زیست‌نامـه مولانا خسته

- ۳۱ سنبله ۱۳۹۲

مقاله مرحوم نیلاب رحیمی که در سمیناری در پیوند به سی‌اُمین سالگرد مولانا خسته آن را به خوانش گرفته بود

بخش نخست
خال‌محمد ولد ملا رستم ابن عبدالرحیم متخلص به خسته در ۱۳۲۰هـ ق برابر به ۱۲۸۱هـ ش در دهکده دهباز ختلان از توابع تاجیکستان در خانواده‌یی از مهاجران آن دیار، دیده به جهان گشود. این فرزند برومند، نتیجه وصلت پدری پنجشیری و مادری ختلانی می‌باشد و نگارنده را به یاد فیلسوف والامقام و دانشمند گران‌مایه بلخی شیخ‌الرئیس حجهالحق ابوعلی سینا می‌اندازد که از پدری بلخی و مادری بخارایی به دنیا آمده بود.
مولانا خسته راز پنجشیری بودنش را در نتیجه بروز رویدادی تکان‌دهنده که آن بیگانه پنداشتن مولانا بود، در محضری از دوستان و ارادت‌مندان و شاگردانش افشا کرد. سخنور توانا، ادیب فرزانه، شاعر و دانشمند دوره‌نشین روزگار ما، واصف باختری را وصیت نمود که این پیام را صادقانه و رسالت‌مندانه به حلقات علمی و فرهنگی کشور در آینده برساند. استاد واصف باختری نیز در ادای این دین همت گماشت و راز پنجشیری بودنِ مولانا خسته و علت افشای آن را از زبان خودش چنین ابراز نمود:
«هنگامی که مولوی خسته مبنی بر وسعت معلوماتی‌یی که در آثار پُراسرار حضرت ابوالمعالی بیدل داشت، افتخار تصحیح متن و اهتمام چاپ کلیات حضرت بیدل را از طرف ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف نصیب گردید، با پخش این خبر یکی از دانشمندانی که در آن زمان سفیر کبیر افغانستان در قاهره بود، نامه ذونیش‌داری عنوانی وزیر معارف وقت توسط عبدالله رووفی فرستاده، وزیر موصوف را مورد ملامت قرار داده بود که چرا کار تصحیح و چاپ کلیات آثار سخنور بزرگی چون بیدل را به یک مرد بی‌سواد و بیگانه سپرده است. عین نامه پیش از آن‌که به وزیر برسد، به دست یک تن از ارادت‌مندان مولوی خسته افتاده، فوتوکاپی گرفته واصل نامه را مسترد نمود».
نحوه بیان نامه، مولوی خسته را برآشفته کرده، در مجلسی که چند تن از شاعران و نویسنده‌گان حضور داشتند، در پاسخ این نامه واکنش نشان داده چنین گفتند: «از آن‌جا که در این مکتوب بی‌سواد و بیگانه قلمداد شده‌ام، لازم می‌دانم که شما را در جریان یک سلسله وقایع قرار دهـم. این‌که من سواد دارم و یا بی‌سواد هستم، به هموطنانم به شمول جناب سفیر، نگارنده این نامه پیداست که به تبصره مزید نیازی نیست. اما درباره بیگانه بودن خود بایست بگویم که هرگز و ابداً بیگانه نیستم و آبا و اجدادی به این خاک تعلق دارم. پدرم به نام ملا رستم از پنجشیر است که در سلک منشیان سردار محمد اسحاق خان والی مزار شریف منسلک بود. هنگامی که وی علیه امیر عبدالرحمن خان قیام کرده و منهزم گردید، ارکان حکومتش که پدر من نیز در شمار آنان بود، به ماوراءالنهر فرار نمود. پدر پنجشیری‌الاصل من در ختلان رحل اقامت افگند و با دختری از همان ناحیه ازدواج کرد که من نتیجه همان وصلت هستم. چه‌طور می‌توان مرا بیگانه نامید، آیا یک پنجشیری در این مرز و بوم بیگانه است؟…»
استاد واصف باختری، که یادش به‌خیر باد، از فرازمندان روز گار ماست و همه می‌دانیـم که صداقت و راستی از شیوه‌های بیان اوست و از پیوند بلافصل او با مولوی خسته نیز آگاهیم که علاوه بر خویشاوندی، از شاگردان و آموزش‌‎دیده‌گان حضور فیاض مولوی می‌باشد. او این جریان را به چشم دیده و این بیانات را به گوش و هوش شنیده است و مبتنی بر رسالتی که آن نستوه‌مرد وارسته به وی سپرده بود، این پیام را نجیبانه به همه‌گان رسانیده است و صاحب این قلم آن را بی‌کم‌وکاست از زبان استاد واصف باختری شنیدم و ثبت کردم. پس بنا به این داستان واقعی، مولانا خسته را باید پنجشیری‌الاصل، ختلانی المولد، بلخی‌المسکن و کابلی‌المدفن بشناسیم، چنان‌که در عمل‌کرد این مرد آزاده، این نسبت‌ها پدیدار بود.
آن‌گاه که مولوی خسته ابجدخوان دبستان بود، پدرش به علتی که درست روشن نیست و احتمال دارد فشارهای اقتصادی و تأمین حوایج زنده‌گی باشد، ختلان را به قصد بخارا ترک گفت. بخارا در آن زمان به داشتن مدارس شهرت داشت. خسته به مدرسه گام نهاد و در مدت پنج سال که پدرش در بخارا ساکن بود، قرآن کریم و علوم وابسته به آن را در نزد قاری بابا جان و قاری میر شریف آموخت و مبادی هنر خط را از نزد پدرش فراچنگ آورد و صرف و نحو را نیز که به نظر آموزگاران معارف اسلامی اولی به مثابه مادر و دومی به حیث پدر است و هر دانشجو در آغاز از آموختنِ آن خود را ناگزیر می‌داند، در همان مدارس فرا گرفت.
خانواده خسته بخارا را به قصد مهاجرت به بلخ ترک گفت و نخست در مضافات بلخ سکنا گزید. خسته که هنوز در آستانه شباب بود، به منظور تهیه هزینه زنده‌گی خانواده، در سیاه‌گرد مزار شریف دست به کار دهقانی زد و مدت دو سال به این کار با کمال حوصله‌مندی و پشتکار پرداخت و چندی هم به حیث ملا امام در ارلات ضلع بوینی‌قره به امامت اشتغال یافت.
خسته از این امامت و چالش‌های دوستش ملا حسام‌الدین محتسب و فریب خوردن از وی در حاشیه خمستان (ص ۲۴۳)، شرح مبسوطی نبشته است. از این یادداشت معلوم می‌شود که مولانا از ثبت گزارش‌های زنده‌گی‌اش در برخورد با حوادث و رویدادها، از همان آوان نخستین غافل نبوده است.
مولانا خسته بنا بر ذوق سلیم، قریحه بیدار و استعداد شگوفان، از دوران صباوت به گفتن شعر مبادرت ورزیده و کفایت و لیاقتِ خود را در این راه نمودار کرده است. خودش در این‌باره چنین می‌گوید:
به ده در شعر گفتن کردم آغاز
به سال پانزده گشتم سخن‌ساز
به بیست‌وپنج گردیدم سخن‌سنج
فلک‌پیما شدم اندر سی‌وپنج
***
و شعری که در ده ساله‌گی سرود، به مطلع زیر است:
گر به این تشویش دارد از خزان بستان ما
می‌کشد لذات شیر مادر از دندان ما
***
خسته در سال ۱۳۴۱هـ ق زمانی که بیست‌ویک بهار و خزان را پشت سر گذاشته بود، به قصد دست یافتن بر دانش بیشتر و اندوختن معلومات گسترده‌تر در فرهنگ و معارف اسلامی، رهسپار هند شد. در آن روزگاران نیم‌قاره هند ظرفیت پذیرش شاگردان بیشتر را در مدارس اسلامی داشت. جنبشی که در این زمینه به همت رهبران خردمند و فرزانه جوامع مسلمان هند پی‌ریزی شد، انگیزه‌های نیرومندی را در بر داشت و همین نهضت‌های علمی، متضمن تجانس فکری و انسجام عشایری مسلمانان هند در راه نیل به یک هدف عالی اسلامی گشت. از آن‌رو در جلب و جذب و تربیه شاگردان از هر جایی که بودند، به‌سختی می‌کوشیدند و پی‌گیرانه تلاش می‌کردند آوازه این حلقات در گوش جوینده‌گان طنین افگنده و مشتاقانه ایشان را به نیم‌قاره بکشاند و به آموختن علوم اسلامی تشویق و ترغیب نماید. فرزندان افغانستان نظر به پیوند بلافصل فرهنگی و وابسته‌گی معنوی‌شان، با شتاب به این مدارس می‌پیوستند و عاشقانه در راه فروکش ساختن عطش علمی خود سعی می‌کردند. خسته نیز به‌خاطر نیل به این آرمان، با امکانات ناچیزی که داشت از فراز و فرود راه‌های صعب‌العبور گذشت و با وجود دشواری‌های طاقت‌فرسا، خود را به هنـد رسانید.
نخستین روزهای ورود خسته به هند با مشکلات توام بود. اما وی ثباتِ قدم ورزید و با پیشامدهای اندوه‌بار دست‌وپنجه نرم کرد. او نخست در مدرسه هاشمیه واقع ذکریا مسجد ثبت نام نمود و درس خود را از مدرسه آغازید. او شرح مشکلات گلوگیرِ خود در هند را به واسطه نامه‌یی عنوانی دوستانش ملا عزیزالله و قاری ذکریا خان در سال ۱۲۰۵ش از بمبیی به مزارشریف ارسال نمود. از زبان شکوه‌آمیز نامه پیداست که نگارنده با دشواری‌های طاقت‌فرسایی دست به گریبان بوده است. خسته به اعتبار مسموعات خود می‌پنداشت که زنده‌گی در هند با جلوه‌های دل‌نشین همراه است. اما زمانی که محیط اجتماعی هند را با میزان خرد سنجید، به حقایقی که در ماورای باورش سیر می‌کرد، رهیافت شد و جریان را به وسیله نامه در سال ۱۳۵۶هـ ق برای دوستش قاری غلام‌نبی در مزار شریف فرستاده گفت:
می‌شنیـدم که زر به هندوستان
خاک‌روب است چون به ترکستان
حالیا خسـته آمدم دیدم
مفلسان‌اند هر کجا یک‌سان (خ ۲۹۸)
***
همه می‌دانیم که دوره تحصیل و فراگیری دانش، مشکلاتی را در بر دارد و گوهر علم از ژرفنای زمان به رایگان دست‌یاب نمی‌گردد و غواصی توان‌مند و باثبات می‌خواهد. خسته در جامعه هند در اوج تنگ‌دستی، خود را تنها احساس می‌کرد و این گذارها در آب‌دیده کردنِ او اثر مشهود دارند. او با پیوستن به انجمن طالب‌العلمان افغانی در هند، سرانجام خود را از مصیبت تنهایی و بی‌پناهی نجات داد و کار و پیکار خود را در زمینه آسان ساختن دیگر سختی‌ها چون مردان سخت‌کوش ادامه داد.
خسته مدرسه هاشمیه را به منظور شمول در مدرسه فتح‌پور ترک کرد. تاریخ این حرکت روشن نیست و خسته در یادداشت‌های خود از آن ذکری نکرده است. خسته از محاسن مدرسه‌هایی چون: مدرسه تقویت‌الاسلام ویرا دل واقع گجرات، مدرسه معروف علیگر، مدرسه دیوبند و غیره نام برده است و از استادان ورزیده و چیره‌دست در علوم و معارف اسلامی به نیکی یادآدور می‌شود و دوستانی نیز در محدوده آن‌ها به خود دست‌وپا می‌کند.
در زمره استادان مایه‌ور خسته، یکی هم ابوالعلا محمد اسماعیل گودهرادی بوده که از محضر او صرف و نحو و علوم ادبی را فراچنگ آورد. خسته در نامه سوزناکی که عنوانی وی نوشته، ارادت عمیق خود را به شخصیتِ او ابراز فرموده و از حال خود نیز با بیت زیر معلومات داده است:
روزی قلم ز خلق خدا ماجرا نوشت
شاید مرا به رنج و الم مبتلا نوشت
از دانشمندانی که خسته مراتب اخلاص‌مندی و باور خود را به مقام علمی وی ارزانی می‌دارد و او را از استادان در خور احترام قلمداد می‌کند، مولوی محمد شریف‌الله نایب صدر، مدرس مدرسه فتح‌پوری دهلی است. شاه‌محمد یاسین شوکت و برادرش شاه‌محمد طاها از عظیم‌آباد در شمار دوستان دسته‌اول خسته در هند شامل‌اند. خسته اندازه محبت خود را به این دو برادر در رباعی دیگر سروده ابراز می‌دارد:
از مرحمت خدای عالم خسته
ز آفات زمانه‌ام به کلی رسته
زیرا که بود یاسین و طاها شب و روز
وردم به زبان و حرز جان پیوسته
از مردان دانشمندی که پیوند خسته با وی بلافصل بود، ابوالعرفا مولوی عبدالغنی بلخی است. وی از خسته دل‌جویی می‌کرد و با وی محبت داشت. خسته غزلی به مطلعِ «عزیز من به مصر عزت آرامیدنت نازم / غریبان دیار خویش را پرسیدنت نازم» سروده و ارتباط با وی را ستوده است.

***

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.