گزارشگر:رضا شريفزاده - ۱۳ اسد ۱۳۹۲
برخی افزون بر عناصر ذهنی، عناصر عینی یعنی همان وجه تمدنی را نیز فرهنگ دانسته و در تعریف فرهنگ گفتهاند: «مجموعه عناصر عینی و ذهنی که در سازمانهای اجتماعی جریان مییابند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند، میراث اجتماعی یا میراث فرهنگی و یا فرهنگ نام دارد.» (غلامرضا علیبابایی، فرهنگ سیاسی آرش، تهران: نشر آشیان، ۴۱۳۷، ص۷۴۰) گروهی هم فرهنگ را مجموعۀ آداب و اندیشهها و دیدگاهها و اعتقادات و ارزشهای یک قوم دانستهاند که اولاً برخوردار از وحدت تألیفی باشد و ثانیاً اقیانوسوار آن قوم را فراگرفته باشد و ثالثاً آدمیان غافلانه و غیرمختارانه در آن غوطهور باشند. (دکتر عبدالکریم سروش، فربهتر از ایدیولوژی، تهران: موسسۀ فرهنگی صراط، ۴۱۳۸، ص ۳۳۴)
به هر حال، فرهنگْ مجموعۀ پیچیدهیی است از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه، از جامعۀ خویش فرا میگیرد.
اما تمدن در لغت به معنای شهرنشینی (لغتنامۀ دهخدا، ج۴، ص۹۶۱۰) و در اصطلاح، نوع خاصی از توسعۀ مادی و معنوی است که در جامعهیی ویژه رخ مینماید. یک تمدن، شامل مجموعه پیچیدهیی از پدیدههای اجتماعی قابل انتقال، حاوی جهات مذهبی، اخلاقی، زیباشناختی، فنی یا علمی و مشترک در همۀ اجزای یک جامعۀ وسیع و یا چندین جامعۀ مرتبط با یکدیگر است. (فرهنگ علوم اجتماعی، ص۷۴، «تمدن»)
هرچند که برخی تمدن را با فرهنگ مترادف دانستهاند، ولی شکی نیست که مترادف به هیچ معنا وجود ندارد و بیگمان میان هر واژه و اصطلاح با واژه و اصطلاح دیگر، تفاوتی است که در کتبی چون فروقاللغه به آن اشاره شده است.
دو واژه و اصطلاح فرهنگ و تمدن نیز از این قاعده مستثنا نیستند. به نظر میرسد که تمدن توصیفکنندۀ فرهنگ یک جامعۀ پیچیده و بزرگ یا فقط توصیفکنندۀ یک جامعه باشد. هر جامعه، یا فاقد مجموعۀ بهخصوصی از عقاید و آداب و رسوم است و یا مجموعۀ خاصی از این ویژهگیها و هنرها را دارد که آن را منحصر به فرد میسازد. تمدنها بیشتر بر فرهنگ تأکید دارند که در برگیرندۀ ادبیات، هنرهای تخصصی و حرفهیی، معماری، مذهب سازمانیافته و رسوم و سنتهای پیچیدهیی است و همۀ اینها در خدمت توسعۀ یک جامعۀ خاص هستند. طبیعت تمدن چنان است که همواره میخواهد گسترش بیابد و افراد بیشتری تابعِ آن شوند.
تمدنها تحت فرهنگهای بزرگ شکل میگیرند و خردهفرهنگ هرگز تمدنساز نیستند. به عنوان نمونه، تمدنهای رومی و یونانی تحت فرهنگِ رومی و یونانی شکل گرفته است. تمدنهای بزرگ، دارای فرهنگِ بزرگی هستند که بر خردهفرهنگ چیره میشوند و آن را در خود میپذیرند و تغییر شکل و ماهیت میدهند. فرهنگهای بزرگ، قدرت انعطافِ بسیاری دارند و میتوانند خردهفرهنگ را در خود پذیرفته و یا تغییر ماهیت دهند. در حقیقت، فرهنگهای بزرگ، گفتمانی غالب را میسازند که بر جوامع بشری مسلط میشوند و ماهیت تمدنیِ خاصی را شکل میدهند.
فرهنگهای ایرانی و چینایی و رومی و یونانی در گذشته، بر بیشترین جوامعِ بشری حاکمیت داشته و تمدنهای بزرگی را در بخشهای بزرگ جغرافیایی شکل دادند. بعدها تمدنهای اسلامی و مسیحی بر اساس فرهنگ اسلامی و مسیحی شکل گرفت که در کنار دو فرهنگِ هندو و کنفوسیوسی، فرهنگها و تمدنهای مسلط بر جهان میباشند.
جنگ فرهنگی و برخورد تمدنی؛ واقعیتی انکارناپذیر!
از نظر قرآن، تقابل و تضاد فرهنگی، امری انکارناپذیر است. قرآن در گزارشهای خود از جوامع بشری، افزون بر توصیف و تبیین واقعیتهای جوامع، به تحلیل و نیز توصیههای خاص میپردازد؛ چرا که هدف آموزههای قرآنی، ارایۀ بهترین و کاملترین سبک زندهگی برای رسیدن انسان به سعادت دنیوی و اخروی است. از اینرو به تحلیل و تبیین و توصیفِ واقعیتهای موجود از انسان و طبیعت و جوامع میپردازد و در همان حال، به ارایۀ توصیههایی مبتنی بر ارزشها و اهداف و فلسفۀ وجودی آفرینشِ انسان و جهان میپردازد.
خداوند در تبیین واقعیتها و توصیف آن، گزارشی از جنگ قومی و نژادی ارایه میدهد و در آنجا روشن میکند که واقعیت جوامع بشری، تقابل نژادی و قومی است. سپس به نقد این واقعیت میپردازد و ریشۀ آن را تحلیل و تبیینِ نادرست از واقعیتهای نژادی میداند و میگوید هدف از تفاوت در رنگها و زبانها، امکان شناخت نسبت به یکدیگر است.
به سخن دیگر، همۀ انسانها از پدر و مادری به دنیا آمدهاند (حجرات، آیه ۳۱؛ زمر، آیه ۶؛ نساء آیه ۱) و این تفاوتهای موجود، واقعیتی انکارناپذیر است، ولی نمیبایست این واقعیت را علتی برای رفتارهای دیگر قرار داد؛ زیرا هدف از این تفاوتهای نژادی و قومی و زبانی (شعوب و قبایل)، برای امکان رقابتهای سازنده و شناخت و کمالیابی بیشتر است. (حجرات، آیه ۳۱)
از اینرو به انسانها و جوامع بشری توصیه میشود تا از این تفاوتها برای دستیابی به کمالات از طریق تقوا عمل کنند، نه آنکه تفاوتها را عامل ظلم و ستم و تجاوز به یکدیگر قرار دهند.
با این همه قرآن، تقابل و تضاد فرهنگی میان فرهنگها را نیز انکار نمیکند. خداوند در آیاتی از جمله ۳۳ تا ۵۳ سورۀ زخرف، از تفاوتهای فرهنگی و تضاد و تقابل میانِ آنان سخن به میان آورده است. این تقابل فرهنگی که گاه به جنگ فرهنگی نیز کشیده میشود، در شکل امتها و شرایع و ادیان و مذاهب و احزاب خودنمایی میکند؛ زیرا امتها، گروههای بشری با مقاصد فرهنگی هستند که گردهم آمدهاند تا مقصد و هدفی را تحقق بخشند.
اصولاً دو بینش و نگرش اسلام و کفر، دو فرهنگ متضادی هستند که در تقابل فرهنگی به جنگ فرهنگی و تمدنی نیز می انجامد و تقابل فرهنگی آن دو در اشکال تهاجم و جنگِ میدانی خودنمایی میکند.
به هر حال، اختلاف فرهنگی در میان امتها و ملتها وجود دارد و این اختلاف بهویژه در زمانی که فرهنگ به شکل تمدنی بروز کرد، به شکل فیزیکی و جنگهای فیزیکی خودنمایی میکند. اگر در اختلاف فرهنگی، نخست تهاجم فرهنگی و جنگ نرم رخ میدهد و هر یک با عناصر فرهنگی میکوشد تا خود را چیره سازد، چون خواندن اشعار و تمسخر فرهنگی دیگر؛ ولی در هنگامی که به شکل تمدنی ظهور مییابد و امت و ملتی شکل میگیرد، در آن صورت به شکل جنگ فیزیکی و سخت خودنمایی میکند.
از اینرو در آیات قرآنی از جنگِ نرم گرفته تا جنگ سخت، دربارۀ فرهنگها و تمدنها سخن به میان آمده است. در سورۀ کافرون از تضاد و تقابلِ دو فرهنگِ کفر و ایمان سخن گفته شده و اینکه بهترین حالت در شرایط خاص، حرکت در مسیر تمدنی خود است. در آنجا پیشنهاد میشود که هر یک از دو فرهنگ، راه تمدنیِ خود را بپیماید تا در آینده معلوم شود که کدامیک در تمدنسازی و رساندن ملت خود، به سعادت موفق خواهد بود.
Comments are closed.