احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۷ سنبله ۱۳۹۱
در اوایل ۱۹۹۷ ایتلافی سیاسی زیر عنوان «جبهه متحد ملی اسلامی برای نجات افغانستان»، با نشست سران مقاومت در شهر پلخمری، تشکیل شد. کشورهای «غربی» و پاکستان این تشکل را «ایتلاف شمال» لقب دادند. امریکاییها معضله افغانستان را مشکل داخلی میدانستند و غرب میخواست با ترسیم چهرهیی زشت از جهادیها، دوری از افغانستان را در اذهان عامه توجیه کند.
با آنکه اقوام شمال افغانستان، ستون فقرات نیروی جنگی جبهه مقاومت را تشکیل میداد، اما این جبهه، از دید سیاسی، از اکثریت ملت افغانستان نمایندهگی میکرد. این نیروها، با وصف فشارهای بزرگ و دسایس پیچیده، هیچگاهی به دیدگاه قومی متوسل نشدند و وجهه اسلامی و ملی مبارزهشان را حرمت داشتند؛ در عین حال، از دید ترکیب رهبری نیز، کثرتگرا و افغانستانشمول بود.
شماری از رهبران عمده پشتون، بلوچ، نورستانی و پشهییتبار که پس از مسعود نیز نقش بارزی در تحولات نظامی و سیاسی افغانستان بازی کردند: چون عبدالرب رسول سیاف، حاجی عبدالقدیر، حاجی حضرتعلی، عبدالله لغمانی، محمدعارف نورزی از قندهار، عبدالکریم براهوی از نیمروز، فرمانده جاندادخان، وحیدالله سباوون از کنر، دادمحمدخان از نورستان غربی، جمعهخان همدرد از بلخ مربوط به حزب اسلامی حکمتیار، عملاً در رهبری جبهه مقاومت نقش داشتند. به اضافه اینها، تعدادی از رهبران پشتون که در ایران متواری بودند نیز، هماهنگ با جبهه مقاومت فعالیت سیاسی داشتند که من خود دو بار در مذاکرات کاری با آنها به ایران سفر کرده بودم. گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی، بعد از سقوط کابل در سپتمبر سال ۱۹۹۶ به پنجشیر پناه برد و بعد به خواست خودش به ایران انتقال یافت. او به محض رسیدن به تهران بهخاطر توجیه گریز از افغانستان مدعی شد که مسعود تصمیم ترورش را داشت، در حالیکه بااعتمادترین پیلوتهای مسعود او را از بازارک پنجشیر، زادگاه مسعود، به شمال انتقال دادند. شاید او باور نداشت که زمانی در پناه مسعود قرار میگیرد. شاید میخواست با این اتهامبستن، خود را از هزاران پرسش و تردید طرفدارانش که سالها به حکم او علیه مسعود جنگیده بودند، برهاند.
استاد سیاف نقش فراگیر و مهمی داشت. او به یک حوزه مشخص جغرافیایی محدود نبود. شمار زیادی از فرماندهان وفادار به استاد سیاف، نقشی مهم در جبهه داشتند؛ افرادی چون شهید محمدعمر از تخار، قاری امیر از خواجهغار تخار، حاجی شیرعلم از پغمان و ملاتاجمحمد از کاریز میر و دهها فرمانده ردهپایین از گوشه و کنار افغانستان. در عین حال، استاد سیاف شماری از فرماندهان را خارج از حزبش، اتحاد اسلامی، از هزینه شخصی و حزبی خود حمایت مالی میکرد. قرارگاه استاد سیاف در محوطه فابریکه نساجی گلبهار بود و احمدشاه مسعود، نقش او را در کمرنگ ساختن تشنج قومی و ایجاد انگیزه برای صف مقاومت خیلی باارزش و مهم میدانست. او هر گاهیکه در جبهه شمالی میبود، حتماً با استاد سیاف مشورههای نزدیک میداشت و وقتی در شمال میبود، همیشه با او از طریق تلیفون ماهوارهیی در تماس میبود. استاد سیاف حتا بهخاطر روحیهدادن به نیروهای جبهه، خودش با شانهکردن راکتانداز یکی دوبار در حالات بحرانی به خط جنگ رفته بود. جرات شخصی، علم دین و سابقه مبارزه، به او جذابیت ایجاد کرده بود. پس از مسعود، امریکاییها تماس مستقیم خود با استاد سیاف را گسترش بخشیدند. اسدالله خالد، وزیر سرحدات در حکومت آقای کرزی، مسوول مدیریت این رابطه بود. به روایت امریکاییها، بعد از یازدهم سپتمبر کمکهای نقدی نیز برای استاد سیاف خارج از تشکیل جبهه مقاومت صورت گرفت.
حضور رهبران پشتونتبار به هسته سیاسی و رهبری خلاصه نمیشد. جبهه شرق که در انتهای دره، پیچ کنر، دره نور ننگرهار، الیشنگ، الینگار و فرشغان در لغمان و در نورستان غربی شکل گرفته بود، برای طالبان هزینه جنگ را بلند برده و از تمرکز نیرویشان در شمالی و جبهه تخار کاسته بود. جبهه شرق با آنکه از دید شمار نیروی جنگی بزرگ نبود، اما از دید استراتژیک باعث تغییر در محاسبات بزرگ جنگی شده بود. این جبهه که در واقع از چهار ساحه از هم جدا تشکیل شده بود، با چرخبالهای جبهه مقاومت اکمال میگردید و فرماندهان این جبهات، با استفاده از همین پروازها، با مرکز سوق و اداره مرکزی در پنجشیر مراوده داشتند.
وقتی امریکاییها در سال ۱۹۹۹ با جبهه مقاومت رابطه ایجاد کردند، یکی از ساحاتی که سخت به آن بهعنوان هدف، علاقهمندی داشتند، ساحه بند درونته بود. امریکاییها باور داشتند که اگر افراد فرمانده حضرتعلی درست تعلیمات ببینند، میتوانند با اجرای عملیات خاص در این ساحه، القاعده را ضربه بزنند. در آن زمان در درونته یک شهروند مصری و عضو القاعده به اسم ابوخباب که فارغ رشته ساینس بود، با ساخت لابراتور کوچکی، مواد زهری تولید کرده و مواد ساختهشدهاش را بر حیوانات بهخصوص سگها تطبیق میکرد. نمونهبردارییی که از خاک آنجا صورت گرفته بود نیز، نشانههای زهر را تایید میکرد.
باز هم مسعود بهخاطر اینکه این برنامه فاقد دیدگاه بزرگ برای افغانستان بود و صرفاً یک لابراتوار را هدف قرار میداد، آن را نپسندید؛ اما اجازه داد که مراوده اطلاعاتی با امریکاییها در ارتباط به ابوخباب ادامه یابد. ابوخباب، بعدها در اثر حملات امریکاییها در مناطق سرحدی پاکستان کشته شد.
پس از مسعود این جبهه، چه از دید سیاسی و چه از دید مدیریت نظامی و امنیتی، زیاد دوام نکرد و دچار سردرگمی، هرجومرج شد و بالاخره از هم پاشید.
قوماندان عبدالحق، شخصیت معروف و مطرح در ننگرهار و برادر حاجی عبدالقدیر، با وصف درایت و شناخت قوی از مسایل و منطقه، حمایت پاکستان از طالبان را بعد از یازدهم سپتمبر دستکم گرفت. او از راه پاکستان به افغانستان برگشت تا جبههیی را در حصارک – در غرب ننگرهار – ایجاد کند. اما طالبان با همکاری مستقیم پاکستانیها از مسیر حرکت و برنامه او اطلاعات دقیق بهدست آورده بودند. پیامهای مکرری که از پنجشیر برایش ارسال شد، مانع برگشت او و لغو تصمیمش نشد. هنوز او به ساحه مدنظر خود در حصارک جابهجا نشده بود که توسط طالبان دستگیر و بعد از انتقال به منطقه «ریشخور» بهصورت صحرایی اعدام گردید.
یکی از ماجراجویان سرمایهدار امریکایی بهنام «جیمز ریچی» که با قوماندان عبدالحق روابط نزدیک داشت، به او وعدههای میانتهی از حمایت قوای هوایی و کوماندویی امریکا در حالات اضطراری داده بود. اما وقتی عبدالحق به محاصره افتاد، امریکاییها به خواهش جیمز وقعی نگذاشتند و هرگز برای نجات عبدالحق، تلاش واقعی صورت نگرفت.
من «جمیز ریچی» را دو بار دیده بودم. در مذاکراتی که قوماندان عبدالحق همراه با او و پیتر تامسن، سفیر اسبق امریکا در امور مجاهدین در دوشنبه با احمدشاه مسعود داشت، من شرکت داشتم. جیمز آرزو داشت که با ایجاد یک گروه فشار در امریکا، بتواند حمایت امریکا را به ملیگرایان افغان جلب کند. او باور داشت که ایتلاف سیاسی میان جبهه مقاومت و گروه روم به رهبری ظاهرشاه میتواند باعث ایجاد نقطه عطف در وضعیت شود. پس از مسعود، این برنامه با شتابزدهگی و توام با خلاها، زیر فشار خارجی شکل گرفت که معروف است به توافقات بن.
حاجی عبدالقدیر، برادر ارشد قوماندان عبدالحق و یکی دیگر از شخصیتهای مطرح در مشرقی که در جبلالسراج قرارگاه داشت، اصرار میورزید که برایش هلیکوپتر تهیه شود تا بهگفته خودش در بین قوم داخل شود. از این سفر شتابزده او جلوگیری شد؛ با آنکه نزاکتهایی بهوجود آمد و او فکر میکرد که ملاحظات کوچکی در میان است که از نفوذش جلوگیری میشود؛ اما ملاحظه اساسی، سلامتی و زندهگی او بود که از دید همه در شرق افغانستان بانفوذ بود. ورود دیر یا زود او از نفوذش نمیکاست.
اما پس از مسعود، ازهمپاشیدهگی جبهه مشرقی از دید سیاسی و امنیتی برمیگردد به نبرد تورهبوره در ولایت ننگرهار. اسامه بنلادن در آخرین روزهای پیکارش در افغانستان، به تورهبوره عقب نشست. او با این ساحه، از دوران جهاد آشنایی داشت. گزارشهای مطبوعات غربی در ارتباط بهوجود تاسیسات مجهز دفاعی القاعده در این ساحه، تخیلی بیش نبود که در سال ۲۰۰۱ برای غربیها شگفتی ایجاد کرده بود. در واقع این ساحه دارای مغارههای طبیعی است که اخفا و دفاع را سهل میسازد.
در دسمبر ۲۰۰۱ شمار نیروهای امریکایی در افغانستان، صرفاً به چندصد نفر میرسید. این تعداد به هیچصورت بهخاطر محاصره ساحه کوهستانی، مرزی و دشوارگذر تورهبوره کافی نبود. آنها بهخاطر انجام آسان کار، ساحه را زیر بمباران بیوقفهیی قرار دادند و جنگ پیاده علیه القاعده را به نیروهای حضرتعلی، حاجی عبدالقدیر و حاجیزمان خوگیانی واگذار کردند.
این سه نیرو باهم توافق نظر نداشتند. حاجیزمان به حمایت پاکستانیها به ننگرهار برگشته بود، حضرتعلی مشهورترین قوماندان جنگی در ولایت ننگرهار بود و حاجی عبدالقدیر لقب بزرگ کل مشرقی را داشت. اما مشکل عمده بین حضرتعلی و حاجی زمان وجود داشت. با بهرهگیری از این اختلافات، اسامه بنلادن دست به یک بازی بسیار ماهرانه زد. او مقداری پول برای افراد هر دو قوماندان ارسال کرد و در ضمن پیام داد که برایش یک روز وقت بدهند که با افراد خود مشوره کرده تسلیم آنها شود.
جایزه نقدی که امریکا برای دستگیری اسامه بنلادن تعیین کرده بود، برای نیروهایی که او را در تورهبوره تعقیب میکردند، هیجان ایجاد کرد. همه آروزی میلیونرشدن را در سر داشتند. اما آنچه اینها بهدست آوردند، یک مقدار رشوت از القاعده بود و صدهاهزار دالر پول نقد از مامورین سیا تا کار را زود انجام دهند. اسامه بنلادن با این آتشبس فریبنده و تکتیک موثر، خودش را به ساحات قبایلی پاکستان رساند. حاجی حضرتعلی و حاجیزمان در پی فرار اسامه بنلادن از تورهبوره، به جان هم افتادند و این اولین جرقههای اختلاف بهصورت خشن آن بود.
اما به روایت اسیران القاعده از تورهبوره، همه فکر میکردند که اسامه بنلادن تا آخرین لحظه در این نقطه میجنگد و پایان زندهگی هسته مرکزیشان در این کوهها خواهد بود. برخلاف انتظار و توقع صفوف، اسامه بنلادن راه فرار را در پیش گرفت و توانست دهسال دیگر با خانمی که با خودش نزدیک به ۳۰سال تفاوت سنی داشت، مخفی زندهگی کند. پایان زندهگی او در یک خانه محفوظ در ایبتآباد پاکستان با دوتا زن جوان، تصویری را که شاید پیروانش از او بهعنوان یک مبارز عاری از هوس و شهوت داشتند، از میان برداشت. او بهعنوان یک مجرم فراری کشته شد تا یک مبارز فکری.
در اوایل ۲۰۰۲ جبهه مشرقی از دید سیاسی چنددسته شد. قوماندان حاجی حضرتعلی در ننگرهار حمایت حاجی عبدالقدیر را از دست داده بود و خود نمیتوانست فراتر از ساحه قوم پشهیی، مانور اجرا کند. در عین زمان پاکستانیها حاجی عبدالقدیر را تهدیدی علیه منافع خود میدانستند. اعدام قوماندان عبدالحق بهدست طالبان و پاکستانیها و نیز همسنگری با احمدشاه مسعود، دید و نظر حاجی عبدالقدیر را در ارتباط با افغانستان فراختر از گذشته ساخته بود. او به عمق خصومت پاکستانیها در ارتباط به ملیگرایان افغانستان پی برده بود.
حاجی عبدالقدیر در جولای ۲۰۰۲ میلادی هنگامیکه سمت معاونیت ریاستجمهوری و وزارت فواید عامه را داشت، در مقابل وزارتش شهید شد. تحقیقات بعدی نشان داد که در قتل او کسی بهنام زرور جان از ننگرهار که از طرف آیاسآی حمایت میشد، دست داشت. اما برادر حاجیزمان بهنام حاجی امان نیز به اتهام سازماندهی و طراحی دسیسه، چندین سال را در زندان امنیت ملی سپری کرد. با نبود حاجی عبدالقدیر در ننگرهار، پاکستان توانست از نفوذ سیاسی جبهه مقاومت در سرحدات خود تا حدی بکاهد. هرچند آنها مهرهیی برای پرساختن خلا نداشتند، اما حداقل صحنه را از حضور یک شخصیت بانفوذ و بیبدیل خالی ساختند.
بعد از این حادثه، اتهاماتی به فهیمخان وارد شد و او بهعنوان فرمانده کل نیروهای جبهه مقاومت در کابل، تحت فشار زیاد قرار گرفت. شایعاتی را که حریفان و مخالفان فهیمخان دامن زدند، این بود که گویا او در حمایت از افراد ضعیفتر در ننگرهار و بهخاطر تحکیم نفوذ مستقیم در ساحه، در این قتل دست داشته است. اما این حرفها، دسیسهسازیهایی بیش نبود که از جانب شماری از اعضای به اصطلاح گروه روم و مهرههای نفوذی پاکستان دامن زده میشد. در آنزمان که نیروهای مقاومت بر کابل تسلط مستقیم و کامل داشتند، دلیلی میشد که فرماندهانشان به ناحق مورد اتهام و دسیسه قرار بگیرند. این فرماندهان که رابطه عمیق و همزبانی با غربیها نداشتند، با قرار گرفتن در فضای پیچیده سیاسی به درستی از خود دفاع کرده نمیتوانستند و فهیمخان از این امر مستثنا نبود.
حادثه تکاندهنده دیگر در همین سال، قتل داکتر عبدالرحمن بود. او از ولایت نورستان بود و از دید سیاسی تعلق به یک گروه کوچک سیاسی بهنام الحدید داشت که بعدها در شورای نظار مدغم شده بود. در دوران جهاد، بهعنوان رییس کمیته سیاسی شورای نظار کار میکرد و شبکههای اطلاعاتی زیادی را در داخل حکومت داکتر نجیبالله نفوذ داده بود. کار و نفوذ اطلاعاتی در وجود او، توان و مهارت مذاکره را رشد داده بود. در دوره حکومت استاد ربانی، احمدشاه مسعود از او بهعنوان مذاکرهکننده اصلی با طرفهای درگیر استفاده میکرد. اتهامات زیادی وجود داشت که او در مذاکره با جنبش اسلامی جنرال دوستم، نتوانسته بود حیثیت و صلابت جهادی و مبارزاتی طرف خودی را درست تمثیل کند. بعدها تجملگرایی و انحراف در زندهگی شخصیاش او را از احمدشاه مسعود دور ساخت. نظر به تجربه سیاسی و اطلاعاتی که داشت، گروه روم او را در آغوش گرفت و در حکومت موقت بهعنوان وزیر هوانوردی تعیین گردید. برای او مدیریت انتقال هزاران زایر حج پس از سقوط طالبان، توام بود با مشکلاتی بیسابقه و بزرگ. در حالیکه هزاران زایر حج در هوای سرد کابل در میدان هوایی سه روز میشد منتظر پرواز بودند، او میخواست بهعنوان یگانه مسافر با یک پرواز آریانا به هندوستان جهت اشتراک در یک کنفرانس برود.
زایرین خشمگین، با شمار قابل ملاحظهیی از زایران ولایت پنجشیر، که در میان آنها چندین چهره شناخته شده نیز بود، مانع رفتن او شده، بعد از لتوکوب او را از طیاره پایین انداخته و کشتند. آنها عبدالرحمن را خاین به داعیه مقاومت میپنداشتند و هنوز که از نبود مسعود یکسال هم سپری نشده بود، کشتن او را نوعی انتقامگیری نیز تلقی میکردند.
(یادداشت: دوستان مقاومت گلایه دارند که چهرهها و جبهاتی را هنوز پوشش ندادهام. از اینرو، باید بگویم که این نوشته ادامه خواهد داشت و به آنها نیز خواهم پرداخت؛ بهویژه حوزه افغانستان مرکزی در محوریت حزب وحدت اسلامی.)
منبع: ۸صبح
Comments are closed.