احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۲ ثور ۱۳۹۲
و چنین است که هجیر هراسان میشود و رستم را در میان پهلوانان ایرانی، پنهان میکند و نشان او را به سهراب نمیدهد. و هنگامی هم که سهراب با خود رستم روبهرو میشود، رستم از گفتن نام خود سرباز میزند. این از عادتهای رایج رستم است که در بیشتر رزمهایش، نامونشانش را به حریف و هماورد نمیگوید و از خود همچون تن سوم نام میبرد. این به دلیلِ آن است که اگر به دست دشمن کشته شد، هنوز دشمن پهلوانی مانند رستم را زنده بداند و از ترس او، آسیبی به ایران نرساند. بنابراین در روبهرو شدن با سهراب نیز، نام خود را پنهان میکند و میگوید:
چنین داد پاسخ که رستم نیام
که او پهلوان است و من کهترم
هم از تخمۀ سام نیرم نیام
نه با تخت و گاهم نه با افسرم
ج ۲/۲۲۳
سرانجام سهراب ناامیدانه با رستم میآویزد و بدین روش، دایرهیی را که با خودخواهی و خودپسندیاش گشوده، با کشته شدن به دست پدرش میبندد. و این رویداد، پایان این غمنامه است. دنبالۀ آن در فرود میگذرد و احساساتی که پیامد این رویداد دردآور خواهد بود.
غمنامه رستم و سهراب، دارای دو رویداد اصلی است: نخستین رویداد اصلی همان یورش به ایران است که بررسی شد. و دومین آن، کشته شدن سهراب بهدست پدرش، رستم است که رویداد پایانی آن نیز هست. ادامه داستان، چنان که گفته شد، در فرود میگذرد. این رویداد نیز مانند رویداد نخست، هم دارای چراییست و هم چهگونهگی؛ چرا سهراب بهدست رستم کشته میشود؟ چون هیچ کدام نمیدانند که پدر و پسر هستند و سهراب در جامه دشمن ایران روبهروی رستم ایستاده و رستم کسی نیست که دشمن ایران بتواند از چنگالش بگریزد.
اما چهگونه این رویداد رخ میدهد؟ دانستن چهگونهگیِ این رویداد، مانند رویداد نخست، دشوار نیست. شما باید همه رزم رستم و سهراب را بخوانید تا این چهگونهگی را دریابید و نویسنده اصل، این رزم را با زیبایی بسیار توصیف کرده و نیازی نیست که ما آن را در اینجا تکرار کنیم. اما چیزی که نیاز است، بررسی دگر شدنِ رویداد اصلی نخست به رویداد اصلی دوم است تا بیابیم که آیا این غمنامه را بهدرستی داستان نامیدهایم یا نه.
دومین رویداد (که نخستین رویداد فرعی است) پس از نخستین رویداد اصلی، برخورد سهراب است با مرزبانان ایرانی در سپیددژ در مرز ایران و توران. در این رویداد سهراب با هجیر، پهلوان ایرانی، مبارزه میکند و او را به بند میکشد. و سپس با گردآفرید، پهلوانان دیگر ایرانی و دختر گَژدَهم که کوتوال (= فرمانده) سپیددژ است، روبهرو میشود و او را هم میشکند و گردآفرید بهناچار از برابر او میگریزد.
این رویداد، نخستین رویداد از زنجیره رویدادهای فرعی در میان دو رویداد اصلی است. دگر شدنِ نخستین رویداد اصلی به این رویداد، چندان پیچیده و دشوار نیست. سهراب به ایران یورش میآورد و روبهرو شدن با مرزبانان ایرانی، پیامد طبیعی آن است.
این رویداد نیز مانند رویدادهای دیگر این غمنامه، دارای چرایی و چهگونهگی است. چرا سهراب با مرزبانان ایرانی درگیر میشود؟ چون او همچون دشمن به ایران یورش آورده و این وظیفه مرزبانان است که جلوی هر دشمنی را بگیرند. اما چهگونه این درگیری رخ میدهد؟
نویسنده اصل، مبارزه هجیر و گردآفرید با سهراب را در دو صحنه بسیار زنده و جاندار، توصیف کرده و نیازی به آوردنِ آنها نیست. در ادامه این رویداد گژدهم که کوتوال دژ است، بیدرنگ نامهیی به کیکاووس مینویسد، گزارش این رویداد را میدهد و خود و همراهانش شبانه از سپیددژ میگریزند. بنابراین، پسین روز که سهراب دژ را به چنگ میآورد، آن را خالی مییابد. دومین رویداد فرعی، رسیدن نامه بهدست کیکاووس است که نویسنده اصل آن را در چند بیت زیبا و گویا توصیف کرده است:
چو نامه به نزدیک خسرو رسید
گرانمایهگان را ز لشکر بخواند
نشستند با شاه ایران به هم
چو توس و چو گودرز کشواد و گیو
سپهدار نامه برایشان بخواند
غمی شد دلش کان سخنها شنید
وزین داستان چندگونه براند
بزرگان لشکر همه بیشوکم
چو گرگین و فرهاد و بهرام نیو
بپرسید بسیار و خیره بماند
ج ۲/۱۹۳
سپس کیکاووس از گردان و سردارانش میپرسد آنگونه که گژدهم او را توصیف کرده، با او چه باید بکنیم و چه کسی هماورد او تواند بود:
برینسان که گژدهم گوید همی
چه سازیم و درمان این کار چیست
از اندیشه دل را بشوید همی
از ایران هم آورد این مرد کیست
ج ۲/۱۹۲
بنابراین تصمیم آنها بر این میشود که بر اساس روش معمول در چنین موردهایی به دنبال رستم بفرستند. چنین میکنند و گیو را به زابلستان گسیل میدارند. دگر شدنِ رویداد پیشین به این رویداد نیز، نه پیچیده است و نه دشوار و در واقع این رویداد هم پیامد طبیعی رویداد پیشین است.
سومین رویداد فرعی که پس از این رویداد رخ میدهد و بازهم پیامد طبیعی این رویداد خواهد بود، رسیدن گیو به نزد رستم است. دگر شدن رویداد فرعی دوم ـ که رسیدن نامه به کیکاووس است ـ به این رویداد، بسیار طبیعی است. اما این رویداد از اهمیت ویژهیی برخوردار است. در این رویداد رستم برای نخستینبار در انجام فرمان شاهنشاهان کمی تنبلی میکند و دیرتر از زمان معمول، به نزدیک کیکاووس میرسد. در واقع همین تنبلی بیجای رستم است که بنیان بیاعتمادی کیکاووس میشود و از فرستادن نوشدارو برای سهراب سر باز میزند. و همچنین هم سبب آفرینش رویداد فرعی چهارم میشود که در آن صحنه، کیکاووس به رستم و گیو میآشوبد و تندی میکند که چرا دیر کردهاند. رستم با دلخوری قهر میکند و میرود تا به زابل باز گردد، اما پهلوانان و سرداران ایران جلوی او را میگیرند و با خواهش و التماس بازش میگردانند. سپس لشکرکشی کیکاووس آغاز میشود و به زودی سراپردههای سپاه ایران در برابر لشکر سهراب برافراشته میگردد.
رویداد فرعی پنجم، رفتن رستم به عیارگری در لشکر سهراب است هنگام شب، تا او را ـ هماورد خود را ـ برانداز کند. در این صحنه، یکی دیگر از رویدادهای مهم و تعیینکننده رخ میدهد و آن کشته شدن «ژندهرزم» است به دست رستم. ژندهرزم تنها کسی است در سپاه سهراب که نیکخواه اوست و رستم را میشناسد. او را تهمینه، مادر سهراب، در هنگام لشکرکشی به همراه سهراب روان کرده تا اگر نیاز شد، رستم را به او نشان دهد. اما در همان هنگامی که رستم سراپرده سهراب را مینگرد، ژندهرزم برای کاری بیرون میآید و ناگهان با رستم رو در رو میشود. اما چون رستم به عیارگیری رفته، با جامۀ دگر و چهرهیی دگر، پس به چشم ژندهرزم شناس نمیآید و چون ژندهرزم از بودن او در آنجا پرسوجو میکند، رستم برای آنکه کسی از وجودش آگاه نشود، با یک مشت او را میکشد. بنابراین، تنها کسی که میتوانست رستم را به سهراب بشناساند، به دست خود رستم کشته میشود.
این رویداد، پیامد طبیعی رزم است. بنابراین، دگر شدن رویداد پیشین به این رویداد اگرچه چندان رو نیست، اما منطقی است.
رویداد فرعی ششم، روز پسِ از آنشب رخ میافتد و آن، بازجویی سهراب از هجیر است که در بندِ اوست. همین که آفتاب میدمد، سهراب فرمان میدهد تا هجیر را پیشِ او برند و به او میگوید:
سخن هرچه پرسم همه راست گوی
چو خواهی که یابی رهایی ز من
از ایران هر آنچهات بپرسم بگوی
به کژی مکن رای و چاره مجوی
سرافراز باشی به هر انجمن
متاب از ره راستی هیچ روی
ج ۲/۲۱۲
هجیر میپذیرد و به همه پرسشهای سهراب درباره سرداران و پهلوانان ایرانی پاسخ میدهد. اما همین که به سراپرده و درفش رستم میرسد، نام او را نمیگوید. این صحنه که در آن سهراب با شور و هیجان و رفتاری عصبی از هجیر پرسوجو میکند تا بلکه نام رستم را در میان پهلوانان ایرانی از زبان او بشنود اما نمیشنود، و ناامیدی خشماگین از اینکه این نام بر زبان هجیر نمیرود، بسیار زیبا توصیف شده است و بسیار زنده و گیرا نیز!
Comments are closed.