احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عنایت شهیر - ۰۳ سرطان ۱۳۹۲
این روزها، فضای مجازی «انترنت» و «فیسبوک» چنان در جان و جهانِ انسانها خانه کرده است که دیگر کمترکسی وقت و حوصلۀ کافی برای مطالعۀ یک کتابِ صدصفحهیی دارد.
در بعضی موارد، «فیسبوک» نویسندهگان را از چاپ و نشر کتابهایشان بینیاز کرده است.
اگر قرار باشد، نویسندهیی در افغانستان کتابی با تیراژ هزار جلد چاپ کند، احتمالاً یکهزار نفر این کتاب را خواهند خواند؛ اما زمانی که همین شاعر و نویسنده، یکی از آفرینشهای ادبی خویش را در فضای مجازی «فیسبوک» میگذارد، با موجی از «لایکها» و «کامنتها»ی خوانندهگان مواجه میشود.
«فیسبوک» حتا باعث شده که شاعران و نویسندهگان، با نشستها و جلسات شعرخوانی خداحافظی کنند و به نوعی از ارضای ذهنی در فیسبوک دست یابند.
از سوی دیگر، افزایش بنگاههای نشراتی و ناشران در سالهای پسینِ ادبیات افغانستان خیلیها چشمگیر و چاپ و نشر کتابهای ادبی این ناشران نیز بسیار ملموس بوده است.
اما پیش از این و پس از تحولات اجتماعی و سیاسی اخیر در افغانستان، تنها انجمن قلم افغانستان را به عنوان یگانه ناشرِ فعال داشتهایم که در همین دهسال، دهها جلد کتاب را در بخشهای مختلف و زبانهای مختلف نشر کرده است.
انجمن قلم افغانستان، در زمستان ۱۳۹۱ کتاب دگری را به نام «صدغزل» از عفیف باختری شاعر معاصر پارسیزبان در یکصد صفحه، با تیراژ یکهزار جلد و با صفحهآرایی و طرح پشتی ژکفرحسینی چاپ کرد. این کتاب یکصد غزل از گزینههای استاد عفیف باختری ـ به گزینش خود شاعر ـ را در خود جای داده است.
در واقع، شعرهای این گزینه کار و تلاشهای پیگیر سه دهۀ آخر این شاعر فرهیخته است، شعرهایی که در چند مجموعۀ پیش از این گزینه نیز چاپ شدهاند.
عفیف باختری، با چاپ چند مجموعه شعر، چنان رزمندهگان افسانهیی حضورش را در قلمرو شعر پارسی برجسته ساخت. او از شاعرانی است که شعر را با خونش مینویسد و کمتر دست به تصنع میزند.
شاید به همین علت، تولید و عرضۀ کمتری در این آشفتهبازار دارد؛ بازاری که کتابهایش در قفسههای بیمخاطب امروز، گرد و خاک میگیرد.
با آنکه چاپ گزینهیی که یکصد غزل در آن جا بگیرد، کاریست سخت و دشوار و کمتر اتفاق میافتد یک شاعر بتواند یک صد غزل از داشتههایش را که در خور چاپ باشد، گزیده و پیشکش یک جامعۀ ادبی بکند.
با اینهم عفیف باختری با خلاقیت منحصر به فردی که داشته، توانسته است صد غزل از پنج مجموعه قبلیاش را انتخاب کرده و یک اثر درخور اعتنا را تحویل جامعۀ ادبیمان بدهد.
یگانه چیزی که شاعر در گزینش شعرها متوجه آن شده، این است که او تغییر ذهنیت و برداشت مخاطب را از شعر درک کرده و فهمیده است که زبان دهههای گذشته برای مخاطب امروزی تازهگی نداشته و برابر با مذاق مخاطب امروز نیست.
به همین سبب، شاعر دوبارهسرایی کرده و بیتهایی از این غزلها را با ذهن و زبان نو و امروزی برای مخاطب پیشکش کرده است؛ در واقع در اکثر غزلها به اندازۀ سرودن یک غزل تازه، عرق ریخته است.
بدون شک، غزلهایی که بازآفرینی شدهاند، متفاوتتر و زیباتر از شکل قدیمی یا اولیِ آن استند؛ تصاویر، عینیتر و کاملاً امروزیتر شدهاند.
خواننده در موقع خوانش با زبان این غزلها هیچگاه احساس بیگانگی نکرده، غرق فضای نو و سوریالیستی آن میشود.
به این غزل نگاه کنید:
ترا بینِ جسدها در خیابان جستوجو کردم
ردِ پاهای گُنگت را تمامِ روز بو کردم
هوا آلوده / تر میشد، هوا تاریک شد ناگاه
حواسم را نشستم زیرِ باران شستوشو کردم
نه آبانماه… اصلاً ماهِ عقرب بود روزی که
نگاهم را شبیه نیش در چشمت فرو کردم
ترا در بین اجسادی که میپوسند در پاییز
تمام روز گشتم، برگها را زیرورو کردم
اگر غرقاست در پستی من از غرقاب این هستی
چه چیزی آرزو کردم… چه چیزی آرزو کردم؟
هرچند من هیچ تجربه در گسترۀ نقد و نویسندهگی ندارم و با واژهگان قراردادییی که منتقدان امروز از آنها سود میجویند نیز چندان آشنا نیستم و نمیخواهم ادای نویسندهگی درآورده، فضلفروشی کنم؛ اما در این مختصر، برای ادایِ دین و احترام میبایستی نوشتهیی در مورد غزلهای این مرد سترگ میکردم. هرچند کاریست لااقل برای نگارندۀ این نوشته، دشوار.
درک و دریافت انسانها از یک متن ادبی بستهگی دارد به نوع نگاه و خوانشِ آنها از یک متن، خوانشی که میتواند برداشت ذهن یک خواننده را از یک اثر ادبی به معرفی بگیرد.
این خواننده میتواند، آدمی با دانش ابتدایی باشد و یا یک منتقد ادبی؛ اما این یافتهها حرفِ آخر نیست همانگونه که هیچ حرفی در هیچ زمینهیی حرف آخر نیست.
در صد غزل، ما با دورههای مختلف شعریِ عفیف باختری روبهرو میشویم؛ شعرهایی با زبان و ساختار منحصر به فرد خود شاعر. در واقع شاعر در دورههای مختلف با پرداخت زبانی خاص خود در شعر، از دیگر همنسلهایش متفاوت و یک سر و گردن بالاتر بوده است.
عفیف باختری، به همان اندازه که به شعر باورمند است، به پوست انداختن در ادبیات نیز معتقد است. تکفضایی و پرداخت یکسان در شعر کاریست بیبنیاد؛ با درک این موضوع، شاعر همواره تلاش کرده است تا فضاهای تازه را کشف و خلق کند.
شعرهای «صد غزل» در احتوای فضاهای گوناگون خلق شدهاند. شعرهایی که هرکدام تجربی، عینی، ملموس و در عین حال خیلی جاندار هستند.
به این بیتهای درخشان که کلاً تجربی و زندهگی شدهاند نگاه کنید:
مثل باران که خورد رقصکنان بر سرِ آب
خورده پیوند دلم با دلِ دریایی تو
***
دلم آشفتۀ آن زلف رها در باد است
سرم از بند هوسهای دگر آزاد است
***
تقدیر، مرگ، جبر… جدایی گناه کیست؟
تاریکتر ز بخت تو، بخت سیاه کیست؟
هر چه دایرۀ واژهگانی یک شاعر وسیع و بزرگتر باشد، زبان و پرداخت زبانیِ محکمتری خواهد داشت.
عفیف باختری در چینش واژهها در غزل استاد است. او در هنگام سرایش، با کلمهها بازی میکند وآنها را به همان سادهگی خودشان شاعرانه ساخته، جان میبخشد.
واژهها را با درنظرداشت تناسب در شعر چنان استادانه میچیند که مجال برداشتن کلمهیی را به کسی نمیدهد.
زبان و ساختار زبان در شعرهای عفیف باختری، خیلی نرم، ساده و امروزی است او با درک وجه تمایز و تفرق شعر امروز با شعر دیروز که زبان شعر دیروز زبانیست فاخر، سنگین، آرکاییکگرا، دیریاب و غرق در سمبولها و نشانهها که جهت درک و رازگشایی از خود، نیازمند درایت و هوشمندی فراوان میباشد. دیگر این که شعر دیروز، احتوایی سنگین و دیرهضم دارد و به نوعی بیشتر مخاطبِ خاص میطلبد تا مخاطب عام! اما غزلهای عفیف باختری محتوایی دارد زمینی با زبان سلیس، ساده، گویا، همهفهم و زودهضم که با سرک کشیدن به جزییترین زاویههای زندهگی امروز، مخاطب را درگیر مشغلههای فکری خودش میسازد.
این هم چند گواه:
خدا به چشم تو سنجاق زد نگاهم را
مرا ببخش ندانستم اشتباهم را
بده شراب که من طالعم همین بوده
تلو تلو بخورم قسمت سیاهم را
زمین زنیست که پرورده است در زهدان
چه مادرانه من و نطفۀ گناهم را
***
هدف از آنهمه برفی که سرم باریدی
غیر پیچاندن من در کفن سرد، چی بود؟
***
جز کلاغی که سر آنتن همسایه نشست
با خودش باد خزان آنچه که آورد، چی بود؟
همانگونه که در بالا گفته شد، این گزینه سه دورۀ سرایشگری شاعر را در بر گرفته است؛ در دورۀ اول و دومِ سرایشگریاش، ما بیشتر به شعرهای اجتماعی برمیخوریم؛ شعرهایی که به نحوی نشانگر اعتراض، نارضایتی از وضعیت و ناهنجاریهای روزگار است.
همانگونه که در اکثر شعرهای عفیف باختری تکلف و تصنع دیده نمیشود، شعرهای اجتماعی او نیز خالی از این نقض است.
این غزلها بیشتر تجربی و شهودیاند، در واقع شاعر این روزها و نا هنجاریهایش را نفس کشیده است.
به این بیتها نگاه کنید:
زیباترین شباهت تان با الاغ چیست؟!
در ذهنتان نشانهیی از اعتراض نیست
یا
و آنگه فرود آمد از آسمان سنگ
فرو ریخت بر فرق ما یک جهان سنگ
محتوا و مضمون این غزلها بیشتر نمایانگر درد و رنج و نابهسامانیهای یک اجتماع است و این دردها با زبان باختری که خود نیز در همان کوره سوخته، جاودانه شده است؛ اما دردهای فردی شیرینتری هم هست که مربوط به خود شاعر است.
چه انتقام بزرگی که روزگار گرفت
اداره، جان مرا پشت میز کار گرفت
شهر از درد به خود میپیچد
درد هرکس به خودش مربوط است
عفیف باختری، گاهگاهی در شعرهایش خیلی هم ملیگرا و وطنپرست حضور دارد؛ او در شعرهایش خلق را به بیداری و هوشیاری دعوت میکند و آرمانگرایانه از سینۀ خود فریاد میکشد.
او در این شعرها با استفاده از زبان اندکی فخیم و سمبولیک و با استفاده از وزنهای رقصان و مطنطن، خواننده را به وجد میآورد.
بازوی ماست حلقه بهبازوی آفتاب
ما چنگ میزنیم بهگیسوی آفتاب
یا
هستیم از کجا و کجا میرویم ما
جاییکه کس نرفته چرا میرویم ما؟
و اما عفیف باختری دهۀ هشتاد الی نود، عفیفی دگریست که در شعر از جان خودش مایه گذاشته در پرباری و باروری ادبیات معاصر افغانستان، سهم بهسزایی را ایفا کرده است.
در واقع، دورۀ سوم سرایشگری عفیف، از نوع دگر شعر در افغانستان است که با در نظرداشت تصاویر، خلق فضاهای نو و همچنان از نظر ساختارمندی غزلها، مثل و مانندی ندارد.
او شعر نو را در قالب عروس قالبها یعنی غزل، در افغانستان به معرفی گرفت و بیشتر جوانان نیز از فضاهای خلق شده در شعرهای او مایه گرفتند.
کلمات در شعرهای او در القای مستقیمِ حس به خواننده کمک میکنند و هر کلمه در شعرهای او خود کلمه است. عفیف باختری کمتر به ترکیبسازیهای متصنع میپردازد. از کاربرد ترکیباتی چون، خلوت رنگینکمانی، روایت رویا، ترنم باران، سکوت تشنۀ دهلیز و امثال اینها سخت میپرهیزد تا جایی که کلمات به تنهایی نقش خودشان را در شعر بازی میکنند و گاهی این کلمات چندبعدی و چندمعنایی هم میشوند.
این نوع پرداخت و استفاده از کلمات، به ساختارمند شدنِ غزل کمک کرده و آن را به ساختار دایمی نزدیکتر میسازد.
با قطاری که قرار است مسافر باشم
کاش پهلوی تو در کوپۀ آخر باشم
در هُتلهای جهان نه… دلم آنجاها نیست
دور دنیای خودم گردم و شاعر باشم
چیزی دیگر که میخواهم اینجا اشاره کنم، بسامد بالای کلمات مرگ و قطار در شعرهای اخیر عفیف باختری است.
او در شعرهای اخیرش بیشتر با واژۀ مرگ دستوپنجه نرم میکند و حتا در بعضی مواقع با مرگ میستیزد.
قطار از لحاظ معنایی به نحوی رفتن و گم شدن را تداعی میکند که در اکثر شعرها، این دو واژه در کنار هم آمدهاند.
ماندن و رفتن که خود به درونیات و روح شاعر بستهگی دارد، گویای این است که شاعر چهقدر از زندهگی، روزگار و اطرافیانِ خود به تنگ آمده است.
مرگ، فلمیست که بایست تماشاچی آن
متواتر، متواتر، متواتر، باشم
من آن قطار غریبم که ترک خواهم گفت
درست یک دو نفس بعد، ایستگاهم را
کنارِ پنجره رفت و به مرگ فرمان داد:
چه بوی میکشی اینجا!؟ برو… سگِ ولگرد!
تصویر در شعرهای او نیز از جنس دگر است. تصاویر کلن، عینی و حسی حضور دارند. او شاعرانهگیهایش را با خلق تصاویر نو و بکر در غزل جاودانه میسازد.
عفیف باختری از شاعرانی است که با چندین هنر تجسمی از جمله سینما آشنایی کامل دارد و تصاویر در شعرهای او گاهی کاملاً سینمایی و یا تابلویی میشوند.
طرح دگر که میکشم «آرامش شب و
یک کوچه و دو سه سگ ولگرد» میکشم
بگذار مثل بوتل خالی قُقُل… قُقُل
قُل… قُل… قلوُپ! داخل گنداب گم شوم
در کنار این برجستهگیها، این گزینه کاستیهایی را نیز به همراه دارد که میتوان به آنها شاره کرد.
در غزلهای نخست این گزینه، میبینیم که زبان اندکی کهنه است؛ البته کهنهگی زبان نیز بستهگی دارد به جریانهای حاکم در زمانِ خود شاعر. اگر نگاهی به زبان دهۀ شصت بیافکنیم، متوجه میشویم که عفیف باختری از دگر همگنانش یک قدم جلوتر گذاشته و از همان آغاز به نوگرایی پرداخته است.
بعضی از شعرهای قدیمی نشان میدهد که شاعر به نرخ روز شعر گفته و کمتر به حسیات درونیِ خویش پرداخته است.
اینها نکاتی بود که اشاره شد و اگر عمری بود و فرصتی، به یک خوانشِ دقیق و موشکافانهتر در مورد این غزلها خواهم پرداخت. عفیف باختری را غنیمت شماریم و به کارهایش ارج گزاریم تا باشد او نیز با تلاش و پویایییی که دارد، به کارهایش شدت بیشتر ببخشد.
Comments are closed.