتژی صدیق با امکانهای اجتماعی و فرهنگی امریکایی، کارگر میافتد و کمکم رابطۀ عاطفی فرزندان با مادر به سستی میگراید و این سست شدن عاطفۀ فرزندی و مادری، به صدیق امکان بیشتر میبخشد تا با استفاده از این وضعیت، حضورش را برای خودش در جهان توجیه کند.
این ازهمگسیختهگی خانوادهگی، بر روان ثریا تأثیر میگذارد و به نوعی دچار آسیب شخصیتی از نظر عاطفۀ مادری میشود. از اینرو ناگزیر میشود صدیق، این شوهر همیشهطفیلیاش را که تا هنوز بنا به مصلحتها و هنجارهایی، حفظش کرده بود، ترک کند.
صدیق کمکم دو فرزند ثریا را از او جدا میکند و ثریا تنها میشود. این تنهایی برای ثریا که حضور دو فرزندش برایش توجیه روانیِ زندهگی در جهان بود، کشنده بود. از اینرو بایستی سر از نو توجیه روانی-اش را از زنده بودن و زندهگی کردن در این جهان بازسازی کند که این بازسازی او را به سوی اشتراک در جلسههای روانکاوی و روانشناسی میکشاند، تا اینکه مانند روکانتون، شخصیت محوری رمان تهوع سارتر، توجیه حضورش را در نوشتن پیدا میکند.
اینجا میشود این پرسش را در میان گذاشت که عاطفۀ مادری با دریافت فرزندان از زندهگی، چه پیوندی دارد؟ آیا متقابلاً، فرزند هم پاسخ عاطفی به عاطفۀ مادری خواهد داشت یا نه؟… فکر نمیکنم که چنین باشد، زیرا فرزندان نیازمندی روانی مادر را ندارند؛ این مادر است که نیازمندی روانی برای توجیه حضورش در زندهگی و تداوم نسل، به فرزندان دارد. اما توجیه حضور فرزندان، نه مادر و عاطفۀ مادری بلکه واقعیتهای موجود زندهگی و واقعیتهای فرهنگی عصرشان است.
Comments are closed.