رومن رولان؛ شهروند جهان

گزارشگر:سعید کمالی دهقان - ۱۶ ثور ۱۳۹۲

رومن رولان شهروند جهان بود. وطن او به‌راستی قلب تمام کسانی‌ست که او را دوست می‌دارند. تمام کسانی که ایمان دایمی و زوال‌ناپذیرشان، عشق بوده و دهان‌شان با طعم زهرآگین میوۀ درخت جهان ـ دوستی ـ آشناست. تمام کسانی که برای دوست داشتن لحظه‌یی به خود مجال سستی و اهمال راه نداده‌اند و تمام هستی‌شان جز به سبب آن‌چه که دوست می‌دارند، نیست و تنها و تنها حقیقت راستین‌شان، زنده‌گی‌ست.

رومن رولان دایره‌المعارف احساسات بود. گنجینه‌یی از هارمونی احساسات متفاوت و گاه متضاد. او احساسات خود را از روی زنده‌گی اندازه نمی‌گرفت. بی‌گذرنامه دوست می‌داشت. قلب مهربانش برای دردها و مصایب جهانیان می‌تپید. هستی‌اش سراسر پیکار با سرنوشت تلخ جدایی و تنهایی و زوال و گسیخته‌گی بود و حلقۀ گمشده‌اش: صلح. صلح واقعی را در آغوش بی‌تشویشِ آرامش می‌جست، چرا که صلح نبودن جنگ نیست. نجابتش، بری بودن از هم‌آغوشیِ نامشروع همه‌گان در بستر جنگ‌های جهانی است و صلح‌خواهی‌اش، تلاش بی‌رمقی در راستای مبارزه با آن.
خالق شخصیت ژان کریستف ۲۹ جنوری سال ۱۸۶۶ در شهر کلامسی – نیورِ فرانسه چشم بر جهان گشود. منزل خانوادۀ رولان در خیابانی قرار داشت که امروزه به نام خیابان رومن رولان شناخته می‌شود .همان خیابانی که در کتاب آنتوانتِ رمان ژان کریستف بارها به آن اشاره شده است. نام واقعی‌اش ال.سنت جوست بود. آنتوانت ماری مادر رومن، دلدادۀ موسیقی بود و با اصرار و مداومت بسیار، توانست همسر سرسختِ خود – امیل- را راضی کند تا به‌منظور تحصیلات بهتر پسرشان، راهی پاریس شوند. نوجوان چهارده‌ساله پس از ورود به دبیرستان سنت لوییس با آثار نویسنده‌گانی چون اسپینوزا و لیو تولستوی آشنا شد.در آموزشگاه عالی به فلسفه روی آورد، اما روح مستقل و طبع آزاداندیشش هیچ‌گاه نتوانست با فلسفه سازگاری نشان دهد؛ بنابرین با سفر به ایتالیا تحصیلات آکادمیک خود را در رشتۀ تاریخ هنر و موسیقی ادامه داد تا در نهایت دکترای هنر گرفت.
ایتالیا، جوانِ سرزمین گل را شیفتۀ خود ساخت. با این‌که نتوانست زمان زیادی را در کشور مورد علاقه‌اش سپری کند، اما همین فرصت اندک موجب شکوفایی استعداد و نبوغش گردید. دوستی اش با مالویدا ون میسنبرگ موجب آشنایی با اندیشه‌های نیچه و واگنر شد. این دوست ایتالیایی در روشن کردن نخستین بارقه‌های تلاش رولان در ورود به صحنۀ جریانات ادبی، تاثیر به‌سزایی داشت.
پس از بازگشت از ایتالیا به تدریسِ تاریخ هنر روی آورد و بعد از گذشت سه سال تدریس در آموزشگاه عالی به سوربون راه یافت و این بار تاریخ موسیقی را برگزید. اما تدریس برای رومن رولان نه تنها لذت‌بخش نبود، که ملال‌آور و خسته‌کننده شد تا آن‌که تدریس را رها کرد و به نوشتن پرداخت.
ازدواج ناموفقش با کلویید بریال پس از ۹ سال زنده‌گی به پایان رسید و زنده‌گی مشترک مجدد را تنها پس از ۳۳ سال تنهایی، با ماری کوادچفِ نیمه‌فرانسوی آغاز کرد و این‌بار همسرش تا لحظۀ وداع ـ۳۰ دسمبر ۱۹۴۴ ـ در کنارش ماند.
بتهوون، الهۀ موسیقی‌اش بود و رامبرانت نقاش مورد علاقه‌اش. به گوته و شکسپیر عشق می‌ورزید. ذکر نام تله‌موش بر آغازین نوشته‌های کتاب سفر درونی خود، گویای این مطلب است که علاقه‌اش به آثار شکسپیر تا زمان وداع نیز به فراموشی سپرده نشد. نخست با تیاتر شروع کرد. نمایشنامه‌هایش بیشتر منعکس‌کنندۀ جریانات انقلاب فرانسه و دوران مذکور است. از میان نمایشنامه‌های متعددی که نوشت، دو مجموعۀ زیر بیشتر حایز اهمیت‌اند:
۱ـ تراژی ایمان(۱۹۰۹): شامل سنت لوییس(۱۸۹۷)- آیرت (۱۸۹۸) – پیروزی عقل (۱۸۹۹)
۲ـ تیاتر انقلاب(۱۹۰۹): شامل ۱۴ جون (۱۹۰۲) – جورج دانتون (۱۹۰۰) – گرگ‌ها (۱۸۹۸) – زمانی که می‌آید(۱۹۰۳)
موسیقی را آینۀ بی‌پروای روح می‌دانست. از همان آغاز به خصوص در تحصیلات دانشگاهی، با موسیقی آشنا شد. رسالۀ دکترای خود را به بررسی تاریخ اپرای اروپا ماقبل ژان باپتیس لولی و آلساندرو اسکارلتی اختصاص داد و دو مجموعۀ برجستۀ رولان در تاریخ موسیقی که شهرت خوبی را برایش به ارمغان آورد، عبارت اند از: موسیقی‌دانان دیروز و موسیقی‌دانان امروز.
رومن رولان در نگارش زنده‌گی‌نامه، دستی توانا داشت. گویی روح فردی که وصفش می‌رود، در رولان حلول می‌کند. زنده‌گی – بتهوون – هندل – میکل آنژ – گاندی و لیو تولستوی از مهم‌ترین آثاری‌ست که در این زمینه نوشته است.
روح آدمی تا در معرض امتحان قرار نگیرد، شناخته نمی‌شود و جنگ جهانی امتحان خوبی بود. از هرگونه نژادپرستی و ملی‌گراییِ افراطی دوری گزید. به تمام معنا صلح‌طلب بود و تمایلات صلح‌خواهانه‌اش دشمنان زیادی را بر ضدش شوراند. او را مورد افترا قرار می‌دادند و رولان آلمانی صدا می‌زدند، چرا که سبک نگارشش به سبک ادبی آلمان نزدیک‌تر بود و به همان اندازه به آلمان و گوته و موسیقی‌دانان و هنرمندانش عشق می‌ورزید که به فرانسه و هوگو و نتردام. رومن رولان به‌راستی شهروندی جهانی بود. مقالات صلح‌جویانه‌اش خطاب به وجدان در اغمای جهانیان بود و خواسته‌اش دست‌یبابی به صلحی واقعی و پیوند و یگانه‌گی و وحدت و آرامش. به ناچار به سوییس رفت و در جنگ شرکت نکرد. ۲۳ سال از عمر خود را در آن‌جا گذراند و تلاش و مبارزات ضد جنگ خود را با نگارش مقالاتی چون مجموعۀ فراتر از جنگ، ادامه داد و با تاسیس مجلۀ اروپا، با گرایشات ناسیونالستی مخالفت نمود.
در ژنیو به همکاری با آژانس حمایت از زندانیان جنگ مشغول شد و با مهاتما گاندی در ولنیو سوییس ملاقات کرد. به دعوت ماکسیم گورکی به جماهیر شوروی سفر نمود و در مسکو به عنوان سفیر غیر رسمی هنرمندان فرانسه در جماهیر شوروی مورد استقبال قرار گرفت. با استالین دیدار نمود، اما هیچ گاه گرایشات مادی‌گرایی و سوسیالیستی کمونیستی پیدا نکرد. گاه او را حامی نظر مارکس می‌خواندند، در حالی که رولان شاید به گوشه‌هایی از آن در قالب تیوری موافق بوده و هرگز در عمل آن را نپذیرفت و برخورد نظام کمونیستی را با بشریت هم‌چون روسپی‌یی می‌دانست که خود را به همه‌گان تفویض می‌کرد. او هم‌چنین انزجارش را از بی‌عدالتی دنیای بورژوا – کاپیتالیستی بارها گوش‌زد کرده است.
فعالیت‌های صلح‌جویانه‌اش بهانه‌یی شد برای آشنایی با مهاتما گاندی، و بررسی زنده‌گی و تفکر گاندی، زمینه‌یی برای آشنایی با هند، و هند، روزنه‌یی از عرفان شرق و چه حیف که مجال آن نیافت که در شرق بیشتر کندوکاو کند. گاندی را مسیحی دیگر می‌خواند. علاقه‌اش به کشور رابین رانات تاگور و عرفان شرق سیری‌ناپذیر بود. هند برایش هم‌چون دریچه‌یی بود که او را با دنیایی نو –اندیشه‌هایی نو و سرچشمۀ جدیدی از حقیقت، آشنا می‌ساخت. ذهنیتی جدید، ایمانی جدید و مردمانی جدید. شک و تردید دیروزش راه ایمان فردا روزش را هموار کرد و از آن‌چه در بررسی روند ذهنی رولان فهمیده می‌شود، این است که پس از برخورد با شرق، گرایشش به دین آسمانی و به خصوص مسیحیت بیشتر می‌شود. خاور برایش پیام‌آور اندیشه‌یی‌ست که در چهارچوب مفاهیم و ذهنیت باختر معنا ندارد.
رومن رولان در میان فارسی‌زبانان، با نام دو کتاب ژان کریستف و جان شیفته شناخته می‌شود. دو رمان اعجاب‌انگیز که رولان شهرتش را مدیون نگارش آن دوست. دو کتاب که گاه می‌توان آن را یک مجموعه در نظر آورد. ژان کریستف به‌راستی یک رمان موزیکال است، رمانی که گام‌ها و اصوات موسیقی را لابه‌لای سطورش پنهان ساخته و هنگامی که سطرهای آن خوانده می‌شود، گویی همه‌چیز در فضایی مه‌آلود فرو می‌رود و موسیقی به گوش می‌رسد. رولان در این کتاب با زبان موسیقی سخن می‌گوید و گاه که کلامش از سخن گفتن باز می‌ایستد، تنها می‌نوازد و نت‌ها و اصوات موسیقی را در قالب کلمه‌ها و واژه‌گان درمی‌آورد. موسیقی‌یی که گاه آدمی را به شور و هیجان وا می‌دارد و گاه متاثر می‌سازد.
ژان کریستف، موسیقی‌دانی آلمانی‌ست که پس از درگیری با پولیس مجبور به ترک کشور شده و به فرانسه مهاجرت می‌کند. ژان که در طی دوران بلوغ فکری‌اش دست‌خوش تحولاتی فراوان بوده و تا حدودی دارای روحی چندشخصیتی‌ست، به آرامی شخصیت اصلی و با دوامش شکل می‌گیرد و به یک ثبات معقول و منطقی می‌رسد. زنده‌گی ژان کریستف کرافت تا حد زیادی به زنده‌گی و اندیشه‌های بتهوون و موتسارت و واگنر شبیه است؛ اما از آن‌چه معلوم است، ژان بیشتر به خالق خود مانند است تا به فردی دیگر. موسیقی در ژان نیاز شدیدی به دوست داشتن برمی‌انگیزد و کسی که خوب دوست می‌دارد، دیگر کم‌وبیش نمی‌شناسد. خود را به تمامی در راه همۀ کسانی که دوست می‌دارد، ایثار می‌کند. این عشق افلاطونی نصیب کسی نمی‌شود جز روح الیویۀ فرانسوی که روانش چون پناهگاهی‌ست نرم و اطمینان‌بخش تا ژان سراسر هستی خود را به او بسپرد. ژان در دوستی با الیویه جهان را از منظرگاه دوست می‌نگرد و هستی را با حواس دوست در آغوش می‌کشد، اما غافل از آن‌که طبیعت بی‌رحم در جدا کردن دو قلب که به یک‌دیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب برنمی‌کَند بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز ایستد تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا گردد. و این ژان است که هرگز نمی‌تواند در دوست داشتن، لحظه‌یی به خود مجال سستی و اهمال راه دهد.
شباهت‌های زیادی بین زنده‌گی خود نویسنده و ژان کریستف وجود دارد. برای مثال به گفتۀ خود رومن رولان، شخصیت پدربزرگ ژان تا حد زیادی شبیه به پدربزرگ خود او بوده است. ژان شخصیتِ صلح‌جویی دارد، اما الیویه تا حدی ناسیونالیست است. رولان در طول زنده‌گی خود با فردی به نام لویس ژیله دوستی داشت که تضاد فکری‌اش با او شبیه به اختلاف سلیقه‌های فکری ژان و الیویه است. رولان به جنگ نمی‌رود و ژیله با ذهنیتی مخالف در نبرد شرکت می‌نماید. و اما جدایی خبر نمی‌کند. لویس در یک برهۀ زمانی از دوست خود جدا شده و باز به وی می‌پیوندد؛ همان سرنوشتی که بر سر الیویه و ازدواجش می‌آید. دوستی آن دو هیچ‌گاه به پایان نمی‌انجامد و لویس پس از ۲۷ سال سکوت، در نامه‌یی علاقۀ وصف‌ناپذیرش را به رولان یادآور می‌شود. نگارش کتاب ژان کریستف هشت سال به طول انجامید و می‌توان گفت که نویسنده در طول این سالیان، شخصیت‌های داستان خود را به بلوغ می‌رساند.
در خواندن این کتاب گاه آدمی خود را به جای شخصیت‌های داستان می‌انگارد و گاه نیز تصور می‌شود که رولان شخصیت‌های متفاوتی را در قالب یک نفر آفریده است. ژان کریستف منعکش‌کنندۀ اندیشه‌ها و گرایشات صلح‌طلبانۀ رولان است تا جایی که جایزۀ نوبل ادبیاتی که به‌خاطر نگارش این کتاب به وی اهدا شد، بیشتر جایزۀ صلح است تا ادبیات. رولان در این کتاب، وقوع جنگ بین دو کشور آلمان و فرانسه را پیش‌بینی می‌کند و درست دو سال پس از اتمام کتاب است که جنگ جهانی اول رخ می‌دهد. ژان کریستف رمانی ده‌جلدی‌ست که رولان آن را در مجلۀ دوست قدیمی خود، چالز پگی به چاپ رساند.
و اما جان شیفته که گویی رونوشتی دیگری‌ست از ژان کریستف در قالب شخصیت مونثِ آنت. آنت همانند ژان، شخصیتی به‌خصوص و استثنایی دارد؛ شخصیتی که در مقایسه با ژان، از دوام و ثبات روحی بیشتری برخوردار است. جان شیفته نیز همانند ژان کریستف، نمونۀ کاملی‌ست از کتابی که به آن عنوان رومن فلو اطلاق می‌شود، چرا که هر فصلش به تنهایی ماجرایی جداگانه داشته و در عین حال، مکمل جریان اصلی داستان است. داستان با گذر زمان شکل می‌گیرد و آنت نیز در ذهن نویسنده به بلوغ می‌رسد. رومن رولان به هنگام توصیف کردن به درون فرد نفوذ می‌کند و روح و روان فرد را توصیف می‌نماید و آن‌چه را می‌گوید که باید و هنگامی که تحت تاثیر قرار می‌گیرد، کلمات از زبانش جاری می‌شوند و گاه که کلامی کوتاه افاقه می‌کند، از سخن گفتن باز می‌ایستد. جالب آن‌که رومن رولان در توصیف هر دو جنس، آن‌چنان تبحر دارد که نمی‌توان برای خودش جنسی تعیین کرد و این خوش‌بختانه از مزایای زبان فارسی‌ست چرا که در زبان فرانسه، این تلاش بی‌فایده است و حروف، تعریف همه‌چیز را از روی ظاهرش می‌سنجند.
رولان پس از بازگشت به فرانسه، به نگارش و بررسی زنده‌گی بتهوون و چارلز پگی پرداخت و در شهر وزله بر اثر بیماری سل که از کودکی رنجش می‌داد، با زندگی وداع گفت.
رومن رولان نمرده و مرگ همان دروغ است؛ چرا که با عشق در تماس بود و هرچیز که با عشق تماس یابد، از مرگ می‌رهد. او تنها در گورستان کوچکی در قلب آنانی که دوستش می‌دارند، خفته است و منتظر روزی‌ست که گودال شکافته شود و مرده‌گان از گورهای خود بیرون بیایند تا به عاشق و معشوقی که خاطرۀشان مانند طفلی که در شکم مادر در سینه‌اش آرامیده است، لبخند بزند. زنده‌گی برایش غم‌انگیز نبود، اما ساعاتِ غم‌ناکی داشت و با تمام رنجی که می‌کشید، سعی داشت همانی باشد که باید.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.