بحران دموکراسیِ مدرن در فاصله دو جنگ جهـانی

- ۱۶ سنبله ۱۳۹۲

بخش ششم

نویسنده: ریچارد بِسِل
برگردان: آراز امین ناصری

تاثیر شکاف‌های اجتماعی و طبقاتی
شکاف‌های عمیقِ اجتماعی و طبقاتی، به اندازه مشکلات شدید اقتصادی در تضعیف عملکرد دموکراسی موثر اند و این دو با هم وابسته‌گی متقابل دارند. تنش‌های اقتصادی شکاف‌های اجتماعی را تشدید می‌کنند؛ سنت‌های سیاسی مبتنی بر تابعیت و خشونت را تقویت می‌کنند و شکل‌هایی از توافق و سازگاری را که برای حکومتِ پایدارِ دموکراتیک ضروری‌ست، دشوار می‌سازند. در این رابطه تاریخ اروپای بین دو جنگ حکایت شکاف‌های اجتماعی و تنش‌های اقتصادی‌ست که یکی پس از دیگری برای سرنگونی نظام‌های پارلمانی دست به دست هم می‌دادند.
البته شکاف‌های اجتماعی و اقتصادی در سال ۱۹۱۸ پدیده‌های جدیدی نبودند. نابرابری‌های شدید اجتماعی و اقتصادی و محنتی که در عصر صنعت‌گستری به وجود آمد، رشد سازمان‌هایی که نماینده طبقه کارگر بودند و الگوهای اعتراض و چانه‌زنی صنعتی که همه محصول قرن طولانیِ نوزدهم بودند، چارچوبی را فراهم کردند که اروپاییان در ۱۹۱۴ بر اساس آن به موقعیتی که در آن قرار گرفته بوند، واکنش نشان دهند(گیری، ۱۹۸۱). اما این‌بار هم جنگ جهانی اول یک نقطه تحول بود. در پیامدِ این جنگ، کشمکش طبقاتی در سرتاسر اروپا فوران کرد. انقلاب بلشویکیِ روسیه برای بسیاری در طبقه کارگر و برای فعالان کارگری که دست به اسلحه برده بودند، قوت قلب بود. اما رشد گرایش طبقه کارگر به فعالیت مسلحانه دلایل آنی‌تری هم داشت. اقتصادِ جنگ هم سطح زنده‌گی کارگران صنعتی را کاهش داد و هم بر نفوذ سیاسی آن‌ها افزود. نیاز به نیروی کار برای تولید مهمات، حفاری معادن ذغال‌سنگ، اداره خطوط آهن و… در شرایطی که میلیون‌ها سرباز در خط مقدم جبهه‌ها بودند، موجب کسری شدید نیروی کار شد. به علاوه تغییرات سیاسی پس از جنگ در بسیاری از کشورها سازمان‌دهی جمعی را برای کارگران بسیار آسان‌تر کرد؛ زیرا محدودیت‌های قانونی بر فعالیت اتحادیه‌های تجاری لغو شدند. در نتیجه، عضویت در اتحادیه‌های تجاری (نه تنها در کشورهای سابقاً درگیر در جنگ، بلکه حتا در کشورهای بی‌طرفی چون هالند) رشد عظیمی کرد. کارگرانی که زیر پوشش موافقت‌نامه‌های جمعی قرار می‌گرفتند، به شدت زیاد شدند و به این ترتیب ناآرامی‌های صنعتی به‌شدت افزایش پیدا کرد. (برای مثال نگاه کنید به جداول کندال، ۱۹۷۵: ۷ ۳۳۶ و ۷۸ ۳۶۴). ایتالیا دو سالِ خونین اعتصابات و اشغال کارخانه‌ها را تجربه کرد؛ هسپانیه سه سال بلشوییسم را شاهد بود که با رشد فزاینده ناآرامی‌های کارگری بر سر مالکیت زمین همراه بود. مساله خلع سلاح و “انقلاب آلمان” در سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ هم با افزایش شدید کشمکش‌های صنعتی و کارگری همراه شد.
این رشد فزاینده توسل به اسلحه و ناآرامیِ صنعتی در جناح چپ، پس از جنگ لزوماً حکومت دموکراتیک را به‌طور مستقیم تضعیف نمی‌کرد. در غربِ مرزهای شوروی در دوران بین دو جنگ دیکتاتوری‌های چپ‌گرا هنوز به وجود نیامده بودند. در مجارستان، رژیم کمونیستی که در پس‌زمینه‌یی از شورش در بوداپست، کمبود گسترده مواد غذایی و از دست رفتن بخش‌های بزرگی از خاک کشور زیر رهبری بلا کان در مارس ۱۹۱۹ برقرار شده بود، چندماه بیشتر دوام نیاورد و رژیم اقتدارگرای راست‌گرایی که به رهبری نیکلاس هورثی جانشین آن شد، بسیار بادوام‌تر از کار درآمد. حکومت لیبرال ایتالیا از دو سال خونین جان به‌در برد، اما آن‌چه گرفتارش شد، واکنش فاشیسم در ۱۹۲۱ و ۱۹۲۲ بود به پیروزی‌های موقتی که چپ‌ها بلافاصله پس از جنگ به‌دست آورده بودند.
بیشتر جذابیت موسولینی، چه برای نخبه‌گان سیاسی که پس از رژه روم در ۱۹۲۲ ناگهان دور این رهبر فاشیست گرد آمدند و چه برای عامه مردم این بود که جنبش او وعده مقابله با آن چپ‌گرایی را می‌داد که بلافاصله پس از جنگ از دید مردم بسیار خطرناک به نظر می‌رسید. جمهوری وایمار هم از امواج حرکت‌های مسلحانه کارگری در ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ رهایی یافت؛ اما آن‌چه آنرا از بین برد، رکود بزرگ بود که طی آن قدرت چانه‌زنی کارگرانِ سازمان یافته از میان رفت؛ زیرا بی‌کاریِ عمومی ۴۰ درصد نیروی کار صنعتی را به‌طور کامل از کار بی‌کار کرد و ۲۰ درصد دیگر هم تنها می‌توانستند شغلی نیمه‌وقت داشته باشد. ناآرامی‌های بلافاصله پس از جنگ، بسیاری از آلمانی‌ها را که پیش از این کشور خود را کعبه نظم و سلسله مراتب می‌پنداشتند، شگفت‌زده کرد. بدون شک شبح حزب کمونیست آلمان که در انتخابات پارلمانی ۱۹۳۲ حدود ۶ میلیون رای به‌دست آورده بود، بسیاری را دچار وحشت می‌کرد. این در حالی‌ست که امروزه با نگاه به گذشته می‌توان دریافت که امکان محدودی برای چپ‌های افراطی وجود داشت که بتوانند قدرت را در آلمان به‌دست گیرند و جمهوری وایمار را سرنگون کنند. چنان‌که بسیاری از حامیان آن در سال‌های ۳۲ و ۳۳ بی‌کار بودند و حزب نتوانست با دعوت به اعتصاب عمومی در واکنش به روی کار آمدن دولت هیتلری، کاری از پیش ببرد.
شکاف‌های اجتماعی و طبقاتی که با این شدت در فاصله بین دو جنگ بروز کردند، منحصراً یا حتا الزاماً به شهرنشینان یا طبقه کارگر صنعتی محدود نمی‌شدند. در بسیاری از کشورها، کشمکش بر سر سرزمین یا منافع بین کشاورزان روستایی و مصرف‌کننده‌گان شهری در شرایطی که بهای محصولات کشاورزی رو به تنزل بود، اهمیت بسیاری بیشتری داشت. در ایتالیا، جنبش فاشیست، پیروزی قطعی را در حومه شهرهای شمال و مرکز کشور در سال‌های ۱۹۲۱ و ۱۹۲۲ از طریق بسیج زمین‌داران محلی، سهم‌بران، اجاره‌داران و خُرده‌مالکان به‌دست آورد و قدرت سازمان‌های سوسیالیستی و کارگران بخش کشاورزی را درهم شکست(لیتل تون، ۱۹۷۳: ۴ ۶۱ و ۱ ۷۰). در هسپانیه پایه‌های جمهوری دوم (۶ ۱۹۳۱) نه تنها به دلیل ناآرامی‌های صنعتی در میان معدن‌چیان آستوریایی که در ۱۹۳۴ آشکارا سر به شورش نهادند، بلکه به دلیل شدیدتر شدن کشمکش‌های طولانی مدت روستایی در کشوری که طبقه ملاکان بزرگ بر حیات اقتصادی و سیاسی آن غلبه داشت و کارگرانِ بدون زمین به دلیل فقر فرساینده و بی‌قدرتی سیاسی به درمانده‌گی کشیده شده بودند، به لرزه درآمد.
این تنها کشورهای کمتر توسعه‌یافته و وابسته به اقتصاد کشاورزی نبودند که در آن‌ها شکاف‌های اجتماعی و سیاسیِ روستایی موجب تضعیف حکومت پارلمانی شد. در توسعه‌یافته‌ترین قدرت صنعتی اروپای قاره‌یی یعنی آلمان، کشاورزان خانواده‌گی که بزرگ‌ترین گروه رای‌دهنده در مناطق روستایی بودند، با پشت کردن به دموکراسی وایمار به درمانده‌گی اقتصادی روزافزون‌شان واکنش نشان دادند: حتا در ۱۹۲۸، پیش از به قدرت رسیدن حزب نازی به عنوان یک حزب توده‌یی، در بین کشاورزانِ شمال آلمان اعتراضات توده‌یی خشونت‌باری اتفاق می‌افتاد. در اوایل دهه ۱۹۳۰ حمایت از نازی‌ها در بین جمعیت روستایی به خصوص در میان پروتستان‌های شمال و شرق آلمان چنان رشد کرده بود که حامیان نازی‌ها نماینده‌گان نخبه‌گان زمین‌دار سنتی را از نهادهای کشاورزیِ محلی اخراج کرده بودند و اکثریت بزرگی بین رای‌دهنده‌گان روستاهای دور افتاده به‌دست آورده بودند. در اواخر دهه ۱۹۲۰، دموکراسی آلمانی به سختی می‌توانست در بیرون از شهرها حمایتی جلب کند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.