- ۰۹ ثور ۱۳۹۲
یوهان کریستین فردریش هولدرلین شاعر آلمانی و چهره شاخص جنبش هنری رمانتیسم، بهمانند همعصرانِ خود گوته و شیلر توجه خود را معطوف به مهد فرهنگ و اندیشه اروپا میدارد و به تعبیری، او را میتوان صدای برآمده از یونان باستان برشمرد. اشعار او امروز به عنوان یکی از نقاط قوت ادبیات آلمان محسوب میشود و این در حالی است که در دوران حیات خود کمتر شناخته شده بود.
هایدگر فیلسوف آلمانی نیز تفکرات فلسفیِ خود را مرهون اشعار هولدرلین میداند، چنانکه صراحتاً در مصاحبه با اشپیگل(۱۹۶۶) به این موضوع اذعان می کند: «اندیشه من در ربط و پیوند مشخصی با شعر هولدرلین قرار دارد.» البته این پرداخت عمیق تنها محدود به سال های ۴۶-۱۹۳۴ میشود هرچند که تا آخر عمر، هایدگر به هولدرلین و امر شعر توجه دارد. هایدگر در خطابه دانشگاهیِ خود در سال ۱۹۳۳ آلمان را فرهنگی برآمده از سرمنشای یونان باستان میخواند. به واقع تأمل در یونان امکانی است که هولدرلین آن را در دوران مدرن فراهم میسازد. برای هولدرلین یونان موطنی مقدس است، حتا مقدستر از وطن خود و تحت تأثیر اساطیر آن است که شعر را تجربه می کند؛ «آن چیست که مرا/ به این کرانههای مقدسِ کهن پیوند میدهد؟/ کرانههایی که به آنها/ بیشتر از سرزمین پدریام عشق میورزم؟».
پرداخت هولدرلین پیش از هر چیز نگاهی متقن و محتوایی به ذات شعر است، که سرآغاز آن در فرهنگ یونانی، نگاه اخلاقی به زندهگی است. هایدگر میگوید: «شاعر عسرت را بنیاد مینهد.»، فراموشی یونان در پرتو خرد انسان مدرن یعنی گسستن از حقیقت و ریشه خود، به تعبیر هایدگر در مقدمهیی بر متافیزیک، مدرنیته زمانه «هجرت خدایان» و زمانه «سقوط معنوی» است؛ اجتماع یونانی مذهبی الهی دارد و این یعنی حضور در بستری قدسی، که خود مقدمهیی بر اخلاقمداری و داشتن وجودی والاتر از پیکره انسانی تلقی میشود. گذار از امر قدسی در آلمان، زمینهساز بیریشهگی و از خودبیگانهگی فرهنگی است، چنانکه گادامر در مقاله «هولدرلین و عهد باستان» اذعان میدارد: «هرکس به جهانی متعلق است و دقیقاً به دلیل همین تعلقش، صفاتی در او رشد میکند و با سرزمینی ارتباط مییابد. در حالی که در مورد انسانهای مدرن، نوعی بیاعتنایی نسبت به گذشته و سرشت خاص جامعه به چشم میخورد. این بینش محدود آنها، بهخصوص آلمانیها را از درون سست و بیحس میکند.» مذهب در اینجا نه به عنوان امری فی نفسه، که سپهری از امر قدسی و تکاپوی زندهگانی متعالی است و پرتوی از نظم و امید را در خود به نمایش میگذارد. این همان «ناگشودهگی» است که به تعبیر گادامر، انسان مدرن را به زندهگی حلزونی واداشته است. دغدغه اصلی هولدرلین فراموشی وجود است، که انسان مدرن با تعدی از فرهنگ و امر قدسی که در موطن خود یونان سبب شکوفایی و گشودهگی حیات بوده است، بدان فراموشی دچار شده است. خدایان یونانی همبستهگی و اجماع را تداعی میکنند و این «مقدرات الوهی» است که بنا بر نظر هایدگر میتواند بشر را «تاریخی» کند و یک کل را به «قوم» بدیل سازد. حال آنکه مدرنیته فراغت از این مفاهیم را در پیامد خود داشته است و از خود بیگانهگی و زندهگی بیمعنا و پوچی که نیچه از آن دم میزند را به ارمغان آورده است. «شبِ تاریک» غرب را فراگرفته است و این انسانهای مدرن هستند که این تاریکی و ظلمت را با تکبر و خودبینی پدیدار کردهاند که خود بیانگر فراموشی الوهیت است.
در عصر مدرن حالِ انسان در مفارغت خدایان و مقدرات الوهی است، «تمثالهای خدایان در سرزمین کهن/ تقدیسشدهگانی که پدیدار شدهاند/ ممکن است دیگر آنها را نخوانم، اگر/ اگر عشق قلب من/ همراه شما ای آبهای خانه من،/ بتواند سوگوار باشد،/ تا به آن سوگواری مقدس برسد؟» چنانکه هایدگر نیز آن را نه امری روانشناسانه که پدیدهیی عقلانی تلقی میکند؛ هولدرلین یونان را نه به مثابه گمشده و مرتبهیی برای حسرت که درمانی برای بیماری عصر مدرن تلقی میکند. این ویژهگی بارز خدایان یونانی است که سیمایی انسانی را بر ذهن القاء میکنند، آنها در میان انسانها زندهگی میکنند و صفات انسانی را دارند. در نگاه هولدرلین خدا وجودی ناشناخته است؛ «خدا چیست؟ ناشناخته؛ ولی/ صورت آسمانها پر از اوست/ آذرخشها خشم اویند/ هر آنچه بیشتر ناپیداست، بیشتر خود را/ به آنچه بیگانه است، میسپارد.» الوهیت و قداست یونان در نظر هایدگر بازگشت خدایان است، نمیتوان خدایان را محکوم به مرگ و نیستی دانست، بلکه آنها برای در «کار» بودن هجرتی در قامتِ معنایی معاصر باید داشته باشند. اما «امر قدسی» خود فراتر از خدایان قرار دارد، و به تعبیر هولدرلین خدایان به واسطه امر قدسی است که خدایان هستند. اساس عسرت مدرنیته نه هجرت خدایان، که کنار گذاردنِ امر قدسی است. در دنیای مدرن انسانها تشبه به تیتانها، یعنی موجوداتی که علیه زئوس طغیان کردند یافتهاند، و مفاهیم را دستخوش تطور کردهاند، خدایانی که در فضای امر قدسی تنفس میکردند، به واسطه نفی آن خاموش شدهاند و پردهیی از شب دنیا را فراگرفته است. طبیعت نه دیگر در تعامل زندهگی بشر و مکانی از پویایی ذهنی برای آفرینش خدایان، بلکه به مثابه ابزاری برای سودآوری و استثمار ماشینیسم تلقی میشود و این بشر است که فارغ از معنا صرفاً به عنوان ابژهیی بیروح بر آن سلطه یافته است. در چنین عسرتی تنها امید، غلبه خدایان بر حکومت جبارانه تیتانها است، که شاعر وظیفه خود میداند آن را پیشبینی کند، شاعر آوای آسمانی را میشنود و همچون پیامآوری از سوی خدایان است و تنها اوست که میتواند تاریکی مدرنیته را درهم شکند و «امر قدسی» را بازیابد، اما نه در قاعدهمند ساختن و تقدسات عرفی اجتماع، بلکه در معنای دقیق «تقدس» است که باید حقیقت امر قدسی آشکار گردد و بستری برای بازگشت خدایان و پایان غیاب سهمگین آنها را رغم زند.
Comments are closed.