احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیرفکرت بخشی - ۲۲ قوس ۱۳۹۸
بخش چهارم و پایانی/
گذشته از اینها، دیده میشود که رخنه کردن فساد و برخی از رذیلتهای اخلاقی دیگر زمینههای سقوط جوامع اسلامی را در سطح منطقهیی و جهانی نیز فراهم می آورد. مثلاً: یکی مورخان غرب گفته بود که: ما اندلس (هسپانیه) را از مسلمانها با دو چیز گرفتیم: زن و شراب. جوانان آنها را با زن و کابارهها و فحاشی آغشته ساختیم و شراب نیز در میان آنها شایع شد. کار به جایی رسید که وقتی سپاه تقریباً هفتاد و پنجهزار نفری کلیسا وارد میشد، کسی در برابرشان توان ایستادهگی نداشت. به همین صورت، وقتی مسلمانان تا جنوب فرانسه رسیدند، اولین شکست سنگین را در آنجا تجربه کردند. در این وضع، یکتعداد مشاوران شارلمان پادشاه فرانسه پرسیدند که یک قوم بیابانگرد و دور از تمدن آمدهاند و امروز به دروازۀ خانههای ما رسیدند. پادشاه فرانسه میگوید: اینها امروز مانند سیلابیاند که هیچ مانعی را در برابر خود نمیگذارند، اما روزی که با قدرت و تجمل آشنا (آغشته) شدند، تمام مناطق را دوباره از دستشان بازپس میگیریم. بعد از چندین سده، این اتفاق نامیمون روی میدهد و از هسپانیه آغاز میشود. واضح است که نوعی تنآسایی و ترک سادهزیستی و در برابر، ثروتگرایی و مادیتگرایی باعث میشود، جوامع اسلام با ضعف، انحطاط و شکستهای فرهنگی روبهرو شوند که زمینۀ شکستِ سیاسیشان را فراهم میسازد. بدینسان، در ترکیه عثمانی هم میبینید که بعد از سلطان سلیمان قانونی آرام آرام وضعیتِ بسیار غریب و عجیبی پیش میآید که حتا ترکیه را به عنوان مرد بیمار اروپا لقب میدهند. اوضاع چنان بود که اگر کسی میخواست ترفیع قانونی خود برسد، باید رشوه میپرداخت؛ سلطان در عقب پرده مینشست و با کسی چهره به چهره نمیشد؛ وزیران توسط زنان دربار حرم سلطان تعیین و عزل میشدند؛ مالیات بسیار سنگین و پشتخمکن توسط امپراتور عثمانی وضع میشد که حس نارضایتی در میان مردم را بالا میبرد. اینها از عوامل داخلیِ بودند که سرانجام زمینۀ فروپاشی امپراتور عثمانی را فراهم آورد. بنابراین، چنین اوضاع و احوالی، هم در دور اول انحطاط و هم در دور دوم انحطاط آن در امپراتوری عثمانی و در امپراتوری عباسی و در عصر حاکمیت سلجوقیها و… وجود داشت و جامعه را از درون به گسست میکشاند.
میگویند (البته در تواریخ آمده است) وقتی فارس فتح شد و غنایم هنگفتی از آنجا بهدست آمد و آنها را نزد خلیفه دوم اسلام، حضرت عمر، آوردند، عمر اشک میریخت و میگفت: این ثروت ملک فارس را به این وضعیت کشاند و روزی مسلمانها را نیز گرفتار چنان سرنوشتی خواهد کرد. از اینرو، حضرت عمر از زراندوزی و تجمل اجتناب میورزید و دیگران را نیز از آن برحذر میداشت. شما در فردوسی، وقتی رویارویی سعدبن ابی وقاص و رستم را که بخشی از روایتهای واقعی و تاریخی فرودسی به شمار میرود، میخوانید، به درستی میتوانید تقابل میان دو جهانبینی را مشاهده کنید. وقتی مغیره بن شعبه از مرز میگذرد تا نامۀ سعد را به وی برساند، مرزبانان ایرانی به رستم خبر میرسانند و میگویند: فرستادهیی آمده است پیر و سست. یخنش دریده است و شمشیر نازکی به گردن خودش آویخته است:
ز ایران یکی نامــداری ز راه
بیامد برِ پهــلوانِ سپـــــاه
که آمد فرستادۀ پیر و سست
نه اسب و سلیح و نه چشمی درست
یکی تیـــغ باریک بر گــردنش
پدید آمده چاک پیـــراهنـــش
این در حالی است که هنوز نبرد قادسیه روی نداده است. رستم با آگاهی از سر و وضع سفیر سعدبن أبی وقاص، میخواهد عظمت و جلال ساسانی را به رخ او بکشد.
چو رستم به گفتار او بنگرید
ز دیبا سراپردهیی برکشید
ز زربفت چینی کشیدند نخ
سپاه اندر آمد چو مور و ملخ
نهــــادند زرین یکی زیرگاه
نشست از برش پهلوان سپاه
بر آورد از ایرانیان شصتمرد
سواران و مردان روز نبرد
به زر بافته جامههای بنفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش
همه طوقداران با گوشوار
سراپرده آراسته شاهوار
چو شعبه به بالای پردهسرای
بیامد بر آن جامه ننهاد پای
همیرفت بر خاک بر خوار خوار
ز شمشیر کرده یکی دستوار
نشست از بر خاک و کس را ندید
سوی پهلوانِ سپه ننگرید
ظاهراً رستم با سراپردۀ دیبا و گُردان طوقدار و بنفشهجامه و … میخواهد نشان دهد که سعد با چه کسی و با چه جلال و شکوهی روبهروست. این عمل، افزون بر وجه سیاسی-نظامی آن، نشان از جهانبینی متجملانۀ ساسانیها دارد، در حالی که مسلمانها در ویکتور مخالف آنها قرار میگیرند و بهایی به چنین تجمل و نازپردهگی نمیدهند. فردوسی به زیبایی این دو جهانبینی را نشان میدهد؛ جهانبینییی که آخرتگراست و به دنیا اعتنایی ندارد و جهانبینییی که همهچیز را در اسباب، امکانات، تمدن و زیورات و ثروت و … میبیند. بعداً میبینید هنگامی که این وضع که شامل حال مسلمانها میشود، مسلمانها نیز دچار شکست عجیبی میشوند. گفته میشود زمانیکه هلاکوخان بغداد را در محاصره قرار میگیرد، سرانجام خلیفۀ عباسی تسلیمی خودش را اعلان میکند. به اساس تعبیری که ویل دورانت میکند، مغولها بیشتر از هشتاد هزار تن را به قتل میرسانند و پس از تصرف بغداد، میبینند که بیتالمال پر از جواهرات است. میگویند فرمانده چنگیز خلیفۀ عباسی را در همان جواهرخانه انداخته و برایش میگوید: این قدر که ثروت داشتی چرا در برابر من نجنگیدی؟. این حادثه نشان میدهد زمانی که ثروتاندوزی هدف میشود، موجبات فطور و شکست جوامع را فراهم میسازد. برای بار اول، زمانی که ثروت هنگفتی از فارس به مدینه نزد خلیفۀ دوم -حضرت عمر- آورده شد، عمر اشک میریزد که روزی این وضع شامل حال مسلمانها نیز میشود. به همین اساس که بود که به تعبیر جرجی زیدان، پیامبر اکرم اسلام از پوشیدن لباس ابریشمی منع میکرد و گفته بود که مردها نباید طلا بپوشند. این به تعبیر زیدان، برای آن بود که ثروت هدف نشود، ولی سرانجام سادهزیستیهای اولیه ترک شد و این موضوع زمینۀ شکست و انحطاط مسلمانها را فراهم آورد.
۱) بیاعتنایی به علم جدید
نکتۀ واپسینی که میخواهم در باب انحطاط مسلمانان مطرح کنم، بیاعتنایی به علوم تجربی است. (تقریباً) تمام دستاندرکاران بحث انحطاط پس سدۀ نزدهم بر یک امر اتفاق داشتهاند و آن این که عقبماندهگی جوامع اسلامی نتیجۀ بیاعتنایی و دوری جوامع اسلامی و فاصله داشتن آنها از علوم تجربی جدید است. آنچه تفوق غرب را رقم میزند، اعتقاد و ایمان نیست. تفوق غرب را ابزارها تثبیت کرده و این که کمیت قابل ملاحظهیی از جوامع اسلامی، تقریباً کل جوامع اسلامی در قرن بیستم زیر چتر و سایۀ استعمار رفت، نتیجۀ بیاعتنایی جوامع اسلامی به مسألۀ علم جدید بود و آنچه تفوق غرب را رقم میزد و مسجل میکرد، عبارت بود از ابزارهای جدیدی که از بستر تفکر تجربی و علم تجربی جدید به وجود آمده بود. ما همیشه مثال دادهایم و آن اینکه، اولین موجهه را مصر با ناپلئون داشت که پس از انقلاب صنعتی. وقتی ناپلئون بالای شهر اسکندریه حمله میکند، مصریها خبر ندارند که انقلاب صنعتی رُخ داده، توپ و باروت و امثالهم کشف شده است آنها آمادۀ جنگ تیر و کمان بودند، در حالی که ناپلئون از دور با توپها شلیک میکند و مصریها شکست میخورند. بعداً وقتی فرانسهییها آزمایشگاهی کیمیاوی در مصر تأسیس میکنند، از شماری از شیوخ مصر میخواهند که از آن دیدن کنند. وقتی شیوخ ازهر تعاملات کیمیاوی را میبینند، زیر زبان میگویند: أعوذ باالله من الشطین الرجیم. اینها تماماً سحر و کهانت است که توسط اجنه و ساحری انجام میشود. این همان وضعیتی است که اروپاییها در قرون میانه (وسطی) دارند. کما این که، وقتی هارونالرشید ساعت را به پادشاه فرانسه میفرستد، پادشاه فرانسه میگوید: توسط جنها حرکت داده میشود. این تفکر را مسلمانها (تقریباً در قرن نزدهم دارند. یک نمونۀ دیگر از عقبماندهگی علمی و فکری مسلمانها میدهیم و با آن، بحث را خاتمه میبخشیم و آن مثال از بخارا است. میدانید که بخارا در زمان آلسامان یکی از مراکز عمدۀ تمدن اسلامی در شرق است. اگر شما اندلس و جزیرۀ سیسیل را به عنوان یکی از مراکز عمدۀ تمدن اسلامی در غرب بدانید، بخارا (تمدنی) متعلق به ماوراء النهر (فرارود) و شرق است. در اینجا میبینیم که به اساس روایتی که یکی از مورخان نامدار ماوراءالنهر میکند، میگوید: در قرن چهاردهم حتا دکانداران بخارا باسواد بودند و بیسوادی وجود نداشت، -این بحث را در رابطه به اندلس (هسپانیه) نیز مطرح میکنند- ولی در قرن نزدهم بیمارییی میآید در بخارا به نام «وبا»، و یکتعداد مردم به این مرض مصاب میشوند. پادشاه بخارا از تعدادی از متخصصان میخواهد تا راه حل به دست دهند. آنها –پس از آزمایشهای لازم- طرح میدهند که چون بیماری ساری است، بیماران باید با دیگران تعامل و آمیزش نداشته باشند. غذای، لباس، رویپاک و سایر ظروف و اشیایشان باید از یکدیگر جدا باشد. وقتی پادشاه بخارا در این رابطه با علما مشوره میکند، علما مشوره میدهند که اینها هیچ کدام راه حل نیست و سرانجام پادشاه بخارا به این نتیجه میرسد که راه حل اینست که در کوچههای بخارا توسط جارچیها بیوقت اذان بدهند تا باشد خداوند بهواسطۀ اذان بیوقت، این آفت بزرگ را از سر ما دور سازد. میبینید فکر بخارای قرن نزده را و بخارای قرن چهاردهم را. در قرن چهاردهم در بخارا دکاندار بیسواد نیست، ولی در قرن نزدهم این تفکر دچار انحطاط گردید و این مورد، زمینههای شکست آنها را فراهم آورد. در همین اواخر، از ابنباز فتوایی نقل شده است -هر چند در صحتش تعدادی تردید کردهاند- که میگفت: هر که بگوید زمین میچرخد، کافر است. چنین فتوایی آنهم از یکی از مراجع مهم یک کشور اسلامی با تفکر دینی حاکم بر اروپای سدۀ شانزدهم بیشباهت نیست، وضعیتی که در آن گالیله به اتهامهای مختلفی از جمله، اعتقاد به حرکت زمین محکوم به اعدام نمودند.
نتیجهگیری
القصه، در امر انحطاط میتوان از عوامل انسانی و طبیعی سخن گفت. آنچه عمدتاً در واکاوی عوامل انحطاط مهم اند، مسألۀ عوامل انسانی انحطاط است. در عوامل انسانی انحطاط نیز بایستی میان دو عوامل داخلی و خارجی تفکیک کرد. از میان این دو عامل، نقش عامل داخلی در انحطاط جوامع، اقوام و تمدنها تعیینکننده است و عوامل داخلی را نیز میتوان به نوبۀ خود به دو عامل: ۱-سیاسی و ۲- فکری-فرهنگی تقسیم کرد. در باب عوامل فرهنگی انحطاط میتوان از: ۱) سیاسیشدنِ گفتمان کلامی، ۲) توقف اجتهاد، ۳) تحدید دایرۀ عقل، ۴) گسستِ اخلاقی و ۵) بیاعتنایی به علم تجربی جدید نام برد. القصه، اینها (موارد پیشگفته) از جملۀ شاخصترین عوامل انحطاط فکری-فرهنگی مسلمانها به شمار میروند. این بود عرایض مختصر بنده در باب «عوامل انحطاط در جوامع اسلامی» که خدمت شما ارایه شد.
برخی منابع:
۱٫ ابن رشد: فصل المقال، ج۱
۲٫ ابوالحسن ندوی: ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین
۳٫ ابوحامد غزالی: تهافۀ الفلاسفه، تحقیق: دکتور سلیمان دنیا
۴٫ اتین ژیلسون: نقد تفکر فلسفی در غرب
۵٫ جان ریسلر: العرب والحضاره
۶٫ جرجی زیدان: تاریخ تمدن اسلام
۷٫ حمید عنایت: سیری در اندیشه سیاسی عرب
۸٫ زکی مبارک: الأخلاق عند الغزالی
۹٫ عبدالملک عبدالرحمن السعدی: شرح عقاید اهل سنت، ترجمه: امیر صادق تبریزی مریوانی
۱۰٫ علی امیری: اسلام
۱۱٫ علی امیری: خواب خرد
۱۲٫ محمد رضا وصفی: نومعتزلیان: انتقادی با نصر حامد ابوزید، عابد الجابری، محمد ارکون، و حسن حنفی
۱۳٫ مقصود فراستخواه: دین و جامعه
۱۴٫ نصر حامد ابوزید: اصلاح اندیشهی اسلامی
۱۵٫ ویل دورانت: تاریخ تمدن، ج۴
۱۶٫ ..
اشعار
۱٫ مثنوی معنوی
۲٫ غزلیات حافظ
۳٫ شهنامه فردوسی
Comments are closed.