مردم افغانستان؛ گروگان‌های دیورند!

گزارشگر:غلام‌محمد محمدی - ۲۴ سرطان ۱۳۹۲

بخش بیسـت‌وشـشم
بارنت روبین مدیر مرکز مطالعات همکاری‌های بین‌المللی در دانشگاه نیویارک، طی مقاله‌یی در وال‌ستریت ژورنال نوشته است: «وقتی پاکستان علیه پناهگاه‌های شورشیان عمل کرد،‌ رییس جمهور کرزی نیز بایستی یک قدم سیاسی و دلیرانه بردارد و یک مذاکرۀ سیاسی در داخل و خارج افغانستان روی مسایل به رسمیت شناختن و بستن مرز دیورند راه‌اندازی کند تا بتواند از تأسیسات بندریِ پاکستان‌ بهره‌مند گردد …» ۱۱۰
موصوف در این مقاله اضافه می‌کند: «وقتی افغانستان در مورد بستن مرز و به رسمیت شناختن آن، حُسن نیت نشان ندهد و تسلط پاکستان را بر مناطق قبایلی‌اش به رسمیت نشناسد،‌ نمی‌تواند به آمدن صلح در کشورش امیدوار باشد. بی‌تردید قمچین رام کردن پاکستان، به‌دست امریکاست اما به‌شرطی که کابل مرز را به رسمیت بشناسد و در بستنِ آن همکاری کند.» ۱۱۱
حامد کرزی از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ هفت بار به پاکستان سفر نموده و شمارِ این سفرها تا ۲۰۱۲ از ده بار هم بیشتر شده است. گاهی خود را «شیر» ‌خوانده و لاف از غیرت افغانی زده، گاهی به پای روباه خم شده و تضرع کرده و از برادری دم زده و گمان برده و می‌برد که رهبران پاکستان از پشتون‌ها حمایت می‌کنند، در حالی که همواره رهبران مذهبی و گاهی رهبران سیاسی پاکستان، دولتِ او را دست‌نشانده خوانده و همیشه در برابر وی از گروه طالبان حمایت کرده و می‌کنند.
چون زمام‌داران پاکستان پاسخ اصلیِ خود را که همان به رسمیت شناختن مرز دیورند،‌ خودداری از ادعای ارضی و در درجۀ دوم در رقابت با همسایه‌ها تشکیلِ یک دولت ضعیف،‌ فرمان‌بردار و یا حداقل همسو می‌باشد، دریافت نکرده‌اند.
بازی زمام‌داران قبیله‌یی در افغانستان و سیاست‌مدارانِ مکتب استعمار در پاکستان، همواره «بازی موش و گربه» بوده است که دیگر مردم افغانستان از این بازی‌های کودکانه خسته شده‌اند.
زمام‌داران افغانستان در مدت بیش از نیم قرن، از ناسیونالیسم پشتون و قبیله‌گرایان پاکستان و افغانستان حمایت کرده‌اند؛ اما زمام‌داران پاکستان، به‌خاطر تضعیف افکار ناسیونالیستی، افراطیون مذهبی در افغانستان و پاکستان را تمویل و تقویت کرده‌اند. به همین سبب است که رهبران کشورهای اسلامی با سوءاستفاده از اعتبار مذهب، مردمِ خود را اغفال کرده و به برنده شدنِ رهبران پاکستان در این بازی یاری می‌رسانند.
بازی شیطانیِ دیگری که در سال‌های اخیر راه‌اندازی گردیده این است که زمام‌داران پاکستان به‌ویژه isi پس از دورۀ موقت و انتقالی حکومت آقای کرزی، علنی در دو طرف مرز دیورند، دوباره از طالبان حمایت کردند؛ زیرا در این طرف نیز تفکر ناسیونالیستی با استفاده از امکانات سیاسی و اقتصادی امریکا و جامعۀ جهانی، دوباره زنده شد و از سوی دیگر، روحیۀ حمایت از طالبان در دستگاه حکومت کرزی، ایجاد و طالبان‌ نکتایی‌دار از داخل و اطرافِ ارگ به طالبان لنگی‌دار متصل شدند.
حریفان طالبان در جبهۀ مقاومت، به‌رغم آن خشم‌وقوتی که هنگامِ ورود به کابل داشتند، یکی پیِ دیگر مضمحل و سیاست‌باخته شده به دام مالِ دنیا افتادند. یعنی پس از ترور مسعود بزرگ، تعداد کثیری ذلت را پذیرفتند و میدان را خالی کردند.
سیاست «دور باطل»؛ پشتون‌پرستی، پشتون‌گرایی، پشتون‌ستیزی و پشتون‌کُشی!
نخست این پرسش به میان می‌آید که آیا اصلاً در افغانستان ملیت‌های تاجیک،‌ ازبک، هزاره،‌ ترکمن،‌ بلوچ، نورستانی …، ملیت‌های صاحبِ حق محسوب می‌شوند یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، پس این حُقه‌بازی سیاسی (پشتون‌بازی)‌ چه وقت پایان می‌یابد؟
آیا از نظر ناسیونالیست‌های بیمار، ملیت‌های غیر پشتون نیز حقی دارند و عضوِ این جامعه محسوب می‌شوند‌ یا خیر؟
دانشمندان معتقد اند: عدالت چیزی نیست جز رعایت حقوق دیگران؛‌ و ظلم و بی‌عدالتی چیزی نیست جز پامال کردن حقوق دیگران. آیا در این پشتون‌بازی تاریخ معاصر، برای ملیت‌های دیگر هم ارزش و حقوقی در نظر بوده است؟ آیا کسانی که مرتکبِ این جنایات تاریخی شده‌اند و نام‌شان مانند لکۀ ننگی ثبت تاریخ است، واجب‌الاحترام هستند؟
این یک واقعیت تاریخی است که احمدشاه ابدالی در دورۀ فتور و ازهم‌پاشیده‌گی سیاسی در خراسان بزرگ، دولتی یا امپراتوری‌یی تشکیل داد؛‌ ولی حقیقتِ دیگرِ تاریخی این است که به‌رغم ۵۵ سال حکومت‌داری از احمدشاه ابدالی تا پایانِ اقتدار زمان‌شاه، هیچ تمدنِ ماندگاری از آنان به‌جا نمانده است.
حقیقت دیگر نیز این است که در سراسر دورۀ ابدالی از احمدشاه تا شاه‌شجاع، به جز جنگ، تجاوز،‌ قتل و غارت،‌ پامال کردنِ حقوق دیگران و حفظ نظام قبیله‌یی، هیچ چیزِ دیگری وجود ندارد.
اگر تاریخ را ورق بزنیم، بیش از۲۵۰ سال حاکمیت به‌دست یک گروهِ تباری بوده است. امپراتوری‌یی که احمدشاه ابدالی تشکیل داد، به قیمت خون تمامِ اقوام ساکنِ این کشور تمام شد؛‌ ولی چپاول، غارت‌گری، بیدادگری و نفاق ملی به وسیلۀ سران یک قوم،‌ صورت گرفت و به سبب همین نفاقِ ذات‌البینی و قبیله‌یی، حدود ۱۵ بار سرانِ همین قبایل، بخشی از وطنِ خویش را به‌خاطر کسب قدرت،‌ غصب قدرت،‌ یا حفظ و دوام قدرتِ نامشروع، به اجانب واگذار کرده‌اند. سران هر یک از این قبایل، همواره یا در صدد «تمرکز قدرت» یا در صدد «فرار از مرکز» یعنی شورش‌گری بوده‌اند و در نتیجۀ همین حالت،‌ ناگزیر به دامنِ اجانب افتاده،‌ همراه با لشکر اجنبی به قدرت رسیده‌اند‌ و یا تا آخر عمر در مُلک‌های بیگانه با حقارت زیسته‌اند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.