احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





عقل‌مدارى رنسانس و سکولاریسم

گزارشگر:هدی علوی - ۱۵ ثور ۱۳۹۲

سکولاریسم (secularism) واژه‏یى انگلیسى است و از ریشه لاتین seculum به معناى یک برهه زمانى معین، گرفته شده است.
«فرهنگ نشر نو» در بیان واژه secular مفاهیم غیر مذهبى، غیر روحانى، عرفى، دنیوى و مادى را مى‏آورد. (۱)
براى سکولاریسم، تعاریف متعددى ارایه شده است که برخى ناظر به بعد فکرى است: نظیر آن‌که گفته مى‏شود:
«سکولاریسم نظام عام عقلانى است که در آن، روابط میان افراد، گروه‏ها و دولت ‏بر مبناى عقل تنظیم مى‏گردد.»
این تعریف، چون تنها به یکى از اصول سکولاریسم اشاره دارد، تعریفى کامل نیست. برخى تعاریف ناظر به روند شکل‏گیرى سکولاریسم است که در خلال آن، به‌تدریج، حقوق، وظایف و امتیازات کلیسا به نهادهاى غیرمذهبى منتقل مى‏شود. برخى تعاریف دیگر، سکولاریسم را به مثابه یک نظام منسجم فکرى مى‏انگارند که پس از رنسانس به صورت یک نگرش یا جهان‌بینى درآمده و با نگرشى که در قرون وسطا حاکم بود، تمایز ماهوی‌ی دارد و مبناى آن، انسان‌گرایى، تجربه‌گرایى و عقلانیت است. پس سکولاریسم اشاره به جدایى دین از سیاست دارد، به گونه‏یى که هیچ‌یک از آن دو، در حوزهدیگرى دخالت نکند. (۲)
عوامل مؤثر در شکل‏گیرى سکولاریسم:
دوره رنسانس همراه با طرد کلیسا و فراموشى واقعیت الهى و دینى شروع شد. در حقیقت عوامل شکل‌دهنده به سکولاریسم همان نقایصى است که قرون وسطا حامل آن‏هاست که برخى از آن‏ها عبارت‌اند از:
الف: نارسا بودن تعالیم کلیسا و مسیحیت:
به لحاظ آن‌که در ابتداى قرون وسطا حاکمیت محدود کلیسا تبدیل به حاکمیت على‏الاطلاق گردید، کلیسا را تصور بر آن داشت که مى‏تواند با استبداد و زورگویى هم‌چنان مطلق‏العنان براند؛ حال آن‌که پیشرفت علم و اندیشه در مقابل این حرکت ایستاد.
با افزایش معرفت و جهان‌بینى آدمیان و گسترش گستره معرفتى، مخاطبان کلیسا شرط استمرار دین‏مدار بودن را استدلالى شدنِ عقاید و افکار منتشر شده از سوى کلیسا اعلام مى‏کردند که کلیسا از این کار سر باز مى‏زد.
فقدان یک نظام منسجم عقلانى، قدرت دفاع را از کلیسا گرفت و مردم در مقابل آن، خواستار حذف مسیحیت از اجتماع شدند. علاوه بر آن، به لحاظ آن‌که کلیسا درحالى که دسترسى به حقایق را منحصر به خود مى‏دانست، فاقد متن وحیانى و مصون از تحریف بود و خرافات بسیارى در دین وارد شده بود که جایى براى رشد و پیشرفت ‏باقى نمى‏گذاشت.
طبیعى است که پس از سپرى شدنِ مدت زمانى جایگاه کلیسا در جامعه از بین رفته و مردم به دنبال آیین و مسلکى خواهند رفت که فطریات آن‏ها را زیر پا نگذارد. روحیه حقیقت‏جویى و کنکاش‏گرى یکى از امور فطرى است که در هر انسان وجود دارد و کلیسا آن را به‌راحتى نادیده گرفت. در نتیجه و تنها عکس‌العمل، نادیده انگاشتن خود کلیسا خواهد شد. به‌دلیل آن‌که کلیسا قدرت تعلیم آموزه‏هاى دینى را نداشت و علاوه بر آن، این آموزه‏ها قدرت پاسخ‏گویى به مردم را نداشت: یعنى به موازات رشد گستره تفکرات مردم، دیگر این تعالیم جذابیت‏ خود را از دست داده بود.
ب: نهضت دینى (رفرمیسم):
نهضت اصلاح دینى، جریانى بود که طى آن، از نفوذ مذهب به‌تدریج کاسته شد. مارتین لوتر (۱۴۸۳- ۱۵۴۶ م) از پیش‏گامان این حرکت، با هدف اصلاح و پیرایه‏زدایى از آیین مسیحیت و برقرارى انضباط در آن، دیدگاه‏هاى جدیدى را عرضه کرد: اصل خود کشیشى را که مشوق فردگرایى بود، مورد تأکید قرار داد و با این هدف، انجیل را به زبان آلمانى ترجمه کرد. تفکیک دین از سیاست، از دیگر اصول مورد اشاره وى بود. لوتر اظهار داشت که پادشاهان قدرت خود را به طور مستقیم از خدا مى‏گیرند و وظیفه کلیسا تنها پرداختن به امور معنوى و روحى است.
به هر حال، نهضت اصلاح دینى، در پیدایش طرز فکر جدید، نقشى اساسى داشت و باعث درهم شکستن حاکمیت کلیسا و ظهور فلسفه سیاسى جدیدى شد. از پیامدهاى این حرکت، درگیرى فرقه‏هاى مذهبى بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینه‌سازى براى سکولاریسم شد. (۳)
«مارتین لوتر» خود یکى از کشیشان مسیحى بود که هم‏چون هم‌سلکان خود اعتقاد به آن نداشت که فهم اناجیل اربعه لزوماً نیاز به واسطه‌گرى کشیشان دارد. لوتر معتقد بود که انسان با بهره‏گیرى از بن‏مایه‏هاى عقلىِ خود مى‏تواند در نقش این واسطه عمل کند؛ بنابراین تصمیم گرفت در مقابل تمام خرافاتى که علیه کلیسا و دین مسیحیت قد علم کرده‏اند، بایستد. بر این اساس، روزى در میدان اصلى شهر دسته‏یى از برگه‏هاى خرید و فروش بهشت و جهنم را پاره کرد و از مردم خواست تا براى فهم بى‌واسطه دین اقدام کرده و از عقل خود مدد جویند.
در حقیقت مارتین لوتر اقدامى علیه خرافه‏پرستى کلیسا نمود، اما به‌دلیل افراط‌هاى بیش از حد کلیسا جایى براى ایجاد تغییرات در کلیسا باقى نمانده و تنها راه، حذف هر گونه نهاد یا سازمانى بود که به نوعى سهمى از دین و مذهب داشت و بدین وسیله، بسترى جهت‏شکل‏گیرى سکولاریسم آماده گشت.
پایه‏هاى اصلى تفکر سکولاریسم:
الف: اومانیسم:
اومانیسم یا انسان‌مدارى هویتى جدید است که غرب پایه‏هاى فرهنگ خود را بر اساس آن بنا نموده است. این نحوه تفکر، ملاک و تکیه‌گاه تبیین و تشخیص ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها را انسان دانسته و براى این شناخت هیچ مبدای ماورایى قایل نیست.
ب: عقل‌مدارى یا راسیونالیسم:
راسیونالیسم یکى از بنیادهاى فکرى سکولاریسم است که به معناى قدرت عقل انسان براى درک مسایل است. داورى نهایى در زنده‌گى بشرى به عهده عقل است آن‌هم عقل مستقل از وحى و آموزه‏هاى معرفتى دینى. به این بیان که تا قبل از رنسانس و در دیگر ادیان، عقل و اندیشه از جایگاه محورى خاصى برخوردار است، اما عقلى که به عنوان رسول باطنى شناخته مى‏شود، یعنى عقل در کنار و با تکیه وحى و معارف دینى. تأکیدهاى مکرر خداوند متعال بر تدبر و اندیشه و نهى از عدم تفکر و تعقل نشان‏دهنده جایگاه محورى عقل و عقل ورزى در دین مبین اسلام است.
اما آن‌چه عقل‌مدارى رنسانس را از سایر عقلانى بودن‏ها جدا مى‏کند، استقلال این عقل از وحى است، به عینیت نشستن این تصور که بشر دیگر نیازى به یک منبع ماوراء‌الطبیعى ندارد و با تکیه صرف به عقل و اندیشه مى‏تواند نگرش خود را سامان بخشد. این افراطى‏نگرى نیز در نتیجه عمل‏کرد نامطلوب کلیسا و کلیسامداران است که با چشم‌پوشى از این عنصر و جایگاه آن در نظم‏بخشى زنده‌گى انسان، به وجود آمد. در حقیقت «عقل‏» در دوره رنسانس در مقابل «دین‏» قرار مى‏گیرد و در نهایت عقل ابزارى یا محاسبه‏گرى صرف را براى فرهنگ غرب به ارمغان مى‏آورد.
پى‏نوشت‏ها:
۱٫ جعفرى، محمد رضا: فرهنگ نشرنو، ص ۱۱۱۰٫
۲٫ نوروزى، محمد جواد: فلسفه سیاست، ص ۴۶٫
۳٫ هارولد لاسکى، سیر آزادى در اروپا: ترجمه رحمت ا… مقدم مراغه‏یى، ص ۱۴٫
منبع: www.e-resaneh.com

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.