سیری‌ انتقادی‌ در اندیشۀ‌ سیاسی‌ هابز

- ۳۰ حمل ۱۳۹۲

بخش نخست

توماس‌ هابز در سال‌ ۱۵۸۸ در «مالس‌بوری‌« انگلستان‌ متولد شد. او در سه‌ حوزۀ فلسفه‌، ریاضیات‌ و فیزیک‌ صاحب‌نظر بود. اما آن‌چه‌ نام‌ او را در تاریخ‌ اندیشه‌، شهره‌ و ماندگار کرده ‌است‌، تأملات‌ او در فلسفۀ سیاست‌ و کتاب‌ مشهورش‌ لویاتان‌ در این‌ باب‌ است‌.

در بررسی‌ فلسفۀ سیاسی‌ هابز، آرای‌ جان‌لاک‌ و ژان‌ژاک‌روسو نیز تا حدی‌ مطرح‌ شده‌ است‌. زمانی‌ که‌ کشتی‌ «می‌فلاور» آب‌های‌ اقیانوس‌ اطلس‌ را می‌شکافت‌ تا مسافران‌ خود را به‌ سرزمین‌ آرزوهای‌شان‌ امریکا برساند، سرنشینان‌ کشتی‌ اعلامیه‌یی‌ صادر کردند که‌ به‌ پیمان‌ می‌فلاور مشهور شد. در بندی‌ از این‌ اعلامیه‌ که‌ از برخی‌ جهات‌ در علوم‌ سیاسی‌ دارای‌ اهمیت‌ است‌ چنین‌ آمده‌ است‌: «ما در پیشگاه‌ خداوند و در حضور هم‌ به‌طور رسمی‌ و متقابل‌ عهد می‌بندیم‌ و به‌خاطر سامان‌بخشی‌ و حفظ‌ بهتر خود با یکدیگر یک‌ جامعۀ‌ مدنی‌ به‌وجود می‌آوریم‌.» برخی‌ از مدافعان‌ نظریۀ‌ قرارداد اجتماعی‌، پیمان‌ می‌فلاور را نشانۀ صحت‌ تاریخی‌ این‌ نظریه‌ می‌دانند.

نظریۀ قرارداد اجتماعی‌ یکی‌ از مشهورترین‌ نظریات‌ فیلسوفان‌ سیاست‌ در باب‌ تبیین‌ منشای دولت‌ است‌. این‌ نظریه‌ مدعی‌ است‌ که‌ در ابتدا بشر در وضع‌ طبیعی‌ به‌سر می‌برد. در وضع‌ طبیعی،‌ اجتماع‌ آدمیان‌ فاقد یک‌ قدرت‌ مرکزی‌ بود که‌ وظیفۀ تعیین‌ و اجرای‌ قوانین‌ را برعهده‌ داشته‌ باشد.

از آن‌جا که‌ هیچ ‌نوع‌ قانون‌ وضع‌شده‌یی‌ که‌ مورد پذیرش‌ همه‌گان‌ باشد، وجود نداشت‌، تنها ملاک‌ رفتار بشر «قانون‌ طبیعی‌« بود. بنابراین‌ هر انسانی‌ قانون‌ خاص‌ خود را داشت‌. مطابق‌ این‌ نظریه‌، انسان‌ در نهایت‌ تصمیم‌ گرفت‌ از وضع‌ طبیعی‌ خارج‌ شود و بر پایۀ‌ یک‌ قرارداد اجتماعی‌ به‌ تأسیس‌ دولت‌ مبادرت‌ ورزید.

هابز، لاک‌ و روسو از مشهورترین‌ فیلسوفان‌ قایل‌ به‌ نظریۀ‌ قرارداد اجتماعی‌ هستند. اما تصویری‌ که‌ آن‌ها از وضع‌ طبیعی‌ ترسیم‌ می‌کنند، دارای‌ تفاوتی‌ نظیر بهشت‌ و جهنم‌ است‌. روان‌شناسی‌ هابز تمام‌ فعالیت‌های‌ بشر را بر دو پایۀ ترس‌ و سود شخصی‌ مبتنی‌ می‌داند. اگرچه‌ هابز معتقد است‌ قدرت‌ اندیشیدن‌ انسان‌ را از حیوان‌ متمایز می‌سازد، ولی‌ از نظر او عقل‌ در آدمی‌ دارای‌ نقش‌ انفعالی‌ است‌ و آن‌چه‌ در وجود انسان‌ نقش‌ فعال‌ را برعهده‌ دارد، غرایز و امیال‌ اوست‌. در واقع‌ عقل‌ انسان‌ کارگزار تعلقات‌ غیرعقلانیِ‌ او است‌. (رای‌ هابز در این‌ باب‌ اجمالاً به‌ آرای‌ فیلسوفان‌ پست‌مدرن‌ شباهت‌ دارد.) هابز اساساً انسان‌ را موجودی‌ بدسرشت‌ و درنده‌خو می‌داند و بدیهی‌ است‌ که‌ با این‌ پیش‌فرض‌ روان‌شناختی‌، تصویری‌ وحشت‌ناک‌ از وضع‌ طبیعی‌ ترسیم‌ کند. در وضع‌ طبیعی‌ توصیف‌ شده‌ از سوی‌ هابز، انسان‌ موجودی‌ تنهاست‌ که‌ همواره‌ از سوی‌ هم‌نوعان‌ خود مورد تعرض‌ قرار می‌گیرد. در شرایطی‌ که‌ هرکس‌ تنها بر اساس‌ غرایز و امیال‌ خود عمل‌ می‌کند، وقوع‌ جنگ‌ و درگیری‌ امری‌ عادی‌ است‌. وضع‌ طبیعی‌ هابز وضعیت‌ «جنگ‌ همه‌ با همه‌« است‌ و در آن‌ «انسان‌ گرگ ‌انسان‌ است‌.» مطابق‌ نظر هابز، نیاز به‌ امنیت‌ باعث‌ شد انسان‌ها از اقتدار شخصیِ‌ خویش‌ چشم‌ بپوشند و آن‌ را به‌ یک‌ منبع‌ مورد توافق‌ واگذار کنند. انسان‌ در وضع‌ طبیعی، آن‌چنان‌ که‌ هابز توصیف‌ می‌کند، درشرایطی‌ پیش‌ از اجتماعی‌ شدن‌ زنده‌گی‌ می‌کرد و با تأسیس‌ دولت‌ از این‌ وضع‌ خارج‌ شد.

لاک‌، وضع‌ طبیعی‌ را به‌گونه‌یی‌ دیگر ترسیم‌ می‌کند. او معتقد است‌ در وضع‌ طبیعی‌، انسان‌ موجودی‌ اجتماعی‌ بود و نهادهای‌ اجتماعی‌ در زنده‌گی‌ او وجود داشتند. لاک‌، برخلاف‌ هابز، انسان‌ را موجودی‌ نیک‌‌سرشت‌ می‌داند که‌ در شرایط‌ طبیعی‌ نیز قادر به‌ حیات‌ صلح‌آمیز است‌.

اما از آن‌جا که‌ شرارت‌ نیز بخشی‌ از وجود آدمی‌ است‌، حضور عده‌یی‌ شرور در جامعه‌ می‌تواند برهم‌زنندۀ نظم‌ و امنیت‌ باشد. در حقیقت‌ باید گفت‌ لاک‌ معتقد است‌ که‌ در وضع‌ طبیعی‌ بیش‌ از عدم‌ امنیت‌، احساس‌ عدم‌ امنیت‌ وجود دارد. به‌ علاوه‌، انسان‌های‌ نیک‌کردار نیز برای‌ رفع‌ اختلافات‌ خود نیازمند یک‌ داور بی‌طرف‌ هستند. بنابراین‌ انسان‌ اجتماعی‌ برای‌ حفظ‌ دارایی‌ خود (جان‌، آزادی‌، اموال‌) حکومت‌ تشکیل‌ داد وبا این‌ کار به‌ مقام‌ انسان‌ سیاسی‌ صعود کرد. توصیف‌ وضع‌ طبیعی‌ از سوی‌ روسو، برخلاف‌ لاک‌ و هابز، با احساس‌ حسرت‌ بابت‌ خروج‌ انسان‌ از آن‌ وضع‌ همراه‌ است‌. روسو هم‌چون‌ لاک‌، انسان‌ را موجودی‌ ذاتاً خوب‌ می‌داند و معتقد است‌ که‌ انسان‌ در وضع‌ طبیعی‌، مطابق‌ غرایز خود می‌زیست‌ و تنها برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ نیازهای‌ حقیقی‌ و فوریِ‌ خود تلاش‌ می‌کرد. وی‌ در نهایت‌ انسان‌ طبیعی‌ را موجود سعادت‌مندی‌ برمی‌شمارد که‌ در آزادی‌ و برابری‌ می‌زیست‌. از نظر روسو، رشد جمعیت‌ و پیدایش‌ مالکیت‌ خصوصی‌ باعث‌ از بین‌ رفتن‌ وضع‌ طبیعی‌ شد. یعنی‌ از آن‌ پس‌، انسان‌ اندیشیدن‌ براساس‌ منافع‌ شخصی‌ را آغاز کرد و به‌تدریج‌ پا به‌ عرصۀ نزاع‌ و غرور و نابرابری‌ گذاشت‌. در واقع‌ روسو از بین‌ رفتن‌ وضع‌ طبیعی‌ را به‌ معنای‌ سقوط‌ انسان‌ در جهنمی‌ می‌داند که‌ هابز به‌ عنوان‌ وضع‌ طبیعی‌ توصیف‌ کرده‌ بود.

علی‌رغم‌ توصیف‌ متضاد هابز و روسو از وضع‌ طبیعی‌، هر دو معتقدند که‌ در وضع‌ طبیعی،‌ نهاد مالکیت‌ وجود نداشت‌ و انسان‌ با مفهوم‌ خیر و شر آشنا نبود. به‌ عبارت‌ دیگر، انسان‌ وضع‌ طبیعی‌، موجودی‌ بدوی‌ معرفی‌ می‌شود، با این‌ تفاوت‌ که‌ انسان‌ روسو یک‌ «وحشی‌ نجیب» است‌ و انسان‌ هابز یک‌ تبهکار درنده‌خو. اعتقاد لاک‌ به‌ وجود مالکیت‌ خصوصی‌ و آشنایی‌ انسان‌ با مفهوم‌ خیر و شر در وضع‌ طبیعی‌، وجه‌ تمایزاو با هابز و روسو است‌.

از طرف‌ دیگر، لاک‌ و هابز اعتقاد دارند که‌ دولت‌ به‌ منظور خارج‌ شدن‌ انسان‌ از وضع‌ طبیعی،‌ تأسیس‌ شده‌ است‌، در حالی‌ که‌ روسو تأسیس‌ دولت‌ را اقدامی‌ در جهت‌ نزدیک‌ کردن‌ و بلکه‌ بازگرداندن‌ زنده‌گی‌ انسان‌ به‌ شرایط‌ ایده‌آل‌ وضع‌ طبیعی‌ می‌داند. با این‌ حال،‌ باید گفت‌ که‌ لاک‌ هابز و روسو در این‌ نکته‌ که‌ دولت‌ به‌ منظور تأمین‌ امنیت‌ تأسیس‌ شده‌، اشتراک‌ نظر دارند.

هابز معتقد است‌ که‌ انسان‌ها به‌ دلیل‌ ترس‌ از هم‌نوع‌ و به‌ کمک‌ نیروی‌ عقل‌ سرانجام‌ دریافتند که‌ باید از حقوق‌ و آزادی‌های‌ طبیعیِ‌ خود بگذرند تا از امنیت‌ برخوردار شوند. بنابراین‌ در میان‌ آن‌ها قراری‌ اجتماعی‌ بر این‌ اساس‌ شکل‌ گرفت‌: «من‌، حق‌ حکمرانیِ‌ خود را به‌ این‌ شخص… می‌دهم‌ و او… را مجاز می‌گردانم‌، به‌ شرط‌ آن‌که‌ تو هم‌ حق‌ خود را به‌ او واگذاری‌ و همۀ‌ اقدامات‌ او را مانند من‌ مجاز بدانی‌«. هابز فرد حاکم‌ را طرف‌ مقابل‌ مردم‌ در قرارداد اجتماعی‌ نمی‌داند؛ زیرا قرارداد اجتماعی‌ قراری‌ ضمنی‌ است‌ که‌ مردم‌ میان‌ خود گذاشته‌اند. پس‌ حاکم‌ هیچ‌ تعهدی‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ ندارد و از آن‌جا که‌ انسان‌ها تمام‌ حقوق‌ طبیعی‌ خود را به‌ او واگذار کرده‌اند، او دارای‌ اقتدار مطلق‌ است‌. بر این‌ اساس‌، هابز هرگونه‌ مخالفت‌ در برابر حاکم‌ را غیرمجاز و براندازی‌ حکومت‌ را به‌ معنای‌ بازگشت‌ به‌ وضع‌ طبیعی‌ می‌داند.

ناگفته‌ پیداست‌ که‌ صدور چنین‌ آرایی‌ از جانب‌ هابز، نام‌ او را در کنار تیوریسین‌های‌ استبداد قرار می‌دهد. در واقع‌ می‌توان‌ گفت‌ وحشت‌ هابز از بازگشت‌ به‌ وضع‌ طبیعی،‌ باعث‌ مشروعیت‌ بخشیدنِ‌ او به‌ استبداد مطلق‌ شده‌ است‌. اما در اندیشۀ سیاسی‌ لاک‌، حکومت‌ دارای‌ قدرت‌ مطلق‌ نیست. افراد جامعه‌ حق‌ اعمال‌ اقتدار را بدین‌ دلیل‌ به‌ حکومت‌ واگذار کرده‌اند که‌ نهاد حکومت‌ در حفظ‌ نظم‌ و تأمین‌ امنیت‌ توانایی‌ بیشتری‌ دارد، ولی‌ این‌ بدان‌ معنا نیست‌ که‌ شهروندان‌ در برابر حکومت‌ هیچ‌ حقی‌ ندارند.

توماس‌ هابز در سال‌ ۱۵۸۸ در «مالس‌بوری‌« انگلستان‌ متولد شد. او در سه‌ حوزۀ فلسفه‌، ریاضیات‌ و فیزیک‌ صاحب‌نظر بود. اما آن‌چه‌ نام‌ او را در تاریخ‌ اندیشه‌، شهره‌ و ماندگار کرده ‌است‌، تأملات‌ او در فلسفۀ سیاست‌ و کتاب‌ مشهورش‌ لویاتان‌ در این‌ باب‌ است‌. در بررسی‌ فلسفۀ سیاسی‌ هابز، آرای‌ جان‌لاک‌ و ژان‌ژاک‌روسو نیز تا حدی‌ مطرح‌ شده‌ است‌. زمانی‌ که‌ کشتی‌ «می‌فلاور» آب‌های‌ اقیانوس‌ اطلس‌ را می‌شکافت‌ تا مسافران‌ خود را به‌ سرزمین‌ آرزوهای‌شان‌ امریکا برساند، سرنشینان‌ کشتی‌ اعلامیه‌یی‌ صادر کردند که‌ به‌ پیمان‌ می‌فلاور مشهور شد. در بندی‌ از این‌ اعلامیه‌ که‌ از برخی‌ جهات‌ در علوم‌ سیاسی‌ دارای‌ اهمیت‌ است‌ چنین‌ آمده‌ است‌: «ما در پیشگاه‌ خداوند و در حضور هم‌ به‌طور رسمی‌ و متقابل‌ عهد می‌بندیم‌ و به‌خاطر سامان‌بخشی‌ و حفظ‌ بهتر خود با یکدیگر یک‌ جامعۀ‌ مدنی‌ به‌وجود می‌آوریم‌.» برخی‌ از مدافعان‌ نظریۀ‌ قرارداد اجتماعی‌، پیمان‌ می‌فلاور را نشانۀ صحت‌ تاریخی‌ این‌ نظریه‌ می‌دانند. نظریۀ قرارداد اجتماعی‌ یکی‌ از مشهورترین‌ نظریات‌ فیلسوفان‌ سیاست‌ در باب‌ تبیین‌ منشای دولت‌ است‌. این‌ نظریه‌ مدعی‌ است‌ که‌ در ابتدا بشر در وضع‌ طبیعی‌ به‌سر می‌برد. در وضع‌ طبیعی،‌ اجتماع‌ آدمیان‌ فاقد یک‌ قدرت‌ مرکزی‌ بود که‌ وظیفۀ تعیین‌ و اجرای‌ قوانین‌ را برعهده‌ داشته‌ باشد. از آن‌جا که‌ هیچ ‌نوع‌ قانون‌ وضع‌شده‌یی‌ که‌ مورد پذیرش‌ همه‌گان‌ باشد، وجود نداشت‌، تنها ملاک‌ رفتار بشر «قانون‌ طبیعی‌« بود. بنابراین‌ هر انسانی‌ قانون‌ خاص‌ خود را داشت‌. مطابق‌ این‌ نظریه‌، انسان‌ در نهایت‌ تصمیم‌ گرفت‌ از وضع‌ طبیعی‌ خارج‌ شود و بر پایۀ‌ یک‌ قرارداد اجتماعی‌ به‌ تأسیس‌ دولت‌ مبادرت‌ ورزید. هابز، لاک‌ و روسو از مشهورترین‌ فیلسوفان‌ قایل‌ به‌ نظریۀ‌ قرارداد اجتماعی‌ هستند. اما تصویری‌ که‌ آن‌ها از وضع‌ طبیعی‌ ترسیم‌ می‌کنند، دارای‌ تفاوتی‌ نظیر بهشت‌ و جهنم‌ است‌. روان‌شناسی‌ هابز تمام‌ فعالیت‌های‌ بشر را بر دو پایۀ ترس‌ و سود شخصی‌ مبتنی‌ می‌داند. اگرچه‌ هابز معتقد است‌ قدرت‌ اندیشیدن‌ انسان‌ را از حیوان‌ متمایز می‌سازد، ولی‌ از نظر او عقل‌ در آدمی‌ دارای‌ نقش‌ انفعالی‌ است‌ و آن‌چه‌ در وجود انسان‌ نقش‌ فعال‌ را برعهده‌ دارد، غرایز و امیال‌ اوست‌. در واقع‌ عقل‌ انسان‌ کارگزار تعلقات‌ غیرعقلانیِ‌ او است‌. (رای‌ هابز در این‌ باب‌ اجمالاً به‌ آرای‌ فیلسوفان‌ پست‌مدرن‌ شباهت‌ دارد.) هابز اساساً انسان‌ را موجودی‌ بدسرشت‌ و درنده‌خو می‌داند و بدیهی‌ است‌ که‌ با این‌ پیش‌فرض‌ روان‌شناختی‌، تصویری‌ وحشت‌ناک‌ از وضع‌ طبیعی‌ ترسیم‌ کند. در وضع‌ طبیعی‌ توصیف‌ شده‌ از سوی‌ هابز، انسان‌ موجودی‌ تنهاست‌ که‌ همواره‌ از سوی‌ هم‌نوعان‌ خود مورد تعرض‌ قرار می‌گیرد. در شرایطی‌ که‌ هرکس‌ تنها بر اساس‌ غرایز و امیال‌ خود عمل‌ می‌کند، وقوع‌ جنگ‌ و درگیری‌ امری‌ عادی‌ است‌. وضع‌ طبیعی‌ هابز وضعیت‌ «جنگ‌ همه‌ با همه‌« است‌ و در آن‌ «انسان‌ گرگ ‌انسان‌ است‌.» مطابق‌ نظر هابز، نیاز به‌ امنیت‌ باعث‌ شد انسان‌ها از اقتدار شخصیِ‌ خویش‌ چشم‌ بپوشند و آن‌ را به‌ یک‌ منبع‌ مورد توافق‌ واگذار کنند. انسان‌ در وضع‌ طبیعی، آن‌چنان‌ که‌ هابز توصیف‌ می‌کند، درشرایطی‌ پیش‌ از اجتماعی‌ شدن‌ زنده‌گی‌ می‌کرد و با تأسیس‌ دولت‌ از این‌ وضع‌ خارج‌ شد. لاک‌، وضع‌ طبیعی‌ را به‌گونه‌یی‌ دیگر ترسیم‌ می‌کند. او معتقد است‌ در وضع‌ طبیعی‌، انسان‌ موجودی‌ اجتماعی‌ بود و نهادهای‌ اجتماعی‌ در زنده‌گی‌ او وجود داشتند. لاک‌، برخلاف‌ هابز، انسان‌ را موجودی‌ نیک‌‌سرشت‌ می‌داند که‌ در شرایط‌ طبیعی‌ نیز قادر به‌ حیات‌ صلح‌آمیز است‌. اما از آن‌جا که‌ شرارت‌ نیز بخشی‌ از وجود آدمی‌ است‌، حضور عده‌یی‌ شرور در جامعه‌ می‌تواند برهم‌زنندۀ نظم‌ و امنیت‌ باشد. در حقیقت‌ باید گفت‌ لاک‌ معتقد است‌ که‌ در وضع‌ طبیعی‌ بیش‌ از عدم‌ امنیت‌، احساس‌ عدم‌ امنیت‌ وجود دارد. به‌ علاوه‌، انسان‌های‌ نیک‌کردار نیز برای‌ رفع‌ اختلافات‌ خود نیازمند یک‌ داور بی‌طرف‌ هستند. بنابراین‌ انسان‌ اجتماعی‌ برای‌ حفظ‌ دارایی‌ خود (جان‌، آزادی‌، اموال‌) حکومت‌ تشکیل‌ داد وبا این‌ کار به‌ مقام‌ انسان‌ سیاسی‌ صعود کرد. توصیف‌ وضع‌ طبیعی‌ از سوی‌ روسو، برخلاف‌ لاک‌ و هابز، با احساس‌ حسرت‌ بابت‌ خروج‌ انسان‌ از آن‌ وضع‌ همراه‌ است‌. روسو هم‌چون‌ لاک‌، انسان‌ را موجودی‌ ذاتاً خوب‌ می‌داند و معتقد است‌ که‌ انسان‌ در وضع‌ طبیعی‌، مطابق‌ غرایز خود می‌زیست‌ و تنها برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ نیازهای‌ حقیقی‌ و فوریِ‌ خود تلاش‌ می‌کرد. وی‌ در نهایت‌ انسان‌ طبیعی‌ را موجود سعادت‌مندی‌ برمی‌شمارد که‌ در آزادی‌ و برابری‌ می‌زیست‌. از نظر روسو، رشد جمعیت‌ و پیدایش‌ مالکیت‌ خصوصی‌ باعث‌ از بین‌ رفتن‌ وضع‌ طبیعی‌ شد. یعنی‌ از آن‌ پس‌، انسان‌ اندیشیدن‌ براساس‌ منافع‌ شخصی‌ را آغاز کرد و به‌تدریج‌ پا به‌ عرصۀ نزاع‌ و غرور و نابرابری‌ گذاشت‌. در واقع‌ روسو از بین‌ رفتن‌ وضع‌ طبیعی‌ را به‌ معنای‌ سقوط‌ انسان‌ در جهنمی‌ می‌داند که‌ هابز به‌ عنوان‌ وضع‌ طبیعی‌ توصیف‌ کرده‌ بود. علی‌رغم‌ توصیف‌ متضاد هابز و روسو از وضع‌ طبیعی‌، هر دو معتقدند که‌ در وضع‌ طبیعی،‌ نهاد مالکیت‌ وجود نداشت‌ و انسان‌ با مفهوم‌ خیر و شر آشنا نبود. به‌ عبارت‌ دیگر، انسان‌ وضع‌ طبیعی‌، موجودی‌ بدوی‌ معرفی‌ می‌شود، با این‌ تفاوت‌ که‌ انسان‌ روسو یک‌ «وحشی‌ نجیب» است‌ و انسان‌ هابز یک‌ تبهکار درنده‌خو. اعتقاد لاک‌ به‌ وجود مالکیت‌ خصوصی‌ و آشنایی‌ انسان‌ با مفهوم‌ خیر و شر در وضع‌ طبیعی‌، وجه‌ تمایزاو با هابز و روسو است‌. از طرف‌ دیگر، لاک‌ و هابز اعتقاد دارند که‌ دولت‌ به‌ منظور خارج‌ شدن‌ انسان‌ از وضع‌ طبیعی،‌ تأسیس‌ شده‌ است‌، در حالی‌ که‌ روسو تأسیس‌ دولت‌ را اقدامی‌ در جهت‌ نزدیک‌ کردن‌ و بلکه‌ بازگرداندن‌ زنده‌گی‌ انسان‌ به‌ شرایط‌ ایده‌آل‌ وضع‌ طبیعی‌ می‌داند. با این‌ حال،‌ باید گفت‌ که‌ لاک‌ هابز و روسو در این‌ نکته‌ که‌ دولت‌ به‌ منظور تأمین‌ امنیت‌ تأسیس‌ شده‌، اشتراک‌ نظر دارند. هابز معتقد است‌ که‌ انسان‌ها به‌ دلیل‌ ترس‌ از هم‌نوع‌ و به‌ کمک‌ نیروی‌ عقل‌ سرانجام‌ دریافتند که‌ باید از حقوق‌ و آزادی‌های‌ طبیعیِ‌ خود بگذرند تا از امنیت‌ برخوردار شوند. بنابراین‌ در میان‌ آن‌ها قراری‌ اجتماعی‌ بر این‌ اساس‌ شکل‌ گرفت‌: «من‌، حق‌ حکمرانیِ‌ خود را به‌ این‌ شخص… می‌دهم‌ و او… را مجاز می‌گردانم‌، به‌ شرط‌ آن‌که‌ تو هم‌ حق‌ خود را به‌ او واگذاری‌ و همۀ‌ اقدامات‌ او را مانند من‌ مجاز بدانی‌«. هابز فرد حاکم‌ را طرف‌ مقابل‌ مردم‌ در قرارداد اجتماعی‌ نمی‌داند؛ زیرا قرارداد اجتماعی‌ قراری‌ ضمنی‌ است‌ که‌ مردم‌ میان‌ خود گذاشته‌اند. پس‌ حاکم‌ هیچ‌ تعهدی‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ ندارد و از آن‌جا که‌ انسان‌ها تمام‌ حقوق‌ طبیعی‌ خود را به‌ او واگذار کرده‌اند، او دارای‌ اقتدار مطلق‌ است‌. بر این‌ اساس‌، هابز هرگونه‌ مخالفت‌ در برابر حاکم‌ را غیرمجاز و براندازی‌ حکومت‌ را به‌ معنای‌ بازگشت‌ به‌ وضع‌ طبیعی‌ می‌داند. ناگفته‌ پیداست‌ که‌ صدور چنین‌ آرایی‌ از جانب‌ هابز، نام‌ او را در کنار تیوریسین‌های‌ استبداد قرار می‌دهد. در واقع‌ می‌توان‌ گفت‌ وحشت‌ هابز از بازگشت‌ به‌ وضع‌ طبیعی،‌ باعث‌ مشروعیت‌ بخشیدنِ‌ او به‌ استبداد مطلق‌ شده‌ است‌. اما در اندیشۀ سیاسی‌ لاک‌، حکومت‌ دارای‌ قدرت‌ مطلق‌ نیست. افراد جامعه‌ حق‌ اعمال‌ اقتدار را بدین‌ دلیل‌ به‌ حکومت‌ واگذار کرده‌اند که‌ نهاد حکومت‌ در حفظ‌ نظم‌ و تأمین‌ امنیت‌ توانایی‌ بیشتری‌ دارد، ولی‌ این‌ بدان‌ معنا نیست‌ که‌ شهروندان‌ در برابر حکومت‌ هیچ‌ حقی‌ ندارند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.