احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حلیمه حسینی - ۰۳ ثور ۱۳۹۲
بگذار تا خاکْ نفسی تازه کند و نفسهایِ به شماره افتادهاش را گوش بسپار. ملودی نرم و آهنگینی که از منفذهای تاریک و درداندودِ آن به گوش میرسد، نجوای شیرینیست و به مرثیۀ مردی میماند که تمام زنان قبیلهاش را باد با خود برده است. توفان در کمین درویدنِ تهماندۀ گندمزار است و خاک در حال جان دادن است. میبینی؟
بگذار تا خاک نفسی تازه کند و روایتهای ناگفتهاش را باز تکرار کند، حنجرهاش پر از وسوسه فوران کردن است، و تنش آماسبرداشتۀ زخمهاییست که به دستانی از فرزندان خودش بر سینه حک شده دارد. بگذار تا چشمهای کمسویش را به افقهای دوردست پیوند بزند. تاریخ این دیار را هیچ کسی به اندازۀ او خوب نمیداند، و چه خوب میداند که چه تحریف و چه انکار و چه دروغ و چه خیانتهایی در این دیار در حال متولد شدن است. هیچ کس به اندازۀ او شایستۀ شهادت دادن به بزرگی و عظمت تاریخِ این ملت نیست. هیچ کس به اندازۀ او با هشت ثور، تفاهم در دردها و لبخندهایش ندارد. هیچکس به اندازۀ او شاهدی نزدیک به آنچه در این سرزمین رخ داده است، نخواهد بود.
بگذار تا خاک نفسی تازه کند و حتا اگر شده برای دمی از یاد ببرد که مردمش آنقدر بیچاره و درمانده شدهاند که حتا از حفظ و نگهداشت تاریخِ خود ناتواناند. غرور و عزت ما را با چه ارز و چه بهایی خریدهاند که تا این حد سستی و بیتفاوتی پیشۀمان شده است؟ همه در حال سوختنیم، همه در حال بر باد شدنیم، همه در حال جان دادنیم و همه در حال خاکستر شدن! روزی که غرور در درونمان بخشکد و عزت کالایی برای حراج به کنارۀ سرکها و کوچه و بازارها برسد، روزی که تاریخمان انکار شود و خود بر این خیانت شاهد و گواه باشیم و با سکوت خود، به مدفون ساختن دستاوردهای بزرگی که تاریخ ما غنامند و سربلند از آن است، تن دهیم، بدون شک همه در حال سوختن و خاکستر شدن خواهیم بود.
هزاران شهید گمنامی که از جنوب و شمال و شرق و غربِ این کشور سر برآوردند و همه برای احقاق حقوقِ این ملت و ایجاد فضایی که برابری و برادری بر آن حکمفرما باشد، جان دادند و سر بر آستینِ خفت و خجلت نگذاردند، امروز کجایند تا شهادت دهند شهادتشان برای کسب سود و سرمایه و قدرت و شهرت نبود، که برای خداوندی بود که جان دادن در راه او، زیباترین تجلیِ عبودیت است.
بگذار تا خاک نفسی تازه کند. بگذار منفذهای وجودت، خود را به خورشید بسپارد. بگذار تا آسمان آبی و کبود و دلگرفتۀ شهر، تو را در آغوشِ خود به فراموشی بسپارد. بگذار تا هشت ثور در رگ رگ پوستِ ترد و شکننده و کبود شده و خموشِ شهر جریان پیدا کند. بگذار ترس از سخن گفتن از جهاد، ما را از یادآوردن خاطراتی باز نگذارد که رسالتِ ما نقل آن، شهامتِ ما در تکرار آن و عزتِ ما در حفظِ آن است.
هشت ثور داستانیست، روایتیست، شعریست، حماسهیی و افتخاریست بزرگ، که ملتِ ما برای بهدست آوردنِ آن هزینۀ زیادی پرداخته است؛ هزینهیی که تا هنوز هم در حال پرداختنِ تهماندههای بدهکاری از جنگهای خواسته و ناخواستهیی هستیم که فقط به جرم گردنکشی در برابر اشغال و استبداد، بر گردۀ ما تحمیل شده است.
هشتم ثور و روایتهای ناگفتهاش از دهلیزهای خاکگرفته و غماندودِ تاریخ این سرزمین، مانند روزنهیی شفاف میدرخشد و به سمتِ تاریکترین و سیاهترین برهههای تاریخ این ملت، نگاهی ممتد و دلسوزانه دارد؛ چرا که باید افغانستان سرزمین ساکت و دلمردهیی باشد که روزگاری، نابترین احساسات، ژرفترین تفکرات و زیباترین ایثار و مقاوت و ازخودگذشتهگیها را به خود دیده است. از خاکش عشق میجوشید و از نهادش آزادهگی جوانه میزد و زنان و مردانی بر چهرۀ غبارگرفته اما سربلندش، راه میرفتند که امروز کشتههایش شهدای ما، و زندههایش یا زخمبرداشتۀ جنگاند یا زخمخوردۀ تاریخ.
بگذار تا خاک نفسی تازه کند و آسمان اشکی بریزد و گورستان سرد و تاریک، یک بارِ دیگر رستاخیزی از گلها و شکوفههایی را تجربه کند که جوانترینهای این دیار برای ادای احترامی ابدی، به تلاشی هدیۀ گورستان کردهاند که بیبدیل بود و داستانش حماسهییست که حسرت تکرار آن، اندیشههای ناراضی و اصلاحطلب را به حرکت واداشته است. بگذار تا خاک نفسی تازه کند و برایت روایت کند که چرا شیرینترین و گواراترین جرعۀ ناب از کامیابی و کامروایی و سربلندی برای این ملت، زمینگیر کردنِ قدرتی بزرگ بر این خاک که افتخاری تاریخی بود، به تلخترین خاطرهها و دهشتناکترین حادثه ها پیوند خورد. چرا زیباییها چهره بدل کرد و سروقامتانی که همه در کنار هم رزمیده بودند تا آزاد زندهگی کنند، بیگانهگان را بیرون رانده بودند که فقط خودیها بر خود حکومت کنند، دوستیها و مودتهای گذشته را از یاد بردند و طعم شیرینِ پیروزی را بر خود و دیگران زهر ساختند؟
هشت ثور، یادآور یک ادبیات، یک تاریخ و یک حماسۀ بزرگ ملیست که نباید گذاشت تا با تار و پود فرسودۀ بازیهای سیاسی، پوشانده شود و چهرهاش به نامهای مختلف و با ادبیاتی غیر از آنچه که شایستۀ آن است، مخدوش گردد. امروز چرا هشت ثور، جهاد، مقاومت و زیباترین تصویرها که هر ملتی توان و ارادۀ خلقِ آن را ندارد، باید ناتوان از دفاع کردن از شرافت و بزرگی شهیدانی باشد که کم نبودند و امروز از یادها رفتهاند.
بگذار تا خاک نفسی تازه کند و خود را از شر تنهای بوگرفتهیی رهایی بخشد که هر کدام بهنامِ او و از آدرسِ او به نانونوایی رسیدهاند و امروز حتا برای اینکه تاریخ بودن خود در جهاد و مقاومت را انکار کنند، دست به تحریفِ ادبیات مقاومت و جهاد زدهاند، و اینگونه بود که کسانی جرأت کردند و جهاد را با ترور و تروریسم، و مجاهد را با جنگسالاری و خونآشامی، همسنگ و همسان جلوه دادند. چرا نابترین ارزشها در این دیار در حال مردن است؟ چرا خاک در حال جان سپردن است؟ و اگر خاک بمیرد، تن مرده و خاکسترشدهاش را کجا به خاک خواهی سپرد؟
هشت ثور، سمبول تلاشیست برای اینکه بگذاریم خاکِ این دیار نفسی تازه کند، موجی بیافریند و گهوراه و قدمگاهی شود برای حرکت کودکانمان که امنترین گهوراه برای آنها خاک خودشان است و نه هیچ جای دیگر!
بگذار خاکِ این دیار نفسی تازه کند و رویش دوباره خود را نظارهگر باشد، دیریست که خاک این دیار، فقط و فقط شاهد مرگ تدریجیِ خود بوده است و تمام منفذهایش مالامال از خون بیگناهانی شده که هر روز به بهانهیی ریخته میشود. بگذار خاک این دیار نفسی تازه کند و دوباره بوی نان و ساقههای لخت و عریانِ گندمزار و صدای زنانی که به کودکانشان عشق به خدا، خاک و وطن را میآموزند، آنچنان مستش کند که خاطرات تلخ چندینساله را از یاد ببرد.
خاک این دیار در حالِ جان سپردن و منتظرِ بازگشتِ دخترانِ ده است که باد آنها را روزگاری با خود برد و هرگز بازنیاورد، و چشم به راهِ صاحبانِ فریادهاییست که یک بارِ دیگر برای دفاع از عزت و آبروی آن، آمادهاند جانِ خود را هدیه کنند.
بگذار تا خاکِ این دیار نفسی تازه کند، جانی بگیرد، و آنگاه از او بپرس؛ زیرا او همهچیز را میداند و تنهای عزیزانی در آغوشِ او به خواب رفته که خونهاشان با خاک بیارزشِ این دیار روزگاری درهم آمیخت و از آنپس، این خاک قیمت یافت.
Comments are closed.